مجموعه ای از زیباترین اشعار در مورد شهر تهران در این صفحه گردآوری شده است . امیدواریم مورد پسند شما واقع شوند . (شعر در مورد تهران / جدیدترین اشعار )
شعر عاشقانه تهران
فصل فصل وصل شد،اما چه سود؟
کاش می شد باز با یادت سرود
روزهایم بی تو شب شد ،تار تار
برف بارید و نشد فصلم بهار
بی تو تهران، شهر سرشار از عدم
بال بسته کفتری دور از حرم
سال های زندگانی می روند
برگ ها هم ارغوانی می شوند
فصل بوی دردناکی می دهد
بوی خون و مرگ پاکی می دهد
شهر،شهر غمزده ،شهر سکوت
دست ها خشکیده در اوج قنوت
عنکبوتانی تنیده در نگاه
چهره ها دلخواه در اوج گناه
آدمک ها صورتک هایی عفن
ماهیان مرده در لای و لجن
شهر شهر فقر، شهر بی کسی
دیده ها جولانگه دلواپسی
سال ،سال درد سال انتظار
روزهای مرگزای بی بهار
خنده ها کم رنگ شد ،کم رنگ تر
بر کلاغان هم قفس شد تنگ تر
چنگ کفتاران به مرغان تیزتر
دامن پاک عدالت نیز،تر
شهر ،شهر غمزده ،شهر سکوت
دست ها خشکیده در اوج قنوت
شهر پر از بوی زخم اسکناس
شاپرکها،سوگوار مرگ یاس
التیام درد ،مرهم های سبز
می شکوفد غنچه ی غم های سبز
فصل ،فصل زندگی ،فصل عبور
فصل اشک اسکلت های صبور
شهر، سرشار از توهم، از عذاب
تشنگان مرده ازوهم سراب
عشق ها رنگی، پر از ترس گریز
مولوی و شاعرک ها در ستیز
زن ؛مترسک واره ای در اوج ناز
نشئه ریز دست های بی نیاز
قرن ،قرن قدرت تابوت ها
قرن احیا گشتن ماموت ها
مردمی خو کرده با قانون جبر
سوگوار انقراض نسل ببر
سینه ها آکنده از بوی رطیل
فصل مرگ والنهاران،قرن لیل
شاعران هم جاشوان اشک و آه
آشنای واژه های بی پناه
زهرا قمری فتیده
شعر در مورد تهران
شعر هایی در مورد شهر تهران
شعر برای تهران
دگر شوق بهارم نیست، دلم پاییز عریان است
در این ماتمکده یارب، که نام شهر تهران است
نمی بینیم نگاهی را، نمی جویم پناهی را
سلامم را جوابی نیست، تو گویی شهر ویران است
کلامم را نمی فهمند، نفس در سینه سردر گم
سکوتم قصه ها دارد، ولی درشهر طوفان است
همه در اضطراب وغم، به ظاهر باهم وبی هم
همه ازهم گریزانند، چه سرها در گریبان است
چو آن موجم که خاموش است، تلاطم دروجودم نیست
زاهل روستایم لیک، تنم در شهر زندان است
غبار آلود ودود دم هوا درسینه جارى نیست
تو گویی آسمان مرده ، زبسکه دودخیزان است
ولیکن در دیار من ، نوای بلبل شیداست
کلاغ وزاغ در این شهر چه خونین دل وحیران است
همه بیگانه و سردند دراین محنت سرا یارب
دم گرمی زنا یی نیست ، همانند زمستان است
هیاهویی چنان مبهم درون شهر می آید
صدای بوق وکرنا هر طرف چون بوف نا لان است
نجستم من بهاری را، ندیدم گلعزاری را
ولی اندر دیار من ، زمستان هم بهاران است
بجای خون در رگها، غبار سرب جارى هست
سمومی بدتر از آن هم، درون سینه پنهان است
درون روستای من همه با هم و یک رنگند
به شبها آسمان گویی، ستاره نور باران است
در اینجا خانه ها تنگ و نظرها تنگ ودلها تنگ
ولی آنجا سرا، گسترده دلها عاشق و مهر فراوان است
دلم می خواهد از این شهر دگر بار سفر بندم
روم اندر دیاری که شقایق ها درخشان است
خدا حافظ که می گویم کلامم را جوابی نیست
زاین نامردمی ها هم، خداوند نیز گریان است
چرا می نالی اى( عارف )از این شهر خیال انگیز؟
نمی دانی مگر اینجا هزاران یار مهمان است؟
عباس عارف
شعر شهر تهران
مانده ام در کافه های شهرِ تهرانِ شما
در کفِ ته مانده های تلخِ فنجانِ شما
می شود دید و نپرسید و به آسانی گذشت
دیدنی بسیار دارد حال الانِ شما
بارها می پرسم از خود این چه کاری بود شد
داستان شیخ صنعان است و چشمان شما
نامسلمان! دختر ترسای نصرانی نسب
شیخ صنعان مانده در تفسیر قران شما
کفر اگر گفتم من عاشق، تو تکفیرم مکن
این که چیزی نیست از شاگرد شیطان شما
راستی این بار حتما زیر قولم می زنم
من قسم خوردم، ولی کی گفته ام جان شما؟
بوسه بر لب هایتان ممنوع کردی، راه حل،
می شود پک زد به ته سیگارِ G1 شما
دل هوای باکری دارد بیا همت کنیم
از خروج اضطراری، در اتوبان شما
خانه در تبعید دارم زیر تیغ آفتاب
خانه ای بسیار دور از دید و میدان شما
یادتان می آید آن دیدارِ کنجِ آفتاب
بوی نعناع دیده می شد زیر دندان شما
لحظه ای آن اتفاق افتاد و من عاشق شدم
لرزشِ دستِ تمنا ماند و دامان شما
تا کجا با(بی نشان) رفتم نمی دانم چه شد
پاتوقش شد کافه های شهر تهران شما
شمس الدین عراقی
شعر در مورد تهران
شعر اینجا تهران است
به تهران که می رسم
صدای قلبم را به وضوح
می شنوم
حتی اگر رادیو هزاران بار بگوید اینجا تهران
است
باز هم دوست دارم
این جمله هر روز و هر بار تکرار شود
شعر در مورد تهران
نامت چقدر برازنده است تهران
چقدر ستاره بر فراز آسمان تو
هر شب می درخشند
نیمه شب های مهتابی
چیتگر
لویزان و دربند
بهشتی زمینی
را در ذهنم تداعی می کند
ستاره که سوسو می زند تهران
آرام آرام می خوابد
شعر تهران قدیم
دلم بهانه میخواهد
میان آسمان و زمین عاشقانه میخواهد
دلم یک رویای قشنگ و
یک دل سیر از عاشقی بوسه میخواهد
دلم از خاطرات کودکی و
خانههای قدیمی با حوض آبی و
ماهی قرمز و سیاه خلوت شبانه میخواهد
دلم یک تهران قدیم و چهار دروازه با
اسب و گاری میخواهد
دلم لبو فروش و دلم گاهی ماشین دودی
دلم کوچهای پربار از گلهای یاس و
درخت بادام و تک درختی پراز برگموهای سر شیروانی میخواهد
دلم باران با طراوت و دلم یک دوجین گلدان شمعدانی و دختران چادری قدیمی میخواهد
دلم کرسی مادر بزرگ و رویش
مجمعه ای از برگه ی هلو و زردالو و آلوچه می خواهد
نیما اخوان
شعری برای تهران
تهران که پر از گل شده و خار ندارد
اصلا خبر از حال دل زار ندارد
هر لحظه هوا در تب و تسخیر کلاغ است
ای وای که تهران شما سار ندارد
امید به آرامش چشمان سحر نیست
خورشید در این شهر خریدار ندارد
امشب همه منظرهها تیره و دودی است
این آینه هم جز خش و زنگار ندارد
باید که به جایی بزنم تکیه از این درد
از بخت بدم یک رگه دیوار ندارد
اکسیژن و اکسیر جوانی چه غریب است
وقتی که نفسهای تو معیار ندارد
هر چندکه این شهر پر از ریل و قطار است
افسوس که دهقان فداکار ندارد
احسان فریدونی
تهران شعر زیبا
از راه آهن تا به تجریش
دربند و توچال و دزاشیب
دیزی سرا تا سفره خانه
قلیان ِ نعنا وُ کمی سیب
داوود و کفترهای چاهی
بر پشت ِ بام ِ سقف ِ بی جان
دیوید ِ هارو ژرمن ِ رام
شبهای پارس ِ بام ِ تهران
پیکان ْ جوانان ِ زرشکی
بغض ِ یساری، مرگ ِ مادر
آروغ زدن در پورشه ی سیر
هضم ِ اِمینِم ، تِکس ِ آخر
کبریتهای بی تفاوت
از انجماد ِ دست ِ خالی
اقبال ِ خوش در فال ِ کولی
با بهترین اوضاع ِ مالی
پاهای ِ پابرجای ِ برج ِ
آزادی ِ مصلوب ِ تهران
ارکستر ِ داغ ِ برج ِ میلاد
کنسرت ِ پُر آشوب ِ تهران
یک موج ْ دوود ِ پُر خیابان
خاکستری از جنس ِ عابر
دلها پر از طوفان ِ آتش
لبها پر از قربان و چاکِر
شب ْ در رگ ِ بی خواب ِ تهران
کابوس ِ غم ، تزریق کرده
کفر است شاید هم خداوند
غم را به غم تشویق کرده
شهر ِ دراندشت ِ نفس گیر ْ
جایی برای ِ مُردِگانیست
افتاده در اغوش ِ شیطان
چون رد ِ پایی از خدا، نیست
رها ( فريبا سيد موسوی)
شعر تهران و قم
شعرهایم با هوای شهر تهران جور نیست
گرچه راه خانه تا این شهر چندان دور نیست
ازدحام سایه ها در لا به لای برج ها …
در دل این سرزمین انگار اصلا نور نیست
شب در این وادی سراسر روشنی دارد ولی
نور آن از جنس نار روی کوه طور نیست
مردمانش خوب اما … شهر جور دیگریست
قندها شیرین نمی ماند، نمک ها شور نیست
برگ ها بی شاخه اند و شاخه هایش بی درخت
گر درختی تاک باشد، میوه اش انگور نیست
زیر هر پایی صدای خش خش یک برگ هست
روی گل اما صدای وز وز زنبور نیست
در جنوب شهر … بستم چشم تا باور کنم
بوی تریاک و صدای منقل و بافور نیست
پارک بودم، مرد لاتی رو به من لبخند زد
حتم دارم خنده ی با ترس بی منظور نیست
کودکی می رفت از عرض خیابان …، زیر شد
پس فقط چشمان نابینا در اینجا کور نیست
زد … و بعد از لحظه ای کوتاه از آنجا گریخت
جز پلیسی که نبود آنجا، کسی مأمور نیست
پیرمردی در غروب سالمندان می نوشت
آرزویش جز رمیدن در پناه گور نیست
شاعر تهرانی من، باز هم تهران بمان
آن چنانی هم که می گویم هوا ناجور نیست
شهر من قم …، خانه ام در آسمان های ارم*
واژه های هیچ شهری مثل قم پرشور نیست
شعر شهر تهران آلوده
کاج سایه افشان
با دردی در نهان ، پنهان
در آلودگی تهران
شهر ناهموار و نا هنجار
ایستاده می میرد
…
تهران
با خیابان های ازدحام
خانه های ناهمسان
شهر مهاجران
دشت آپارتمان
شهر بی خواب
با نهرهای بی آب
…
کاج تهران
ایستاده می میرد
آرام آرام با آلام
زیر دود آسمان
با مرگی نا هنگام ، نا فرجام
در آلودگی تهران
شهر ناهموار و ناهنجار .
فواد محمدزاده