حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه مهمل را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید ، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم . ( مهمل یعنی چه ? )
فهرست مطالب
معنی مهمل
مترادف و معادل واژه مهمل:
- اراجیف
- بی اساس
- بی سروته
- بی فایده
- بیکاره
- بی معنی
- بیهوده
- لیچار
- مزخرف
- ول
- هجو
- هرز
- هرزه
- یاوه
- خوار
- آسان گرفته
- فروگذشته
- جفنگ
- چرت
- چرند
- حرف پوچ
- حرف مفت
- ژاژ
- کشکی
- لاطائل
- لغو
تلفظ مهمل :
/mahmel/
هم خانواده مهمل : اهمال .
معنی مهمل در لغت نامه دهخدا
مهمل. [ م ُ م َ ] (ع ص ) سخن که آن رااستعمال نکنند. (منتهی الارب ). کلمه ٔ مهمل ، مقابل مستعمل ، لفظی است که معنی ندارد چون دوب ، مقابل لفظ مستعمل ، آنکه معنی دارد مانند چوب. نزد علمای عربیة لفظی باشد که برای معنی معینی وضع نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| بی نقطه (از حروف ).
– حرف مهمل ؛ حرف که نقطه ندارد، چون «هَ» و «ح » و «د» و «ر» و «ص » و «س » و «ط». مقابل منقوط، که نقطه دارد. بی نقطه. غیرمنقوطه. غیر معجم. اطلاق شود بر حرف بدون نقطه مانند حا و سین و ضد آن معجم است. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| دراصطلاح رجال و درایه کسی از رواة و یا حدیثی است که ترجمه ٔ حال از رواة آن در کتب رجالیه اصلاً مذکور نشده باشد، ذاتاً و وصفاً مدحاً او قدحاً. (یادداشت لغت نامه ).
|| نزد محدثان راویی را گویند که با راوی دیگر از حیث اسم یا کنیه و یا لقب متفق باشد و برای یکی از آن دو علامت فارقه و ممیزه ذکر نشده باشد و این عدم ذکر علامت فارقه را اهمال نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| به خود فروگذاشته. فروگذاشته. متروک و بیکار. (غیاث ). سرخود. (یادداشت مؤلف ) به خود گذاشته. سدی. ضایع. بی تیمار گذاشته. به استعمال ناداشته. عاطل. خالی. سائع. (منتهی الارب ) : شریعت اقتضا نکند مهمل فروگذاشتن. (تاریخ بیهقی ص 213).
آن ولایت از دو جانب به ولایت ما پیوسته است و مهمل بود و رعایا از مفسدان به فریاد آمدند. (تاریخ بیهقی ص 438). آن دیار… را مهمل فرو خواهند گذاشت. (تاریخ بیهقی ). سلطان مهمات آن طرف مهمل فروگذاشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 263).
ترکیبات مهمل در لغتنامه دهخدا
- مهمل آمدن ؛ متروک و ضایع و عاطل شدن : اصول شرعی و قوانین دینی مختل و مهمل آمدی. (کلیله و دمنه ).
- مهمل گذاردن ؛ فرو گذاردن. ترک کردن : هر که از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. (کلیله و دمنه ). جانب را هم مهمل نگذارد. (کلیله و دمنه ). بدان ماند که آتش اندک را مهمل گذارد. (گلستان ).
- مهمل گذاشتن ؛ فروگذاشتن. ترک کردن. اجرا نکردن : سلطان اجابت ننمود و گفت ناموس شکستن به از فرمان یزدان مهمل گذاشتن. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 29).
- مهمل گرفتن ؛ غیر مؤثر و متروک پنداشتن : دل ضعیفان مهمل نگیرد که موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. (سعدی ، مجالس ص 23).
هلاک ما چنان مهمل گرفتند
که قتل مور در پای سواران
سعدی (بدایع).
|| بیهوده. بی فایده : آنچه گرفته آمده است مهمل ماند. (تاریخ بیهقی ).
چو گاو مهمل منشین و دین و دانش جوی
اگر چو گاو نه ای مانده از خرد مهمل
ناصرخسرو
بی بیانت سخا بود مهمل
بی بیانت سخن بود مبهم
مسعودسعد.
– مهمل فروماندن ؛ به کار نبردن. متروک گذاردن :
بزرگی این حکایت بر زبان راند
دریغ آمد مرا مهمل فروماندسعدی (صاحبیه ).
– مهمل ماندن ؛ فرو گذارده ماندن. بیکار و متروک ماندن : بر موافقت سلطان بر کؤوس محامات نفوس مهمل ماندند. (جهانگشای جوینی چ اروپا ج 2 ص 186).
مهمل. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) اهمال کننده. رجوع به اهمال شود.
معنی مهمل در لغتنامه معین
مهمل (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) =
- بیهوده و بیکار گذاشته شده .
- کلام بیهوده . ج . مهملات .
معنی مهمل در فرهنگ عمید
مهمل =
۱. بیهوده، بی معنی.
۲. کسی که نمی تواند کاری انجام دهد، بیکاره.
۳. [قدیمی] آسان، راحت.
۴. [قدیمی] رهاشده، کنارگذاشته شده.
کلمه : مهمل نقش : صفت آوا : mahmel اشتباه تایپی : lilg
معنی محمل
مترادف و معادل واژه محمل :
- تخت روان
- کجاوه
- هودج
- عماری
- علت
- سبب
- جهت
- انگیزه
/mahmel/
محمل در لغتنامه دهخدا
محمل. [ م َ م ِ ] (ع اِ) کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغه ٔ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است. (غیاث ). بارگیر. تخت روان. عماری. مهد. هودج. ج، محامل. دو شقه ٔ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد).
از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130) : گفت [ مسعود ] ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه. (تاریخ بیهقی ص 236). سیصد شتران با محمل و مهد. (تاریخ بیهقی ). او را در محمل پیل نهادند. (تاریخ بیهقی ).
پس راست بدار قول و فعلت را.
خیره منشین به یک سو از محملناصرخسرو.