شاید شما هم در مورد نوشتن جزو یا جزء دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب معنی هر واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( جزو یا جزء ? )
برخی از افراد برای « جزو » و « جزء » دو معنی مجرا تعریف کرده اند ؛ به این صورت که « جزو » به معنی ضمیمه – اضافه شده و « جزء » متضاد کُل ، این تفکیک معنایی توسط اکثریت مردم پذیرفته نشده است .
در لغتنامه معین زیرِ هر دو کلمه « جزء » و « جزو » ارجاعی به دیگری آمده است . اما تعریفِ اصلی این کلمه در زیر کلمه « جزء » آورده شده است .
تلفظ «جزء» /joz’/ در گفتار فارسی به نسبت «جزو» /jozv/ صحیح تر مینماید .
فهرست مطالب
معنی جزء
برای واژه « جزء » میتوان معانی زیر را صحیح دانست :
- مگر
- جدا از
- قسمتی از
- بخش
- پاره
- قسمت
- لخت
- عداد
- عضو
- رهرو
- سالک
کلمه : | جزو |
اشتباه تایپی : | [c, |
آوا : | jozve /jozve/ |
نقش : | حرف اضافی گروهی |
جزء در لغتنامه دهخدا
جزو. [ ج ُزْوْ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی جُزء. قطعه. پاره. حصه. بخش. ورشیم. قسمت. عضو. (ناظم الاطباء). بهر. لخت. برخ. کرسسه. شطر. پرگاله. (یادداشت مؤلف ). ظاهراً مخفف جزء بهمزه ٔ عربی است و چون آنرا مضاف نمایند به چیزی بجای همزه واو نویسند و گویند جزو طلا هم طلا است و همچنین جزو بدن و جز آن و بهر تقدیر اسم است و بمعنی غیر نیز اسم است لیکن به اضافت مستعمل نیست. (از آنندراج ).
جزو به واو در اصل جزءبه همزه است ولی شعرا نیز آنرا به واو استعمال کرده و با کلمه ٔ عضو هم قافیه قرار داده اند. (از مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 3) :
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدر او مه از کیوان.عنصری.
جزو جهان است شخص مردم روزی
باز شود جزو بی گمان بسوی کلناصرخسرو
چون ز گلشن جزو سازد ریگ نرم آید زسنگ
چون ز جزوش کل بسازد خاک را خارا کندناصرخسرو
گر اجزای جهان جمله نهی مایل بدان جزوی
که موقوف است همواره میان شکل مه سیماناصرخسرو
بسان نقطه ٔ موهوم دل زهول و بلا
چوجزو لایتجزی تن از نهیب خطرمسعودسعد
یک جزو مغنسیا بباید گرفت با یک جزو بسد و یک جزو زنگار… پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط وجزوی صدف. (از نوروزنامه ).
هر یکی را بلمس هر عضوی
اطلاع اوفتاده بر جزوی.سنایی.و جزوی چند بعز تأمل عالی مشرف شد. (کلیله و دمنه ).
در آن جزوی که ماند از عشقبازی
سخن راندم نیت بر مرد غازینظامی
همتی دارد چنان کافلاک با لوح و قلم
کمترین جزویست اندر دفتر تعظیم اوخاقانی
زآنکه بی لذت نروید هیچ جزو
بلکه لاغر گردد از هر پنج عضومولوی.
معنی جزو در لغتنامه معین
جزو(جُ) [ ع . جزء ] (اِ.)
- نک جزء جز.
- سالک راه خدا.
معنی جزو در فرهنگ عمید
جزو
۱. =جزء
۲. [قدیمی] =جزوه
جزو در جدول کلمات
- جزو خاکی آجیل = بادام زمینی
- جزو زمان = ثانیه