در جلد 11 تفسیر المیزان در بحث روایی سرگذشت قوم لوط چنین آورده شده است :
(رواياتى درباره قوم لوط، فرشتگان ميهمانان لوط و داستان هلاكت قوم او)
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالى آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان را به اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب.
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى توانى با من جماع كنى، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت، صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوم متنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام) حجت بر همه قوم تمام شد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قوم روانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام) رسيدند كه داشت زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام) از آنان پرسيد: قصد كجا داريد من هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوى بزرگ اين شهر هستيم. پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كه اهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد) اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط اين شهر پيش برويم، لوط (عليه السلام) گفت : پس من از شما يك خواهش دارم. پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تا هوا تاريك شود آن وقت برويد.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت : مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود را در آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت و سيل راه افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيد تا برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى روم برويد گفتند: مولاى ما به ما دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اين بود كه شب است و تاريك.
از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند (تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان در منزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ما داخل شده اى ؟ لوط گفت : نه، اينها ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتند ميهمانان شما سه نفرند يكى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده. لوط در حالى كه ميهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش من اهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براى داخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تا آن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمين انداختند جبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، آنها به تو نخواهند رسيد، سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب كرد و گفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند لوط به آنان گفت : اى رسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به شما درباره اين قوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگيريم (و به عذاب گرفتار سازيم ). لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم. پرسيدند: حاجتت چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى اينكه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر كند. گفتند: اى لوط موعد هلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد آنان را بگيرد نزديك نيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را بگذار بماند.
امام ابو جعفر (عليه السلام) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه در داخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست كه آنان به يارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت : لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد – اى كاش به وسيله شما نيرويى برايم حاصل مى شد و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم و چه ركن و پناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟ و معناى اينكه خداى عزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: و ما هى من الظالمين ببعيد اين است كه چنين عذابى كه بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه را مرتكب شوند كه قوم لوط مرتكب مى شدند دور نيست، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درباره اين عمل شنيع فرمود: كسى كه بر عمل وطى رجال اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنكه مبتلا به اين بيمارى شود كه مردان را به سوى خود دعوت كند.
مؤلف: اين روايت از نظر لفظ، خالى از مختصر تشويش و اضطراب نيست و در اين روايت عدد نفرات ملائكه را سه نفر دانسته در حالى كه در بعضى از روايات، مانند روايتى كه در باب قبلى از ابى يزيد حمار از ابى عبد اللّه (عليه السلام) نقل شد عدد فرشتگان را چهار نفر دانسته و چهارمى آنان را كروبيل دانسته، و در بعضى از رواياتى كه از طريق اهل سنت نقل شده
آمده كه عدد ملائكه سه نفر بوده اند اما به نامهاى جبرئيل و ميكائيل و رفائيل، و از روايت مورد بحث بر مى آيد كه كلام لوط را كه گفت : (لو ان لى بكم قوة… خطابش به ملائكه بوده نه به قوم و ما نيز در بيان آيات به اين معنا اشاره كرديم .
و اينكه امام فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست… در معناى كلامى است از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) – طورى كه از آن حضرت نقل شده – كه فرموده بود! خدا رحمت كند لوط را كه اگر امروز بود به ركنى شديد پناهنده مى شد.
و اينكه فرمود: خداى تعالى به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود… اشاره است به احتمالى كه قبلا داديم و گفتيم جمله و ما هى من الظالمين ببعيد تهديد قريش است.
و قمى در تفسيرش به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله : و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود فرموده هيچ بنده اى از بندگان خدا كه عمل قوم لوط را حلال بداند از دنيا نمى رود مگر آنكه خداى تعالى با يكى از آن سنگها كه بر قوم لوط زد او را خواهد زد و مرگش در همان سنگ خواهد بود ولى خلق، آن سنگ را نمى بينند.
مؤلف: مرحوم كلينى نيز در كافى به سند خود از ميمون البان از آن حضرت نظير اين روايت را نقل كرده و در آن آمده كسى كه اصرار بر عمل لواط داشته باشد نمى ميرد مگر بعد از آنكه خدا او را با يكى از اين سنگها هدف قرار دهد و مرگش در همان سنگ باشد و احدى آن سنگ را نمى بيند. و در اين دو حديث اشاره اى هست به اينكه جمله و ما هى من الظالمين ببعيد اختصاصى به قريش ندارد و نيز اشاره دارد به اينكه عذاب مذكور (يعنى رمى به سنگ ريزه ) عذابى روحانى بوده نه مادى.
و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در معناى كلام لوط (عليه السلام) كه گفت : اين دختران من براى شما پاكيزه ترند فرمود: جناب لوط ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرده.
و در تهذيب از حضرت رضا (عليه السلام) روايت آورده كه شخصى از آن جناب از اين عمل كه كسى با همسرش از عقب جماع كند سؤال كرد، حضرت فرمود: آيه اى از كتاب خداى عزوجل آن را مباح كرده و آن آيه اى است كه كلام لوط را حكايت مى كند كه گفت :
آن جناب مى دانست كه قوم لوط به فرج زنان علاقه اى ندارند پس اگر دختران خود را پيشنهاد كرده منظورش اين بوده كه عمل مورد علاقه خود را با دختران وى و پس از ازدواج با آنان انجام دهند.
و در الدرالمنثور است كه ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده كه آن جناب خطبه اى ايراد كرد و در آن فرمود: عشيره آدمى براى انسان بهتر است زيرا افراد بسيارى از آزار او خوددارى خواهند كرد علاوه بر اينكه از مودت و نصرت جمعى كثير برخوردار شده و جمعيتى در صدد محافظت او خواهند بود حتى چه بسيار مى شود كه افرادى از انسان دفاع مى كنند و به خاطر انسان خشم مى گيرند با اينكه انسان را نمى شناسند و هيچ رابطه اى جز قوم و خويشى با انسان ندارند (پس بر انسان لازم است دست خود را از آزار قوم و خويش خود كوتاه بدارد) و من از آيات قرآنى شواهدى برايتان در اين باب مى خوانم آنگاه على (عليه السلام) در بين آيات نامبرده اين آيه را تلاوت كردند: لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد
آنگاه على (رضى اللّه عنه ) فرمود: ركن شديد، همين عشيره و قوم و خويش است چون لوط (عليه السلام) قوم و قبيله اى نداشت و سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست به همين جهت بود كه خداى تعالى بعد از لوط هيچ پيغمبرى مبعوث نكرد مگر از ميان افرادى كه توانگر از حيث قوم و خويش بودند.
عالی و خواندنی…