شاید شما هم در مورد نوشتن رئیس یا رییس دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( رئیس یا رییس ? )
اگر واژه ای ریشه فارسی داشته باشد نباید در آن از همزه استفاده کرد اما کلمه رئیس از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است و نوشتن آن با همزه صحیح میباشد . توجه داشته باشید هرگاه « ئ » پیش از « ی » قرار بگیرد نمیتوان آن را « ی » نوشت . مانند : لئیم، رئیس، جبرئیل و اسرائیل و…
نوشتن کلمات فارسی که دو تا « ی » پشت هم قرار دارند با همزه غلط میباشد مانند : پائیز، پائین، بوئیدن، روئیدن – پاییز، پایین، بوییدن و روییدن .
رئیس یا رییس ?
معنی رئیس
- امیر
- باشی
- بزرگ
- پیشوا
- زعیم
- سر
- سرپرست
- سردار
- سردسته
- سرکرده
- سرور
- سید
- صدر
- صندید
- عمید
- لیدر
- مافوق
- مدیر
- مهتر
- نقیب
- مِهان
- فرنشین
متضاد واژه رئیس : مرئوس .
معنی رئیس در لغتنامه دهخدا
رئیس. [ رَ ] (ع ص ، اِ) سرور. (دهار). مهتر. (منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم. (آنندراج ) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سر قوم. (مهذب الاسماء). سر. (کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. (اقرب الموارد) (کشاف زمخشری ) (مهذب الاسماء) :
گر نئی لهبله چرا گشتی
بدر خانه ٔ رئیس خسیس
بهرامی سرخسی
مال رئیسان همه به سائل و زائر
وآن ِ تو به کفشگر زبهر مچاچنگابوعاصم
چون حاجت آمد که این حضرت و شهریار بزرگوار را رئیس کاروان با خانه ٔ قدیم باشداختیار او را کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275).
بدین سخن شده ای تو رئیس جانوران
بدین فتادند ایشان بزیر بیع و شریناصرخسرو
این رئیس جماعت متاکله را تتبع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 437). رئیس و مرئوس ، شریف و مشروف روی بدرگاه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364).
صنتیت ؛ رئیس قوم. قبل ؛ رئیس قوم. (منتهی الارب ).
ترکیبات واژه رئیس در لغتنامه دهخدا
– رئیس الرؤساء ؛ رئیس رئیسان. سرور سروران. بزرگ بزرگان. سرور و بزرگتررئیسان. عنوانی بوده است بمناسبت منصب و مقامی ، و یالقبی بوده است بزرگ مقامی را : علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤسا بود وچنین کارها او را آمده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288).
– شیخ الرئیس ؛ لقب ابوعلی سینا. رجوع به شیخ شود.
|| والی. حاکم. فرمانروایا عنوانی برای منصبی نظیر حاکم و والی : چون ببلخ رسید بوالمحاسن رئیس گرگان و طبرستان آنجا رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). بونصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید… و چند تن نیز از ایشان را که از آنها تعصب میباشد بناحیت شان چون بونصر بامیانی و برادر زعیم بلخ و پسرعم رئیس و تنی چند… (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271).
پس امیر [ مسعود ]، روی به عامل و رئیس ترمذ کرد و گفت… (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240). قاضی مکران را با رئیس و چند تن از اعیان رعیت بدرگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).
سلطان دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). اثر کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 439).
– رئیسان شهر ؛ اوتادالبلاد. (منتهی الارب ).
|| در تداول امروزی کسی را گویند که مؤسسه و بنگاه و یا اداره ای زیر نظر و سرپرستی او اداره شود. مدیر. سرپرست مؤسسه و اداره : رئیس شهربانی. رئیس اداره.
- رئیس بلدیه ؛ شهردار. (لغات فرهنگستان ).
- رئیس پرسنل ؛ کارگزین. (لغات فرهنگستان ).
- رئیس سرویس بیمارستان ؛ سرپزشک. (لغات فرهنگستان ).
- رئیس ضرابخانه ؛ امین الضرب.
- رئیس کمیساریا ؛ کلانتر. (لغات فرهنگستان ).
- رئیس مباشرت ؛ کارپرداز. (لغات فرهنگستان ).
|| این لفظ در عهد جدید مقصود از شخصی است که در میان قوم یهود صاحب اقتدار و تسلط و دارای منصب و محل عالی بوده باشد. (قاموس کتاب مقدس ). || عظیم الرأس. (المنجد).
|| آنکه سرش ضربت خورده و زخم شده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
– شاة رئیس ؛ اصیب رأسها من غنم ؛ گوسفندی که سرش آسیب دیده است. (از متن اللغة) (از منتهی الارب ).
|| لقب بزرگان طرفدار اسماعیلیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| موی سر، چنانکه گویند: فلانی سرش دراز است ؛ یعنی موی سرش. (از متن اللغة).
رئیس. [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).
رئیس. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری نهرآب. سکنه ٔ آن 150 تن.آب آن از زه آب رودخانه ٔ شاینگان تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و حبوب است. راه مالرو دارد و تابستان از طریق کفرزان اتومبیل میتوان برد. ساکنان رئیس از طایفه ٔ ولدبیگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به فرهنگ آبادی های ایران شود.
معنی رئیس در لغتنامه معین
رئیس(رَ) [ ع . ] (ص .) آن که در رأس اداره یا کاری قرار گیرد، بزرگ، پیشوا.
رئیس الرؤسا(رَ سُ رُ ؤَ) [ ع . ] (ص مر.) سرور سروران، مهتر مهتران .
رئیس الوزراء(رَ سُ لْ وُ زَ) [ ع . ] (ص مر.) نخست وزیر (فره )، صدراعظم، وزیر اعظم .
رئیس جمهور(رَ جُ) (اِ.) شخصی که از سوی انتخاب کنندگان مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده دارد.
رئیس یا رییس ?
معنی رئیس فرهنگ عمید
رئیس :
۱. سرور.
۲. سردار، سردسته، پیشوا.
۳. سرپرست و مهتر قوم.رئیس الوزرارئیس وزیران، نخست وزیر
رئیس الکتاب رئیس کاتبان، سردستۀ نویسندگان، مهتر منشیان.رئیس جمهوررئیس قوۀ مجریه در کشورهای جمهوری که مدت زمامداری و حدود اختیارات آن در کشورهای مختلف متفاوت است.
رئیس جمهوری= رئیس جمهور .
رئیس در زبان عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
رَئيس | رَئيس : ج رُؤَسَاء [رأس]: مهتر قوم و پيشواى آنها، نفر اول در هيأت يا مجلس يا جمعيتى؛ «رَئِيس مَجلِسِ النُّوَّاب»: رئيس پارلمان؛ «رَئِيسُ الوُزَرَاء»: نخست وزير – (ع ا): سروان؛ «رَئِيسُ التحْرِير»: سردبير روزنامه يا مجله؛ «رَئيسُ التشرِيفَات»: رئيس باشگاه يا تشريفات در جشنها و مناسبات رسمى، رئيس نيز به معناى آنكه سر او درد گرفته و يا شكاف برداشته است. |
رَئِيسُ | رئيس جمهور، رئيس، مسؤول، اصلي |
رَأْس | رَأْس : ج أَرْؤُس و رُؤُوس و رُوس و آرَاس (ع ا) : سر، بالاى هر چيزى، مهتر قوم، اين واژه بر حيوانات بويژه دامها اطلاق مى شود مانند (ارْبَعُونَ رَأساً مِن الْغَنَم): چهل رأس گوسفند. و نيز بر واحد هندوانه و كدو و. چغندر و سير اطلاق مى شود؛ «مَسْقَطُ الرَّأسِ»: جاى تولد و زادگاه؛ «رَكِبَ رَأْسَهُ»: به رأى خود عمل كرد؛ «على الرَّأْسِ وَ الْعَيْن»: با كمال خورسندى و آسودگى خاطر؛ «رَأْسُ الشهْرِ او العامِ»: اولين روز ماه يا سال؛ «رَأسُ النَّبْعِ»: سرچشمه ى آب؛ «رَأسُ الآفاتِ» : اساس آفتها و بلاها؛ «رَأسُ الجِسْرِ» (ا ع) : جايگاه موقتى در پشت رودخانه يا دريا از سرزمين دشمن است كه نيروى نظامى آن را اشغال كند؛ «هذا قِسمٌ بِرَأسِهِ»: مستقل به نفس خود است؛ «فَعَلَهُ رأْساً»: مستقيماً باين كار مبادرت ورزيد؛ «رَأساً على عَقِب»: از پشت به رو، تمام و كمال؛ «على رُؤوسِ الأَشْهَادِ»: علنى و در برابر چشم مردم. |
أَرْأَس | أَرْأَس : م رَأْسَاء [رأس]: آنكه سر بزرگ دارد. |
رَأْسَاء | رَأْسَاء : مؤنث (الأرْأَس) است. |
رئیس یا رییس ?
رئیس در زبان انگلیسی
- manager
- chairman
- head
- boss
- superior
- executive director
- maser
- leader
- director
- head
درود بر شرفتون
من اشتباه فکر میکردم
خیلی توضیحات جالبی بود.لذت بردم.سپاس