مجموعه بینظیر از اشعار زیبا در مورد شهر شیراز در این صفحه برای شما عزیزان گردآوری شده است . امیدواریم که مورد پسندتان قرار بگیرد . ( شعر در مورد شیراز / گلچین اشعار )
شعر در مورد شیراز
معروف ترین شعر در مورد شیراز سروده حافظ شیرازی
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آن جا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
و سعدی علیه الرحمه در باب شیراز و اوصاف آن در چند جای دیوان اشعارش می فرماید:
آخر ای باد صبا بویی اگر میآری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست
شعر درباره شهر شیراز به نام آشوب
شعر و شیراز
از یک ریشه اند
ریشه ای ناپیدا که حافظ را
سروده است
و سعدی را به نظم
کشیده است
شهری که خود شعر است و
دیوان است
و قصیده ای طولانی
در جهان است
شهری که آشوب می کند قلب
مجنون را
مجنون اگر خواهی
همین است مکانش
شیراز جان است
وقتی می گویی دوستت دارم
تمام لیموهای باغستان های شیراز
بی هوا می شکفند
وقتی میگویی دوستم می داری
زمین نو می شود
زمستان
می گریزد
و فصلی دیگر از راه می رسد
و من باز هم حس می کنم
زنده هستم
و با تمام وجودم
نام تو را
نفس میکشم
ای عشق
شعر برای شهر شیراز
مرا به حال خود تنها گذارید
مرا با جسم فرتوتم دمی
تنها گذارید
به راغ و باغ و سبزه و دشت
به حسن زیبایی و زیبایی حور
مرا یک دم به شهرم وا گذارید
مرا با آوازهای دشتی
مرا با ساز سنتور و
طربناکی عود قدیمی
در این سرای رویا گون
اثیری
مرا هر دم به حال خود
گذارید
پس آنگه مرگ و نبودم
هیچ معنی نگیرد
به وزن زندگی شعر وجودم
به قدر مطلق هستی
به طوفانی که در حزن
شیراز بی عشق خفته است
مرا با محبوبم تنها گذارید
من زندانی ترین
مرد زمینم
که در اسارت عشق شیرازم
و خود حافظی سرگشته ام
شعر دوری از شیراز
رفتم از خطه شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچه دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم »
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می سپرم »
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
شعر زیبا در مورد شیراز
شیراز را همیشه بگردیم!
در کُنجِ حُجرههای قدیمی در دِنجِ هر رباط پستوی خانهها
در گوشههای مسجد، میخانه، خانقاه ویرانهای – هنوز اگر هست – از دیر، یا خرابات؛
یا در رواقِ مدرسهها – هر جا – شیراز را همیشه بگردیم.
با سالخوردگان بنشینیم
لای کتابهای کهن را ده، صد، هزار بار ببینیم…
شعر کوتاه در مورد شیراز
آنکه نشنیدهست هرگز بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی
سعدی
آخر ای باد صبا بویی اگر میآری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست
سعدی
ای باد چو میروی به شیراز
گو من به فلان زمین اسیرم
سعدی
شیراز و آبرکنی و آن باد خوشنسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
حافظ
شیراز پرغوغا شدست از فتنهٔ چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت بر هم زند شیراز را
سعدی
دل به شیراز نیاسود ازآن، که اهل دلی
اندر او نیست، که آباد بود سامانش
همای شیرازی
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
حافظ
آخر ای باد صبا بویی اگر میآری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست
سعدی
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هرکسی
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم، که رحمت براین خاک باد
سعدی
آنکه نشنیدهست هرگز بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی
ای که زیبایی پرستی، جانب شیراز آی
تا به گلزارادیبش، بین هزاران حور عین
آسمان هر روز بر این خاک تعظیم آورد
چون زیارت گاه رندان جهان را زائرین
خوشا شیراز و خاک دلستانش
نسیم دلکش و عنبرفشانش
عروس ملک ایران است شیراز
شگفتیها، ز عهد باستانش
قاسم رسا
اشعار در مورد شیراز
بود آیا که دگر باره به شیراز رسم
بار دیگر به مراد دل خود باز رسم
بود آیا که ز ری، راه صفاهان گیرم
از صفاهان به طربخانه شیراز رسم
هست راز ازلی در دل شیراز نهان
خرم آنروز که من بر سر آن راز رسم
همت از تربت حافظ طلبم، و ز مددش
مست و مستانه به خلوتگه اعزاز رسم
محمدتقی بهار
سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز
سلام ای مهد عشق و مدفن راز
سلام ای شهر عشق و آشنایی
سلام ای آشیان روشنایی
به عشق حافظ فیاض شیراز
صفا کردید با این کعبه راز
تو ای شیراز جادارد ببالی
ولی دانم که گاه از دل بنالی
که دیگر باره چون سعدی نزادی
به دنیا حافظ دوم ندادی
محمدحسین شهریار
شعر فریدون مشیری شیراز
هرکه بیند همچو من شیراز را فصل بهار میزند
بیشک از اینجا پشت پا بر هر دیار
آن بهشت جاودان شیراز میباشد که باد
مشک تر میآورد با خود ز هرسو بار بار
در لطافت، در طراوت، در صفا، در تازگی
بر سر گیتی بود شیراز تاج افتخار
راحت جانست الحق این هوای روح بخش
سرو شیراز است بیشک قامت دلجوی یار
فریدون مشیری
شعر کوتاه شهر شیراز
سپیدهدم چو شود تازه از صبا شیراز
خوشا هوای مصلی و حبذا شیراز
ز شهرهای جهان شهر عشق شیراز است
بدین دلیل بود برج اولیا شیراز
ناصر بجهای
اگر دانی به دل راز است ؟
وآنهم شوق پرواز است !
چرا با من به دلتنگی ؟
بزن ساز خوش آهنگی !
که لبهایت
صدایش بس خوش آواز است .
بیا ققنوس من !
یک دم پری بگشا
که قفل این قفس باز است !
پسین دلگشا !
یار مرا برگو !
به این دروازه ی قرآن
که چون کوهی سرافراز است
دلم فرش قدمهایش
رواق جفت چشمانم
مهیا بهر پیشواز است
که تا باور کند
از اهل شیراز است .
ف – زارعی
تا نرگس شیراز ، دهان باز نمود
صد حنجره با خویش ، هم آواز نمود
آوازه ی عطرش، افق شهر شکافت
بر بام جهان ، قفل قفس با ز نمود
قمری زقفس پرید و بر بام نشست
مهرآمد و مهرانه گلو ساز نمود
دردست سماعیان به وجد آمد دف
درویش به خلسه رفت واعجاز نمود
هان آینه دار ! چشم زخمش نزنی !
شیراز به سرو و نرگسش ناز نمود
باید ز ازل تا به ابد ، چون حافظ
زلفش به غزل شانه و ایجاز نمود
از پرده برون شد که چرا خواجه ما
با ساغر نرگس ، غزل آغاز نمود ! !
جمعی غزلت وزن رباعی دارد !
خیام مگر رو سوی شیراز نمود ؟
شعر شیراز
شیراز شهر خاطره هاست
عطر بابونه و نرگس و بهار نارنج
دختران کاسه به دست
دیگهای سمنو .
غربتی های غریب
کوچه هایی که پر از ولوله است
شیراز شهر خاطره هاست
شهر عشق. شهر دوستی
باغهای قشنگ
سروهای بلند
مردمانی پاک .ایرانی
با صفایی که در انها
………………… می جوشد
با دستهایی که همه
به ضریحی قندیل است
و دلهایی که هنوز
در تب عشق کسی
………………… می سوزد
گفتم هر آنکه او را همراه و یار باشد
بر رخش کامرانی دایم سوار باشد
گفتم به ناله دل یارم کجاست یا رب
هرگز مباد آن خس کو را کنار باشد
گفتم هوای شیراز عطر نگار دارد
چشم تر غریبان سوی دیار باشد
گفتم که بار هجرت صبر و قرار من برد
تا چند کار این دل صبر و قرار باشد
بر جست پلک قلبم گفتم که میهمان کیست ؟
دل با تبسمی گفت شاید نگار باشد