غزل شماره 369 دیوان حافظ
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
تعبیر فال شما :
حق صحبت با پیران را به جا بیاور و به تجربه های آنها بهائی قائل باش. آنها تو را به جایی هدایت می کنند که آخرش بهشت برین است. شانس به تو رو کرده آن را از دشت نده. به بخت خویش لگد نزن. نوید خبری را به تو می دهند که سرشار از رحمت است. خودت همتی داشته باش که فر دولت در انتظار تو است.