شاید شما هم در مورد نوشتن محصوب یا محسوب دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( محصوب یا محسوب ? )
املای فارسی صحیح آن « محسوب » است و نوشتن آن به صورت « محصوب » نادرست است .
فهرست مطالب
معنی محسوب
مترادف و معادل واژه محسوب :
- شمار
- شمرده
- شمرده شده
- به حساب آمده
- قلمداد
- انگاشته شده
- به شمارآورده
تلفظ محسوب :
/mahsub/
محسوب در لغتنامه دهخدا
محسوب. [ م َ ] (ع ص ) شمرده. (منتهی الارب ). شمرده شده. (ناظم الاطباء). بشمار آورده شده. (غیاث ) (آنندراج ). بحساب درآمده. بشمار آمده. در شمار آمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نظر میداشت اندر راه محبوب
که در ذاتش همان بوده ست محسوب
نظامی
- محسوب بودن از قومی ؛ در شمار آنان بودن. ازآنان بشمار آمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محسوب داشتن ؛ محسوب کردن.
- محسوب شدن ؛ بشمار آورده شدن. بحساب درآمدن.
- محسوب کردن ؛ بشمار آوردن. بحساب درآوردن.
- محسوب گردیدن ؛ محسوب گشتن.
محسوب شدن : و جز ضرورت قافیت رامحسوب نگردد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 30).
|| به خرج آمده. || خرجی که از عامل پذیرند و بحساب آرند. مقابل مردود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
– محسوب بودن ؛ در محاسبه پذیرفته بودن : نامه نوشته بود، به دوستی ، با وکیلی که او را به شهر عیذاب بود که آنچه ناصر خواهد به وی دهد و خطی بستاندتا وی را محسوب بود (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 116).
معنی محسوب در لغتنامه معین
محسوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شمرده شده ، به حساب آمده .
معنی محسوب در فرهنگ عمید
محسوب =
۱. شمرده شده، به شمارآورده شده.
۲. انگاشته شده.
محسوب در جدول کلمات
این شهر پس از کراچی دومین شهر بزرگ پاکستان محسوب میشودلاهور
کلمه : محسوب اشتباه تایپی : lps,f نقش : صفت آوا : mahsub
محصوب در لغتنامه دهخدا
محصوب. [ م َ ] (ع ص ) سرخجه برآورده. مبتلا به سرخجه. محصب. (از منتهی الارب ). سرخجه شده. (دهار). سرخجه برآمده. (مهذب الاسماء). رجوع به حصبه شود.
محسوب به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
carried to account taken into account charged calculated | محسوب |
محسوب به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
مَحْسُوب | مَحْسُوب : [حسب]: «مَحْسُوبٌ على فلانٍ»: تابع و پيرو شخص ديگرى، از خواص اوست. |
محسوب | محسوب : حساب کردني , براورد کردني , قابل اعتماد |
محسوب | حساب شده، برنامهريزي شده، عمدي، مغرضانه |
فاحص الحسابات (محاسب) | حسابرس |
حاسَبَ | حاسَبَ : مُحَاسَبَةً و حِسَاباً [حسب] هُ: با او حساب كرد – على نفسِهِ: با نفس خود محاسبه كرد و با احتياط رفتار نمود. |
ممنون