مجموعه ای از زیباترین اشعار در مورد قهوه با موضوعات مختلف در این صفحه برای شما عزیزان گردآوری شده است . امیدواریم مورد پسند شما قرار بگیرد . ( شعر در مورد قهوه )
شعر قهوه
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
دلم نه عشق میخواهد نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگ های پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد
یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد …
هی کافه چی!
میزهایت را تک نفره کن!
نمی بینی؟! همه تنهاییم …
کسی برایم قهوه بریزد
کسی که فال مرا می داند
کسی که حال مرا می فهمد
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
حالا من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است
گروس عبدالملکیان
یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت
شعر زمستان و قهوه
من سرد
هوا سرد
برف سرد
زمستان سرد
تو با من سرد
دنیای من سرد
همه چیز سرد
ولی فنجان قهوه ام گرم
این تضاد برای یک لحظه مرا به آرامش می برد
شعر قهوه عاشقانه
قهوه چی زیاد قهوه ام را شیرین نکن
طعم روزگارم کم از تلخی قهوه ات نیست
دلم خلوتی ساده می خواهد …
چند خطی شعر فروغ فرخزاد
با دو فنجان قهوه
کمی سکوت
و او، کہ پایان هر قطعہ
دستش را زیر چانہ بزند و بگوید:
باز هم بخوان…
آب در هاون کوبیدن است
اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی
آخر همه شعرهای من
تو میآیی
و تهِ همه فنجانهای تو
من میروم
م.پیرستانی
احساس بدی دست میدهد
با مشاهدهی مردمی که
قهوه مینوشند و انتظار میکشند
کاش میتوانستم آنها را در خوشبختی فرو برم
آنها به آن نیاز دارند
آنها بیش از من به آن نیاز دارند
چارلز بوکوفسکی
میخواهم دوستت بدارم
پیش از آنکه باغهای عشق را
به فرمانی فاشیستی ممنوع کنند
میخواهم با تو فنجانی بنوشم
پیش از مصادرهی قهوهها و فنجانها
شعر فنجان قهوه
تن تو
چون فنجان شیرقهوه است
خوش رنگ و خوش عطر
و در آغوش گرفتن تو مطبوع است
چون نوشیدن شیرقهوه
در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
شعر قهوه تلخ
کنار هم نشستیم
قهوه سرد شد
ما گرم شدیم
سر حرف باز شد
لیلا شیرین بود
قهوه تلخ بود
لیلای گرم و شیرین
آقا! یه فنجان دیگه لطفا
احساس بدی دست میدهد
با مشاهدهی مردمی که
قهوه مینوشند و انتظار میکشند
کاش میتوانستم آنها را در خوشبختی فرو برم
آنها به آن نیاز دارند
آنها بیش از من به آن نیاز دارند
بوکوفسکی
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
یک فنجان قهوه
مهمانِ من باش
آغشته به سمِ عشق
درد ندارد
فقط
چشمانت را که باز کنی
کسی شبیه مرا
دوست خواهی داشت
میشود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوهی غروبهای دلگیرِ جمعه را
که نمیشود تنهایی خورد
مریم نوابی
شعر زیبا درباره قهوه
کافههای شب
نام داستانی غمانگیز است
داستانی از رؤیا و رقص و ابر
از گمشدگی
از جوانیهای خالکوبی شده
و ما
شکستخوردگان این داستانیم
قهرمانانی
تهنشینشده در قهوه و شب
ر.یونان
فنجان چشم هاي تو لبريز قهوه است
دندان امان نداد كه شيري بنوشمت
با بوسه هاي گرم تو اين عصر دم كشيد
اي كاش چون دوا سرپيري بنوشمت
فتانه صانعي
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر نه!
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و
چند قطره از کهکشان نگاهت
آنقدر که فنجانم شیری شود
ف.اتقیایی
قهوهات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
قهوه دم میکنم
نصف قاشق سیانور به فنجانت میریزم
لبخند که میزنی،
میگویم:
قهوهات سرد شده
بگذار عوضش کنم!
این کار هر شب من است،
سالهاست که میخواهم تو را بکشم
ولی لبخندت را… چه کنم؟!
ام . ام
شعر بیچاره فنجان قهوه
آنجا
پشت پرچین آرزوها
دخترک چرت می زد!
وشعری غریب
روی لبهای نحیفش
تاول شده بود!
هیچ کس،!
افکارش را زیر گامهای ساعت
له می کرد.
آه بیچاره!!!
بیچاره فنجان قهوه
که لای دستانش ، دراز کشیده بود
ونمی دانست کی
خواهد مرد؟؟؟؟؟؟؟
زهرا.ط
شعر در مورد قهوه
قهوه چشمان توست
تیره ، تلخ ، اما آرام بخش و اعتیاد آور
شعر در مورد چای و قهوه
یک فنجان قهوه به من بدهید
شکر لازم نیست
تلخ می خورم
یک استکان چای به من بدهید
قند لازم نیست
تلخ می خورم
می خواهم تمام تلخی ها را یک جا سَر بکشم
شاید تمام آن
تمام شود…
احسان امیرخلیلی
عشق، از من، ماه و سال ام را گرفت
بی خبر آمد، و بالم را گرفت
چشم او، فنجان قهوه، طعم لب هایش شکر
در هوایم رد شد و با بوسه فالم را گرفت
در خطوط مبهم فالم به هر شکلی که شد
وسعت سرتاسر خواب و خیالم را گرفت
تک درختی سبز بودم تا تبر بر ریشه زد
عشق، آخر، روح ِ سرسبز شمالم را گرفت
عشق، آغاز ِ تمام ِ دردهای کهنه است
مصرع ِ پایانی ِ این شعر، حالم را گرفت….
سحر زمردی
قهوه..
تمام شدم رفت…
کارم به جایی رسیده که تو را….!!
تو را در فنجان قهوه جستجو می کنم…!!
در خیالم تو را نمی یابم…وهم شده ایی..!!!
بدادم برس ….نفس کم آورده ام…
تصاویر قهوه ام مبهم ومات اند..- تو – نیستی..!!
به دنبالت در میان اشکال قهوه می گردم…
موش ها فراوانند..کمربندی را با خود پیچ وتاب می دهند..!!
صورتکی زشت…
تمام شد رفت…کار به جایی رسیده که …
در فنجان قهوه می خواهمت…
(فریاد)
special coffee for you!!! i mixed it whit friendship and happiness but no sugar, because i know you are already so sweet
قهوه ی مخصوص برای تو!!! مخلوطش کردو با دوستی و شادی اما بدون شکر چون من میدونم تو پیش از اینهم (بدون شکر هم) شیرینی
لَبخند را تو بیاور،
شِعر تازه را من دَم میکنم….
در فنجان حِس زندگی میریزم،
مینشینیم گپ میزنیم،
هنوز هم کُلی حرف نگفته داریم…..
از خدا، از زندگی،از خندهی گُل، از بوی صحرا….
گلایهها و تلخیها را هم میدهیم دست نسیم
تا با خودش ببرد….
زندگی پر است از شادیهای کوچک
که ما ساده از کنارش میگذریم…
شاد باش…
زندگی کوتاه است…
بُخارِ روی قهوه میگوید فرصت اَندک است …
زندگی را تا سَرد نشده باید سَر کشید …
باش!!
بودنت خوب است ..
شبیه حس قشنگِ
بیدار شدن در صبح آبی و خلوت
یک مزرعه
شبیه لذت نشستن کنار آتش
در سردترین
نقطه ی کوهستان!!
شبیه نوشیدن یک فنجان قهوه داغ
در یک عصر سرد پاییزی ..
بودنت
با من بودنت
بد جور می چسبد!!
مطالب پیشنهادی
دوبیتی عاشقانه زیبا + عکس نوشته