حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « مشتاق » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( مشتاق یعنی چه ?).

معنی مشتاق
معنی مشتاق

معنی مشتاق

مترادف و معادل واژه مشتاق:

  1. آرزومند
  2. راغب
  3. پرشوق
  4. شایق
  5. مایل
  6. شوقمند
  7. متمایل
  8. شیفته
  9. خواهان
  10. عاشق
  11. خواستار
  12. شورمند
متضاد مشتاق: بیزار
آوا: /moStAq/
اشتباه تایپی: lajhr
نقشصفت
جمع مشتاق:مشتاقین
مشتاق در حل جدول:آرزومند
مشتاق به انگلیسی:bent
amorous
ablaze
agog
athirst
cheerful
forward
مشتاق به عربی:جائع
جدیة
عطشان
قلق
متحمس
متلهف
منقطع التنفس
مولع
نهم
معنی مشتاق
معنی مشتاق در لغتنامه معین ?

(مُ ) [ ع ] (اِفا) آرزومند، مایل و راغب.

معنی مشتاق در فرهنگ عمید ?

دارای شوق و اشتیاق، مایل و راغب به چیزی، آرزومند.

معنی مشتاق در لغتنامه دهخدا

مشتاق [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «ش و ق » ) آزمند چیزی، آرزومند، آزمند به چیزی، آرزومند و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق، خواهان :


– مشتاق شدن: آرزومند شدن، بسیار مایل شدن.

سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ار تبت گردد ز روی شوق مشتاقش (منوچهری)

شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین، چرا که مشتاق است و خواهان ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). صدر وزارت مشتاق است تا آن کس که سزاوار او گشته است… بزودی اینجا رسد ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).

نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دو رنگ است شکیبا بینند (خاقانی)

از شراره آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح (خاقانی)

ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم
چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق (خاقانی)

در این دریا یکی درّ است و من مشتاق آن درّم
ولی کس کو که در جوید که فرمانش نمی بینم (عطار)

عاشقان کل نه این عشاق جزو
ماند از کل هرکه شد مشتاق جزو (مولوی)

چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاق تر (مولوی)

گفتم ببینمش ، مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم (سعدی)

معنای شوق در لغتنامه دهخدا

شوق ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَشْوَق، عشاق، عاشقان، مشتاقان.

واژه شوق [ ش َ ] ( ع اِمص ) آزمندی نفس و میل خاطر اشواق، آرزومندی، آرزومندی، بویه، خواست. غرض، نیاز، رغبت و اشتیاق و منتهای آرزوی نفس و میل خاطر.

خواهانی، صاحب آنندراج گوید: آتش طبع، آتش دست، آتشین پای، سبکروح، سرشار، رسا، بیخودی، جهان پیمای، بی هنگام تاز، بی محاباتاز، خروشان، برقعگشا، راحت آزار، بی تاب، بیقرار، طاقت ناپسند، خرمن سوز، موسی نگاه از صفات شوق است و زنجیر از تشبیهات اوست، و با لفظ ریختن و دادن مستعمل است. 

|| خواهش و آرزو، یاسه، آه: شوقاً الی رؤیتهم: ای یاسه به دیدار ایشان، تاسه || در اصطلاح عرفا انزعاج را گویند در طلب محبوب بعد از یافتن او و فقدان او بشرط آنکه اگر بیابد ساکن شود و عشق همچنان باقی باشد و بالجمله مراد از شوق همان داعیه لقاء محبوب است و حال شوق مطیه ای است که قاصدان کعبه مراد را به مقصود میرساند و دوام آن با دوام محبت پیوسته است.

شوق [ ش َ ] ( ع مص ) بستن طناب را به میخ و استوار کردن و آویختن : شاق الطنب الی الوتد، بستن طناب را به میخ و محکم کردن آن را || برپای کردن مَشک را به دیوار: شاق القربة || برانگیختن و به آرزو آوردن کسی را دوستی دیگری: شاقنی حبها و یقال : شُق ْ شُق ْ فلاناً، یعنی آرزومند گردان او را بسوی آخرت، آرزومند گردانیدن || آرزومند گشتن، آرزومند شدن.

شوق [ ش َ وَ ] ( اِ ) صورتی است از شَبَه، شَوه، سبج.
– مِثل ِ شَبَه یا مِثل ِ شَوَق: در تداول زنان، سخت سیاه و شفاف.

معنای شوق در لغتنامه معین

(شَ ) [ ع ] (اِمص) میل، رغبت.

فرهنگ عمید:

۱- برانگیختن به عشق و محبت، میل و رغبت فراوان
۲- (تصوف ) رغبت سالک برای وصول

مطالب پیشنهادی

مشتاق یعنی چی ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.9 تعداد آرا: 166

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir