شاید شما هم در مورد نوشتن رقیب یا رغیب دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب معنی هر واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( رقیب یا رغیب ? )
املای صحیح این واژه « رقیب » میباشد ، و « رغیب » املای اشتباه است .
فهرست مطالب
رقیب
- حریف
- مدعی
- معارض
- هماورد
- هم چشم
- موکل
- مراقب
- نگهبان
- همرزم
کلمه : | رقیب |
اشتباه تایپی : | vrdf |
آوا : | raqib /raqib/ |
نقش : | اسم |
معنی رقیب در لغتنامه دهخدا
رقیب. [ رَ ] (ع ص ، اِ) نگهبان. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از صراح اللغة) (السامی فی الاسامی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نگاهبان. (دهار) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). حافظ. حارس.(از اقرب الموارد).
نگاهبان برهر چیزی. نگاهبان. ج ،رُقَباء. (مهذب الاسماء). حافظ و نگهبان باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حارس. (یادداشت مؤلف ). پاسبان. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار).
مراقب : هو رقیب نفسه ؛ یعنی انتقاد می کند از اعمال خود و راهی برای انتقاد مردم باقی نمی گذارد. (از اقرب الموارد) :
خامه ٔ مارپیکرش باد رقیب گنج دین
مهره ٔ زهره در سرش درد و دوای ایزدی
خاقانی
تو غافل و سپهر کشنده رقیب تو
فرزانه خفته و سگ دیوانه پاسبانخاقانی
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارندخاقانی
اگر دشمنی ترک تازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند
نظامی
بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فروبسته را رستگار
نظامی
به فرمان پذیری رقیبان شاه
بجای آوریدند فرمان شاهنظامی
رقیبان به فرمان شه تاختند
شبان را بخواندن سرافراختند
نظامی
نیزه ها گم گشت جمله وآن قضیب
بر سر آب ایستاده چون رقیبمولوی
رقیبان مهمانسرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل
سعدی (بوستان )
رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگر باره گفتندش اینجا مگردسعدی (بوستان ).
معنی رقیب در لغتنامه معین
رقیب(رَ قِ) [ ع . ] (ص .)
- نگهبان ، پاسبان .
- مراقب ، مواظب .
- در فارسی : رقابت کننده .
معنی رقیب در فرهنگ عمید
رقیب
- آن که می خواهد از کسی پیشی گیرد، آن که با کسی رقابت می کند.
- [جمع: رقیبان] هریک از دو نفری که به یک نفر عشق می روزند.
- [قدیمی] نگهبان، پاسبان، محافظ.
رقیب به انگلیسی
- adversary
- antagonist
- rival
- competitor
- corrival
رغیب
واژه « رغیب » هم خانواده « راغب » ، « ترغیب » و « رغبت » میباشد و معنا آن :
- دوستار
- خواهنده
- خواهان
- مطلوب
- پسندیده
معنی رغیب در لغتنامه دهخدا
رغیب. [ رَ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). پرخوار. اکول. اکال.
|| شتر بسیارشیر بسیارنفع. ج ،رِغاب.
|| حریص و آزمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آزمند. آزور. حریص. طامع. طماع. (یادداشت مؤلف ). رغبت کننده. (غیاث اللغات ).
|| فراخ شکم از مردم و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فراخ شکم. (مهذب الاسماء). فراخ درون. (یادداشت مؤلف ).
|| سیف رغیب ؛ تیغبسیارآب عریض رخسار.
|| حوض رغیب ؛ حوض فراخ. کذلک سقاء رغیب ؛ مشک فراخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واسع. پهناور. فراخ. (یادداشت مؤلف ).
|| واد رغیب ؛ رودبار کلان و فراخ بسیارآب بردار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رغیب. [ رِغ ْ غی ] (ع ص ) مرد بسیارخوار و حریص و آزمند. برای مبالغه تشدید گرفته است. (از ناظم الاطباء).
معنی رغیب در لغتنامه معین
رغیب(رَ) [ ع . ] (ص .) پسندیده ، مطلوب .
کلمه : رغیب اشتباه تایپی : vydf