حتما برای شما هم پیش آمده است واژه عزیمت را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (عزیمت یعنی چه ? ).

معنی عزیمت

معنی عزیمت

مترادف و معادل واژه عزیمت:

  • آهنگ
  • عزم
  • قصد
  • نیت
  • دل برکاری نهادن
  • حرکت
  • رحیل
  • سفر
  • کوچ
  • افسون
  • ورد
  • رهسپاری
  • راهی گشتن
  • براه افتادن
نقش: اسم
آوا: /~azimat/
اشتباه تایپی: ucdlj
جمع عزیمت:عزائم 
عزیمت به انگلیسی:departure
exit
farewell
going
parting
outgoing
pullout
incantation
prayer for the sick
starting
leaving (firm) resolution
عزیمت به عربی:ذهاب
طیران
مغادرة
معنی عزیمت
معنی عزیمت در لغتنامه معین ?

(عَ مَ ) [ ع عزیمة]=
۱ – (مص ل) قصد کردن
۲ – در فارسی به معنای سفر کردن، حرکت کردن

معنی عزیمت در فرهنگ عمید ?

۱- حرکت کردن به سوی جایی، رفتن، عازم شدن
۲- [قدیمی] قصد، آهنگ
۳- [قدیمی] سحر، افسون
* عزیمت کردن: (مصدر لازم)
۱- قصد کردن
۲- حرکت کردن به سویی، سفر کردن

معنی عزیمت در لغتنامه دهخدا

عزیمت [ ع َ م َ ] ( ع ، اِمص، اِ ) عزیمة، دل نهادگی و قصد و آهنگ، اراده و نیت و عزم، آهنگ از روی استواری و بطور جزم، تصمیم، رجوع به عزیمة شود: ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر را بخواستیم.

آنکه مددکار باشد او رادر عزیمتهاش، عزیمت ما بر آن قرار گرفت که خواجه عمید بوسهل حمدوی را با فوجی لشکر قوی و مقدمی فرستاده آید.

بیشتر کن عزیمت چون برق
در زمانه فکن چو رعد آواز (مسعودسعد)

در عالم شیر عزیمت تو
چون چرخ دوصد مرغزار دارد (مسعودسعد)

دل عاشق سکونت پیشه باید
عزیمت را نخست اندیشه باید اوحدی

– فسخ عزیمت: انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی.
|| کوچ و رحلت و روانگی.
– عنان عزیمت: لگام رحلت.
– نقطه عزیمت: نقطه ای که از آنجا شروع به حرکت کنند.
|| تعویذ و افسون، افسونی که افسونگر خواند، هیپنوتیزم.

نادان گمان بری و نه آگاهی
از تنبل و عزیمت و نیرنگش طاهر فضل

همگان از وی [ جمشید ] نفور شدند و عزیمتها که دیوان را بدان بسته بود گشاده شد.

آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه خاقانی

این عزیمت چو بشر بر وی خواند
هم در آن دیو بوالفضولی ماند نظامی

چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج سعدی

|| ( اصطلاح اصول ) مقابل رخصت است. اجماع. رجوع به عزیمة شود : قدم بر جاده شریعت و استقامت امر و نهی می باید نهادو عمل به عزیمت و سنت می باید کرد و از رخصت و بدعت دور می باید بود.

عزیمة. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن و کوشش کردن، دل بر کاری نهادن، عزم [ ع َ / ع ُ ]، عَزیم. معزم [ م َ زَ / زِ ]، عُزمان.

اراده مؤکد، صریمة، مَریر، مریرة [ م َ رَ / م ِرْ ری رَ ] اندیشه، آهنگ، عزیمت || تعویذ، رقیة، افسون، عزیمت || آیه ای از قرآن مجید که بر آفت رسیده به امید به شدن میخوانند.

ج، عَزائم، عَزیم || ( اصطلاح اصول ) لفظی است که در برابر رخصت ایراد شود و آن شامل فرض و واجب و سنت و نفل و مباح و حرام و مکروه باشد. و برخی گفته اند فقط شامل فرض و واجب و حرام و مکروه است، زیرا سنت برای تکمیل فرایض و تبع آن وضع شده و همچنین نفل برای جبران نقص در تمکن عزیمت وضع گردیده ، و آن فرض باشد.

احکام کلی است که ابتدا مشروع شده است ، و مخصوص به بعضی از مکلفان دون بعضی دیگر، یا حالی دون حالی نمی باشد مانند نماز و روزه، اسم است آنچه را اصل مشروعات باشد بدون تعلق به عوارض || اراده مؤکده است که اجماع نامیده میشود.

|| ( اصطلاح حقوق ) آنچه قانوناً افراد ملزم به ارتکاب آن هستند، در برابر رخصت که ارتکاب آن بسبب عذر قانونی مجاز باشد. و آن را در حقوق جدید با اصطلاح تکلیف بیان میکنند.

معنای عزم در لغتنامه دهخدا

عزم [ ع َ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن، دل به کاری نهادن: عزم الامر و عزم علی الامر؛ دل خود را بر انجام آن کار بست و تصمیم بر آن گرفت و آن را بدون تردید ودودلی انجام داد.

سر آن داشتن. بر آن بودن. اراده کردن، عُزم، عُزمان، عَزیم، عَزیمة، مَعزَم، مَعزِم || آهنگ نموده شدن بر امر: عزم الامرُ نفسُه: یعنی بر آن کار قصد شد، و آن از نوع قلب است مبالغه را، چنانکه گوین : هلک الرجل، که بمعنی اُهلِک باشد || سوگند دادن کسی را: عزم فلان علی الرجل، فلان: آن مرد را سوگند داد.

|| عزائم و افسون خواندن || سخت دویدن || بر جاده راه رفتن || واجب گردانیدن.

عزم [ ع َ ] ( ع اِ ) قصد و آهنگ، اراده، نیت، اراده و قصد و آهنگ و هنگ، اراده پیشین است برای واداشتن نفس بر انجام دادن کاری که در نظر گرفته شده است ، لذا آن برای خداوند جایز نباشد. و گویند عزم و نیت ، در معنی متحدند، در فارسی، بالجزم، سبک عنان، سبک سر، سپهرسیر، زمان سیر، تندسیر، متین، کامکار از صفات اوست و با لفظ داشتن و کردن و برآراستن و آمدن و افتادن مستعمل است.

بدان کین و داد و بدان رزم و بزم
بدان امر و نهی و بدان رای و عزم (فردوسی)

تاش بدان عزم است که حالی طوفی کند تا حشمتی افتد، اگر مرد از قوه عزم خویش مساعدتی تمام نیابد…( تاریخ بیهقی ).

چو دید عزم مرا بر سفر درست شده
فروشکست به لؤلؤ کناره عناب (مسعودسعد)

ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید که چهارصد و اند سال بگذشت، و آن را به ثبات عزم و حسن قصد نام نکند و ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست.

عزم [ ع َ ] (ع اِ) قصد و آهنگ، اراده، نیت، اراده و قصد و آهنگ و هنگ، اراده ٔ پیشین است برای واداشتن نفس بر انجام دادن کاری که در نظر گرفته شده است ، لذا آن برای خداوند جایز نباشد. و گویند عزم و نیت ، در معنی متحدند، در فارسی، بالجزم، سبک عنان، سبک سر، سپهرسیر، زمان سیر، تندسیر، متین، کامکار از صفات اوست و با لفظ داشتن و کردن و برآراستن و آمدن و افتادن مستعمل است: و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزماً (قرآن 115/20).

از پیش با آدم عهد بستیم ولی او آن را فراموش کرد و مر او را عزمی نیافتیم .

بدان کین و داد و بدان رزم و بزم
بدان امر و نهی و بدان رای و عزم فردوسی


تاش بدان عزم است که حالی طوفی کند تا حشمتی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). اگر مرد از قوه ٔ عزم خویش مساعدتی تمام نیابد…(تاریخ بیهقی ).

چو دید عزم مرا بر سفر درست شده
فروشکست به لؤلؤ کناره ٔ عناب مسعودسعد

آب خضر و نار موسی یافت شاه
عزم و حزمش این و آن بینی بهم خاقانی

عزم او چون مهره ای خواهد نشاند
ششدر هفت آسمان خواهد گشاد خاقانی

وز آنجا برون شد به عزم درست
بفرمان ایزد میان بست چست نظامی

کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد نظامی

معنای عزم در لغتنامه معین

(عَ زْ ) [ ع ] =

۱ – (مص ل)قصد چیزی کردن، دل بر چیزی نهادن

۲ – (اِمص) اراده ، قصد

فرهنگ عمید:

۱- اراده؛ قصد؛ آهنگ.
۲- ثبات و پایداری در کاری که اراده شده.
⟨ عزم کردن: (مصدر لازم) قصد کردن: آهنگ کردن.

۱- اراده، قصد، آهنگ.
۲- ثبات و پایداری در کاری که اراده شده.
* عزم کردن: (مصدر لازم ) قصد کردن، آهنگ کردن.

معنی عازم در لغتنامه دهخدا

عازم [ زِ ] ( ع ص ) آهنگ کننده || کوشش کننده، کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند.

فرهنگ معین:

(زِ ) [ ع ] (اِفا)=

۱ – قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده

۲ – در فارسی: مسافر، رونده

فرهنگ عمید:

۱- کسی که عزم و ارادۀ کاری می کند، قصدکننده بر انجام کاری
۲- آن که قصد دارد به طرف جایی حرکت کند

مطالب پیشنهادی

  1. رجیم یعنی چه ?
  2. راوق یعنی چه ?
  3. واهی یعنی چه ?
  4. طهق یعنی چه ?
  5. عرض کردن به انگلیسی ?

عزیمت یعنی چه ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 146

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir