شاید شما هم در مورد نوشتن خلط مبحث یا خلت مبحث دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب معنی هر واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( خلط مبحث یا خلت مبحث ? )
املای صحیح « خلط مبحث » میباشد ، و « خلت مبحث » املای اشتباه است .
خلط مبحث
معنی خلط مبحث کردن در لغتنامه دهخدا :
خلط مبحث کردن . [ خ َ طِ م َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلامی را بقصد مشاغبه یا سفسطه با کلام دیگر همراه کردن و یکی را جای دیگری نشاندن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . درهم کردن . آمیختن .
|| شوریدن . آشفتن . (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب ).
خلط موضوع یعنی چه ? خلط مطلب یعنی چه ? خلط یعنی چه ?
تلفظ خلط
واژه خلط با تلفظ های مختلف ، معانی متفاوتی دارد . در جدول زیر میتوانید تلفظ های مخلف و معانی آنها را مشاهده کنید :
خَلِط خَلِط : احمق. خِلْط خِلْط : احمق، تير و كمان كج و معوج
– ج اخْلَاط: هر چه كه با چيزى آميخته شده باشد.خَلْط خَلْط : آنكه در مردم درآيد و به آنها تملّق گويد. خَلَّطَ خَلَّطَ : تَخْلِيطاً الشي ءَ بالشي ءِ:
چيزى را با چيزى آميخت و مخلوط كرد
– المريضُ : بيمار ناپرهيزى غذائى كرد
– فى الشي ءِ : آن چيز را فاسد كرد
– فى الكلامِ: در سخنان خود هذيان گفت.خَلَطَ خَلَطَ : خَلْطاً الشي ءَ بالشي ء:
آن چيز را پيوست چيزى كرد و با هم آميخت.
معنی خلط
مترادف و معادل خلط :
- آمیزش
- اختلاط
- معاشرت
- همدمی
- هم نشینی
- یاری
- آمیز
- آمیزه
- لنف
- خلق
- خو
- درهم آمیخته
- آمیزه
- خِل
- چرک
- خل
معنی خلط در لغت نامه دهخدا
خلط. [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
- خلط. [ خ َ ] (ع اِمص ) آمیزش. (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
- خلط شدن ؛ آمیختن. (ناظم الاطباء).
- خلط کردن ؛ مخلوط کردن. درهم کردن. سرشتن. (ناظم الاطباء).
- خلط مبحث ؛ مقصدی را بمقصد دیگر آمیختن بقصد مشاغبه و مغالطه یا بی قصدی. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلط مبحث کردن ؛ مقصدی را بمقصدی دیگر آمیختن بقصد مشاغبه یا بی قصدی. (یادداشت بخط مؤلف ).|| (ص ) متعجب. آشفته. حیران. (ناظم الاطباء).
- خلط شدن ؛ متعجب شدن. حیران گشتن. (ناظم الاطباء).
- خلط کردن ؛ شوریدن. آشفتن. (ناظم الاطباء).
ادامه معنی خلط در لغت نامه دهخدا
خلط. [ خ َ ] (ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خَلِط و خُلُط در این لغت نامه شود.
|| کسی که زنان و متاع خود را میان مردم اندازد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلِط. خُلُط.
خلط. [ خ َ ل ِ] (ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلط.
|| کسی که زنان و متاع خود را میان مردم اندازد. خَلط. خُلُط.
|| گول. (منتهی الارب ). منه : رجل خلط.
خلط. [ خ ُ ل ُ ] (ع ص ) متملق آمیزنده بمردم.(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلط. خَلِط. || کسی که زنان و متاع خود را درمیان مردم اندازد. (منتهی الارب ). خَلط. خُلُط. || ج ِ خَلیط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خلط. [ خ ِ ل ِ ] (ع اِ) تیر و کمان که چوب آنها در اصل کژ بوده باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خَلط.
خلط. [ خ َ ] (ع ص ) گول. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || آمیزنده با دیگری. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِ) خرمای هر جنس بهم آمیخته. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || تیر و کمان که چوب آنها در اصل کژ بوده باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خِلِط.
خلط در طب سنتی
خلط. [ خ ِ ] (ع اِ) هر چهار مزاج از مردم. هریک از چهار گش. (ناظم الاطباء). یکی از چهار مایع که در تن حیوان است : بلغم ، خون ، صفراء، سوداء. ج ، اخلاط. (یادداشت بخط مؤلف ): رطوبتی است اندر تن مردم روان و جایگاه طبیعی مر آن را رگهاست و اندامها که میان تهی باشد چون معده و جگر و سپرز و زهره و این خلط ازغذا خیزد و بعضی خلطها نیکند و بعضی بد.
آنچه نیک باشد، آنست که اندر تن مردم اندرفزاید و به بدل آن تریها که خرج میشود، بایستد و آنکه بد باشد، آنست که به این کار نشاید و آن ، آن خلط باشد که تن از او پاک باید کرد بداروها. و خلطها چهارگونه است : خون است و بلغم و صفراء و سوداء. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آید. (نوروزنامه ). تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند. (نوروزنامه ).
صورتت چون خلط و خونی بیش نیست
مرد صورت مرد دوراندیش نیست.
معنی خلط در لغتنامه معین
خلط(خِ) [ ع . ] (اِ.) :
۱ – آنچه با چیز دیگر آمیخته شده باشد.
۲ – هر یک از سرشت های چهارگانه : خون ، بلغم ، سودا، صفرا. ج . اخلاط .
(خَ) [ ع . ] :
۱ – (مص م .) آمیختن ، درهم آمیختن . ۲ – (اِمص .) آمیزش ، اختلاط .
معنی خلط در فرهنگ عمید
خلط:
۱. (زیست شناسی) ماده ای که از مجرای تنفس با سرفه دفع می شود.
۲. (طب قدیم) هریک از عناصر چهارگانۀ بدن (سودا، صفرا، بلغم، و خون).
آمیختن و درهم کردن چیزی با چیز دیگر: خلط مبحث.
کلمه : خلط اشتباه تایپی : ogx آوا : xalt نقش : اسم