شاید شما هم در مورد نوشتن اتراق یا اطراق دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( اتراق یا اطراق ? )
در مورد املای درست این واژه اختلاف نظر هایی وجود دارد اما با این وجود املای « اتراق » رایج تر میباشد و در اکثر نوشته های امروزی این املا رایج تر است .
باید توجه داشت اتراق و اطراق در لغتنامه ها به معنی استراحت کردن میان راه میباشند و نمیتوان یکی از آنها را نادرست مطلق دانست .
معنی اتراق
مترادف و معادل واژه اتراق:
- استراحت کوتاه در میانه سفر که در دوران معاصر کمتر کاربرد دارد .
- اسکان
- اقامت
- بیتوته
- توقف
- جایدهی
- جایگیری
- برآسودن
- جا گیری
- جا گیری
- فرود آمدن
- لنگراندختن
تلفظ اتراق :
معنی اتراق در لغتنامه دهخدا
اتراق. [ اُ ت ُ / اُ ] (ترکی ، اِ) توقف چندروزه در سفری بجائی.
اتراق کردن ؛ نشستن در منزلی چند روزی. موقتاً در منزلی اقامت گزیدن.
معنی اتراق در لغتنامه معین
اتراق ( اُ) [ تر. ] ( اِ.) = اطراق : توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب .
معنی اتراق در فرهنگ عمید
اتراق = توقف موقت مسافر در جایی میان راه .
کلمه : اتراق اشتباه تایپی : hjvhr آوا : ‘otrAq نقش : اسم
اتراق به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
halt | اتراق (اطراق) |
pitch roost laager | اتراق کردن |
معنی اطراق
برابر و معادل واژه اطراق :
- برآسودن
- جا گیری
- فرود آمدن
- لنگراندختن
/’otrAq/
معنی اطراق در لغتنامه دهخدا
اطراق. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَق. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ طرق ، بمعنی مشک و رسته و نورد شکم. (آنندراج ). || ج ِ طَرَق ، بمعنی خمیدگی مشک. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرَق شود. || ج ِ طَرْق ، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرْق شود. || ج ِ طِرْق ، بمعنی دام و پیه و قوه. (از اقرب الموارد). رجوع به طِرْق شود.
– اطراق شکم ؛ قسمتهایی که بر هم نشینند. (از اقرب الموارد).
اطراق. [ اِ ] (ع مص ) سکوت کردن و سخن نگفتن. (از اقرب الموارد). خاموش گردیدن و نگفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خاموش بودن. (تاج المصادر بیهقی ).
|| فرودکردن چشم را و خوابانیدن. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اِرخاء دو چشم و نگریستن بزمین ، و در مثل آمده است : اَطْرِق ْ کَرا اِن ّ النعامة فی القری ؛ در مورد کسی آرند که بنفس خود معجب باشد. و نیز در مثل آرند: اَطْرِق ْ اطراق الشجاع ؛ یعنی مار، و آن در مورد متکبر و داهی در کار گویند. (از اقرب الموارد). چشم در پیش افکندن. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
|| فروافکندن سر را.و منه فی وصف النبی (ص ): اذا تکلم اطرق جلساؤه کأنما علی رؤسهم الطیر؛ای یسکتون و یغضون ابصارهم و لایتحرکون. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| اطراق فلان به لهو؛ میل کردن بدان. (از اقرب الموارد). میل کردن به بازی. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| اطراق فلان فحل خود را؛ گشن را برای گشنی بعاریت دادن بفلان. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعاریت دادن فحل گشنی را. (تاج المصادر بیهقی ).
ادامه معنی اطراق در لغتنامه دهخدا
|| دنبال کردن شتران یکدیگر را. (از اقرب الموارد). از پی یکدیگر فراشدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). در پی یکدیگر شدن شتران. || برآمدن بعض شب بر شب. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: یا صواب در این معنی اِطّراق است.
|| اطراق فلان صید را؛ دام نهادن برای آن. (از اقرب الموارد).
|| اطراق کسی ؛ پیاده ماندن وی.
|| زناشویی کردن کسی ، و از این معنی است : لااطرق اﷲ علیه ؛ یعنی خدای نگرداند بر وی چیزی که زناشویی کند. (از اقرب الموارد). و در منتهی الارب چنین است : لااطرق اﷲ علیه ؛ نگرداند خدای بر وی چیزی که خراب و تباه کند او را.
|| اُطرقت الجلد و العصب (مجهولاً)، یعنی البست. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| اطراق کسی برای دیگری ؛ سخن چینی کردن از وی تا او را در ورطه ای بیفکند. (از اقرب الموارد).
اطراق. [ اِطْ طِ ] (ع مص ) بدنبال یکدیگر رفتن شتران. (از اقرب الموارد). در پی یکدیگر شدن شتران. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از راه پراکنده شدن شتران و فروگذاشتن جاده. (از اقرب الموارد). متفرق رفتن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
|| بر هم نشستن پر مرغ ، یقال : اطرق جناح الطیر؛ یعنی بر هم نشست. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بر هم پیچیده شدن پر مرغ. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ).
|| برآمدن بعض شب بر بعض.
|| بر هم نشستن برخی از جانب زمین بر برخی.
|| اطراق حوض ؛ فروافتادن سرگین و پشکل در آن و درآمیختن آن با آب. (از اقرب الموارد).
اطراق. [ اُطُ / اُ ] (ترکی ، اِ) اُتراق. (فرهنگ نظام ). و در ذیل اتراق آرد: توقف و لنگ کردن در سفر. مثال : چون به آباده رسیدیم اتراق کردیم.
این واژه بیشتر میخوره از زبان تُرکی اومده باشه از ریشه اوتورماق به معنی نشستن که به مرور تبدیل به اُتراق شده
به حرف امثال شما باشه هر کلمه ای « ق » داشته باشه حتما ترکی هست
استدلال منطقی و مستند بیارید
با فکر و خیال نمیشه در مورد ادبیات نظر داد
کاملا درست گفتن ، اُتراق یک واژه ترکی هست اُتورماق مصدر هست یعنی نشستن ، اُتوراق یعنی بنشینیم فعله، اُتراق هم کاملا به همین موضوع اشاره میکنه نشست و استراحت کوتاه مدت ، خود سایت هم نوشته:اطراق. [ اُطُ / اُ ] (ترکی ، اِ) اُتراق. (فرهنگ نظام ). و در ذیل اتراق آرد: توقف و لنگ کردن در سفر. مثال : چون به آباده رسیدیم اُتراق کردیم.