شاید شما هم در مورد نوشتن غلت یا غلط دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب معنی هر واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( غلت یا غلط ? )
اگر منظور شما اشتباه و خطا باشد املای آن « غلط » میباشد ولی اگر منظور شما چرخیدن ، از یک پهلو به پهلو دیگر، گردش جسمی برروی جسم دیگر باشد املای آن « غلت » میباشد .
اما از آنجایی که واژه غلط کاربرد بسیار بیشتری دارد املای غلط را صحیحی معرفی شده است .
معنی غلط
مترادف و هم معنی واژه غلط:
- اشتباه
- خبط
- خطا
- سقط
- سقیم
- سهو
- مغلوط
- نادرست
- ناصحیح
- نادرست
- غلت
- ناراست
متضاد واژه غلط :
- درست
- صحیح
/qalat/
غلط در لغتنامه دهخدا
غلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن. دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است. (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. غلت. رجوع به غلت شود .
ترکیب ها :
– غلط خوردن . غلط دادن. غلط زدن. رجوع به همین مدخل ها شود.
غلط. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن. درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن. یا غلط کردن در قول خاصة، غلت (بالتاء) درحساب. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعمال میشود. (آنندراج ). خطا کردن در سخن و در حساب و کتابت و جز آن. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): غلط در حساب و جز آن ؛ درماندن در آن و نشناختن راه صواب در آن ، و گفته اند: غلط خاص گفتار است و غلت به تاء خاص حساب است صفت از آن غالط و شی ٔ مغلوط فیه می آید. (از اقرب الموارد). اشتباه کردن در حساب. (دزی ج 2 ص 221). خطا درسخن. خطا کردن در سخن.
|| (ص ) نادرست. مقابل صحیح. خطا. اشتباه. باطل. ج ، اَغلاط :
خدای هرچه کسی را دهد غلط ندهد.عنصری.خردمندان را به چشم خرد میباید نگریست ، و غلط را سوی خود راه نمیباید داد. (تاریخ بیهقی ).
غلط است اینکه گویند به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد.؟
|| به معنی در غلط، چنانکه غلطم و غلطی یعنی در غلطم و در غلطی :
غلطم من که چراغی همه کس را میرد
لیک خورشید مرا مرد و دگر کس را نی
خاقانی.ای زن برو حریفان دوشینه را طلب کن تو غلطی. (راحة الصدور راوندی ).
سایه ای ماند ز من من غلطم
هستی سایه یقین بایستی.
دیشب گله ٔ زلفش با بادهمیکردم
گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائیحافظ
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست
حافظ.
ادامه معنی غلط در لغتنامه دهخدا
– بدل غلط؛ یکی از انواع بدل است. رجوع به بدل شود.
– بر غلط بودن ؛ گمراه بودن. راه نادرست رفتن. به خطا رفتن : این حکایت از انجیل نقل کرده اند که مشرکان عرب گفته بودند و آموخته بودند بر غلط بودند. (قصص الانبیاء ص 201).
– به غلط ؛ به خطا. به نادرست. از روی اشتباه. بر غلط. اشتباهاً :
هرگز به تن خود به غلط بر نفتاده ست
مغرورنگشته ست به گفتار و به کردارمنوچهری.
– غلط پنداشتن ؛ نادرست پنداشتن :
باﷲ و باﷲ و باﷲ که غلط پندارد
مار موسی همه سحر و سحره اوبارد.منوچهری.- غلط چاپی ؛ غلطی که در چاپ بوسیله ٔ حروف چین یا مصحح رخ دهد.
– غلط دیدن ؛ خطا کردن. نادرست دیدن. اشتباه کردن :
مگو کز جهان دیده ام نیک عهدی
غلط دیده باشی که بدعهد باشدخاقانی
– غلط راندن ؛ به غلط سخن گفتن. رجوع به همین ترکیب شود.
– غلط مصطلح ؛ کلمه یا جمله ای که در میان مردم به غلط متداول شده باشد. رجوع به «غلط مصطلح » شود.
– غلطی ؛ محاوره ٔ ناواقفان است. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به معنی در غلط و اشتباهی. رجوع به غلط شود.
معنی غلط در لغتنامه معین
غلط(غَ لَ) [ ع . ] ۱ – (مص ل .) اشتباه کردن .
۲ – (ص .) نادرست .
۳ – (اِ.) خطا.
۴ – فضولی ، تجاوز. ، چه ~ها (کن .) چه فضولی ها. ، ~ چاپی غلطی که در چاپ به وسیلة حروفچین یا مصحح روی دهد. ، ~ مشهور (مصطلح ) کلمه ای که از لحاظ لغت و دستور زبان غلط .
- غلط افتادن( ~ . اُ دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) اشتباه پیدا شدن ، خطا رخ دادن .
- غلط انداز( ~ . اَ) [ ع – فا. ] ۱ – (ص فا.) آن چه که دیگران را به اشتباه بیندازد، دارای ظاهر آراسته و پرهیمنه ولی توخالی . ۲ – (ص مف .) تیری که به نشانه نرسد.
- غلط غلوط ( ~. غُ) [ ازع . ] (عا.) : ۱ – (ص مر.) پر غلط ، بسیار غلط . ۲ – (ق مر.) با غلط بسیار.
- غلط گیری ( ~.) [ ع – فا. ] (حامص .) تصحیح نوشته یا گفتة کسی .
- غلط نامه ( ~. مِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) فهرست غلط های کتاب یا رسالة چاپ شده که معمولاً در آخر کتاب افزایند، جدول خطا و صواب .
معنی غلط در فرهنگ عمید
غلط :
۱. سهو، خطا، اشتباه.
۲. (اسم مصدر) نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن.
۳. (صفت) نادرست: کاربردِ غلط.
۴. (قید) به صورت نادرست: او متن را غلط خواند.
* غلط کردن: (مصدر لازم) خطا کردن ، به خطا رفتن ، اشتباه کردن.
* غلط گفتن: (مصدر لازم) اشتباه بیان کردن.
* غلط مشهور: (ادبی) = * غلط مصطلح
* غلط مصطلح: (ادبی) کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند.
کلمه : | غلط |
اشتباه تایپی : | ygx |
آوا : | qalat |
نقش : | صفت |
معنی غلت در لغتنامه دهخدا
غلت. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلتیدن. به معنی غَلط است که از غلطیدن باشد، و غلط معرب آن است. (از برهان قاطع) (آنندراج ). غلتیدن بود و به پهنا گردیدن. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چرخیدگی به روی خود (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
– غلت خوردن . غلت دادن. غلت زدن. رجوع به همین مدخل ها شود.
|| تحریر (در آواز). رجوع به آهنگ شود.
غلت. [ غ َ ] (ع مص ) برانداختن بیع. (منتهی الارب ). به هم زدن بیع و شری : غلت البیع و الشراء غلتاً؛ اقاله. (اقرب الموارد).
|| تنزل قیمت متاعی به سبب کمی مقدار یا خرابی کیفیت آن.عدم اعتبار از حیث کیفیت یا کمیت. (دزی ج 2 ص 221).
غلت. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن. یا غلت درحساب است و غلط در قول. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غلط کردن در حساب. (تاج المصادر بیهقی ). ناصواب اگر در حساب باشد. (از رسائل تاریخ بیهقی پارسی نغز ص 396). غلط در حساب و کتاب و شماره. (برهان قاطع).
غلت. [ غ َل ْل َ ] (ع اِ) غلة. رجوع به غلة شود : و چون به کنار دریا رسیدند وهزر جمله ٔ ذخیره و غلت کی مانده بود به دریا افگند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 96).
غلت. [ غ ِل ْ ل َ ] (اِمص ) در قزوین و بعض جاهای دیگر به معنی قطر و ستبری و کلفتی و ضخامت و ثخن و عمق آید. ظاهراً کلمه ای است ترکی اصل و ریشه ٔ غلظت عرب ، و یا غلت مصحف مخففی از غلظت عرب است : آفرین به غلتش صلوات بر کلفتیش. (در تداول قزوینیان در وصف خیار).
معنی غلت در لغتنامه معین
غلت(غَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) اشتباه کردن در حساب و شماره .
(غَ لْ) (اِمص .) گشتن از یک پهلو به پهلوی دیگر.
معنی غلت در فرهنگ لغتنامه عمید
غلت :
۱. = غلتیدن
۲. (اسم مصدر) (موسیقی) گردانیدن آواز در حلق، کشش دادن صوت هنگام آوازه خوانی، تریل.
* غلت خوردن: (مصدر لازم) در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن.
* غلت دادن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن.
* غلت زدن: (مصدر لازم) = * غلت خوردن
* غلت وواغلت: [عامیانه] غلتیدن پی در پی.
* غلت و واغلت خوردن: [عامیانه] = * غلت وواغلت
* غلت و واغلت زدن: [عامیانه] = * غلت وواغلت
غلت معنی غُلَّتْ: بسته باد .
معنی قُلْتُ: گفتم .
معنی قُلْتَ: گفتی .
کلمه : غلت اشتباه تایپی : ygj آوا : qalt نقش : اسم