شاید شما هم در مورد نوشتن فارق یا فارغ دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( فارق یا فارغ ? )
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « جدا کننده » و « فرق گذار » است املای درست « فارق » میباشد . اما اگر منظور شما « آسوده کردن » و « بی نیاز » است املای درست آن « فارغ » است .
معنی فارق
- جداکننده
- آنکه بین حق وباطل فرق گذارد
- تفاوت میان دو امر
- کتان
تلفظ فارق :
معنی فارق در لغتنامه دهخدا
فارق . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از فَرق و فرقان. آنکه میان حق و باطل فرق گذارد. (از اقرب الموارد). جداکننده. ممیز. تأنیث آن فارقة. ج ، فارقات ، فوارق. || ماده شتری که از درد زایمان به خود پیچد. ج ، فوارق ، فُرَّق ، فُرُق. (از اقرب الموارد).
|| ماده خری که ازدرد زایمان به خود پیچد. (آنندراج ).
|| پاره ابری که از ابرها جدا افتد. (از اقرب الموارد).
– قیاس مع الفارق ؛ قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بلا مناسبت و اشتراک میان هر دو. (آنندراج ). رجوع به قیاس شود.
معنی فارق در لغتنامه معین
فارق(رِ) [ ع . ] ۱ – (اِفا.) جداکننده ، آن که بین حق و باطل فرق می گذارد. ۲ – (اِ.) تفاوت بین دو امر.
معنی فارق در فرهنگ عمید
فارقویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جداکننده، ممّیز.
کلمه : فارق اشتباه تایپی : thvr
معنی فارغ
مترادف و معادل واژه فارغ:
- آزاد
- آسوده
- خلاص
- راحت
- رها
- شاد
- فارغ البال
- نجات
- پرداخته
- سترده
- بی خبر
- بی نیاز
- مستغنی
- تهی
- خالی
- زائو
- زاییده
- خلاص شده نجات یافته
- بی خبر
- بی نیاز مستغنی
- زنی که از درد زادن بر آسوده و طفل خوش فرو نهاده
- تهی خالی
- بیکار
معنی فارغ در لغتنامه دهخدا
فارغ. [ رِ ] (اِ) فرصت یافتن. || سرور قلب. || باد سرد تابستان. (برهان ).
فارغ. [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از فُروغ و فَراغ. پردازنده از کاری. (منتهی الارب ). دست ازکارکشیده. پرداخته. || خلاص شده و آزادگشته و نجات یافته. || به مجاز، بریده و صرف نظرکرده :
هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص را دادن تبری برنتابد بیش از اینخاقانی
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است
گو مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایمسعدی
|| به مجاز، بی خبر :
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
نظامی
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز
ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیرسعدی
سوختم در چاه صبر ازبهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی ؟
حافظ.
|| در تداول امروز فارغ بمعنی زنی است که از درد زادن برآسوده و طفل خویش فرونهاده باشد. گویند: فلان فارغ شد و پسری آورد. بیشتر بصورت فعل مرکب با «شدن » بکار میرود.
|| بی نیاز :
مدح تعریف است و تحریق حجاب
فارغ است از مدح و تعریف آفتاب.مولوی.|| آزادکرده. || تهی و خالی. (ناظم الاطباء) :
چو سرو باش تهی دست و فارغ از هر بد
چو نخل باش ستوده در این بهشت آباد.سعدی.|| بیکار.
ترکیب های فارغ
- فارغ البال
- فارغ التحصیل
- فارغ الحال
- فارغ الذّهن
- فارغ داشتن
- فارغدل
- فارغ زی
- فارغ ساختن
- فارغ شدن
- فارغ کردن
- فارغ گردانیدن
- فارغ گشتن
- فارغ ماندن
فارغ. [ رِ ] (اِخ )قریه ای است در اعلی الشراط. رجوع به فارع شود. || از کوشکهای مدینه است. رجوع به فارع شود.
معنی فارغ در لغتنامه معین
فارغ (رِ) [ ع . ] =
- (اِفا.)دست کشنده از کاری .
- (ص .) آسوده، رها شده .فارغ الاکناف(رِ غُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.)
- محل امن .
- آسوده خاطر.فارغ التحصیل(رِ غُ تَّ) [ ع . ] (اِفا.)کسی که دورة درس ی معینی را به پایان رسانده باشد.فارغ شدن( ~ . شُ دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .)
- آسوده شدن .
- زایمان کردن .
معنی فارغ در فرهنگ عمید
فارغ =
- آزاد و رها.
- بی نیاز.
- بی خبر، بی اطلاع: اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲: ۳۰۵).
- (قید) [قدیمی] آسوده، بدون نگرانی.
* فارغ کردن: (مصدر متعدی)
- آسوده کردن.
- [عامیانه، مجاز] زایاندن: ماما به سختی او را فارغ کرد.
- آزاد کردن.
- [قدیمی] بی نیاز کردن.
* فارغ شدن: (مصدر لازم)
- آسوده شدن.
- [عامیانه، مجاز] وضع حمل کردن، زایمان کردن.فارغ البال۱. آسوده خاطر، آسوده دل، فارغ الحال.
- (قید) با آسودگی خاطر.فارغ التحصیلویژگی آن که تحصیلات خود را در رشته ای به پایان رسانیده.فارغ دل= فارغ البالفارغ زیآن که آسوده و فارغ زندگی کند: طمع دار سود و بترس از زیان / که بی بهره باشند فارغ زیان (سعدی۱: ۱۰۶).