شاید شما هم در مورد نوشتن دکمه یا دگمه دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( دکمه یا دگمه ? )
بسیاری از افراد در قدیم کلماتی مانند دکمه ، تانک و بانک را به صورت دگمه ، تانگ و بانگ تلفظ میکردند . ماجرای واژه « دکمه » حتی کمی پیچیده تر هست زیرا برخی آن را « تکمه » هم تلفظ میکنند .
با وجود این که در لغتنامه های معبر مانند دهخدا و معین برای دکمه و دگمه معنی آورده شده است اما املای صحیح این واژه « دکمه » میباشد ، و نوشتن آن به صورت « دگمه » یا « تکمه » نادرست است .
معنی دکمه
دکمه قطعه ای پلاستیکی ، چوبی یا فلزی است که برای اتصال دو طرف لباس به صورت موقت استفاده میشود . علاوه بر این به سوئیچ های برقی نیز دکمه گفته میشود . در گذشته به نوک پستان دکمه میگفتند که البته امروزه کمتر به این معنی استفاده میشود .
معنی دکمه در لغتنامه دهخدا
دکمه [ دُ م َ /م ِ ] (اِ) تکمه، دگمه (فرهنگ فارسی معین )، گوی سینه و گوی گریبان و سردست و امثال آن (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی )، رجوع به تکمه و دگمه شود :
فنک زگوشه ٔ میدان حبر روی نمود
کمند و گرز وی از دکمه های ماده و نر
نظام قاری (دیوان ص 18)
ز دکمه های گریبان گلوله ٔ تشویش
به حرب موبنه انداخت چون تگرگ و مطر
نظام قاری ( دیوان ص 19 )
گریبان و اطلس بدرها و دکمه
منور بسان سپهر از کواکب
نظام قاری (دیوان ص 27)
بود چکمه از دکمه ٔ پا درازش
به کف گرز و همچون گرازان مضارب
نظام قاری (دیوان ص 28)
|| کنایه از هر چیز مدور. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
معنی تکمه در لغتنامه دهخدا
تکمه. [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) گوی گریبان وامثال آن را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقه ٔ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست. (غیاث اللغات ).
گویک کلاه و گریبان و قبا و جز آن و با لفظ کردن و بستن و گشادن مستعمل و بر این قیاس تکمه بند. (آنندراج ). گوی گریبان و هر گویی که در مادگی داخل کنند خواه گریبان باشد یا جای دیگر. گره. (ناظم الاطباء). گویک کلاه و امثال آن. (شرفنامه ٔ منیری ). معروف است که از طلا یا برنج ساخته برای پیوند پرده های خیمه ٔجماعت بکار میبرند. (قاموس کتاب مقدس ) :
رسته شد از بوته ٔ نیرنگ سوز
تکمه ٔ پیراهن گلرنگ روز
کاتبی
شاهد سلطنت خیمه ٔ زنگاری را
در عروسی بقا تکمه ٔ چادر گیرند
بدر شاشی (ازشرفنامه ٔ منیری )
از آن دمی نگشاید که کرده اند ای گل
ز غنچه ٔ دل ما تکمه ٔ قبای ترا.خالص (از آنندراج )
ز سیم اشک نهم چاک سینه را تکمه
که سر برون نکند آه عاشقانه ٔ دل.لسانی (ایضاً)
غنچه گل بر گریبان تکمه ٔ یاقوت داشت
گل بناخنهای رنگینش گریبان کرد باز
بنایی هروی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ای بدرماندگی پناه همه
کرم تست عذرخواه همه
گرد نعلین رهروان رهت
شرف تکمه ٔ کلاه همه
به طفیل همه قبولم کن
ای اله من و اله همه.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تکمه [ ت ِ م ِ ] (اِ) ابریشم زردوزی و زری اعلا. (ناظم الاطباء).
تکمه [ ت َ ک َم ْ م ُه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): خرج یتکمه فی الارض ؛ ای لایدری این یتوجه. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
دکمه در لغتنامه معین
تکمه(تِ مِ) (اِ.) ابریشم زردوزی .
دکمه در فرهنگ عمید
تکمه ابریشم زردوزی.
- وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود: در دعوای دیروز تکمهٴ یقه اش کنده شده بود.
- وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود: تکمهٴ زنگ اخبار.
- هر برجستگی گوی مانند.
معنی دگمه در لغت نامه دهخدا
دگمه. [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) تکمه. (آنندراج ).گره قبا و جز آن. (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین ). گویک گریبان. زِرّ. مقابل مادگی. انگله. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اطلس چرخی ّ گردون بهر قد قدر اوست
خیط درزش آفتاب و دگمه ٔ جیبش پرن
نظام قاری
دگمه هایی که نهادند به مشکین والا
حقش آنست که لؤلوست به لالا نرسد
نظام قاری
چو دیبای زرافشان آفریدند
درش گوی گریبان آفریدند
بسان غنچه در وی دگمه بنمود
چو کمخای گلستان آفریدند
نظام قاری
– دگمه مادگی: جادگمه. گوی انگله، مجموع دگمه و مادگی که از قیطان می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| هر چیز گره مانند چون دگمه ٔ پستان.
– دگمه ٔ پستان: ثؤلول (یادداشت مرحوم دهخدا): دو دگمه ٔ پستان زن هر قدر غده دارد، بشماره ٔ آنها بچه پیدا می کند (نیرنگستان صادق هدایت ص 6).
|| پریز چراغ برق و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین ): به دشواری نیم تنه در رختخوابم بلند شدم ، دگمه ٔ چراغ را پیچاندم ، روشن شد. (زنده بگور صادق هدایت ص 33).
|| (اصطلاح موسیقی ) آنجای از قسمت سفلای کاسه که بن سیم ها استوارشود (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (اصطلاح طب ) هر یک از باسورهای بواسیر: باسور دبر. باسور نشیمن (یادداشت مرحوم دهخدا) رجوع به بواسیر شود.
|| (اصطلاح گیاه شناسی ) گره که شاخ درخت نخست زند و چون شکافد برگ از آن پیدا آید. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوانه. و رجوع به تکمه شود.
معنی دگمه در فرهنگ معین
دگمه(دُ مِ) (اِ.) = دکمه، تکمه : پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می دوزند.
کلمه : دکمه اشتباه تایپی : n’li آوا : dogme نقش : اسم
دکمه به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
زر | دکمه |
زر , مقبض | دکمه |
مقبض | دکمه |
عروة | سوراخ دکمه |
حل ازرار | گشودن دکمه |
كفة | دکمه سردست |
کفة | دکمه سردست |
عين | دکمه يا گره سيب زميني |
سحابة | زيپ لباس(که بجاي دکمه بکار ميرود) |
دکمه به انگلیسی
English | فارسی |
button , fastener | دکمه |
button | بستن دکمه |
switch | دکمه (برق) |
push button | دکمه ای |
buttoned, tuberous having a rounded and flaring point | دکمه دار |
buttonhole | جا دکمه |
buzzer | دکمه زنگ |
stud | دکمه سردست |
button | دکمه کردن |
buttonhole | سوراخ دکمه |