شاید شما هم در مورد نوشتن اثاث یا اساس دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( اثاث یا اساس ? )
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « لوازم خانه » است املای درست « اثاث » میباشد . اما اگر منظور شما « اصل و بنیان » است املای درست آن « اساس » است .
فهرست مطالب
اثاث یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه اثاث :
- ابزار
- اثاثیه
- اسباب
- رخت
- سامان
- عقار
- کالا
- لوازم
- متاع
- بار و بنه
- کاچال
- کالا
تلفظ اثاث :
/~asAs/
اثاث به انگلیسی
- stuff
- thing
- furniture
- chattels
- furmiture
معنی اثاث در لغتنامه دهخدا
اثاث. [ اَ ] ( ع اِ ) رخت خانه و قماش خانه. ( مؤید ).
– اثاث البیت ؛ رخت خانه. مبل.
|| همه مال ( از شترو گوسپند و بنده و کالای خانه ). کارفرمای خانه چون دیگ و تبر و غیره. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ).
متاع. کالا. ( دستوراللغه ). کاخال. سپار. ج ، أئِثَّه ،اُثُث. و بعضی گفته اند این کلمه جمعی است بی مفرد.
اثاث. [اَ ] ( ع مص ) انبوه شدن ( گیاه ). ( منتهی الارب ). بسیار شدن.
|| کلان سرین شدن ( زن ). ( منتهی الارب ).
اثاث. [ اِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَث و اثیث.
معنی اثاث در لغتنامه دهخدا معین
اثاث ( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) = جنس ، کالا.
معنی اثاث در فرهنگ عمید
اثاث =
لوازم خانه یا محل کار .
نقش: اسم اشتباه تایپی: hehe آوا: /~asAs/
اثاث به عربی
اثاث | اثاث |
اثاث , امتعة | اثاث |
امتعة | اثاث |
اثث | داراي اثاث کردن |
اثاث به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
stuff thing furniture chattels | اثاث |
lumber | اثاث کهنه (در انبار) |
old used wornout old-fashioned inveterate archaic chronic rag wad lint | کهنه |
house, furniture | اثاث البیت |
اساس یعنی چه ?
مترادف و معادل اساس :
- اصل
- بن
- بنیان
- بنیاد
- پایه
- پی
- زمینه
- شالوده
- قاعده
- کنه
- ماخذ
- مبنا
- محور
- مناط
- نهاد
- پایهها
- پی
- زیرساخت
- شالوده
/~asAs/
معنی اساس در لغتنامه دهخدا
( آساس ) آساس. ( ع اِ ) ج ِ اَسَس. بنیادها.
اساس. [ اَ ] ( ع اِ ) پی. پایه. بنیاد. ( منتهی الارب ). ( مهذب الاسماء ). شالده. بُن. پیکره. شالوده.بنیان. نهاد. اصل. اُس . بنیاد و بیخ عمارت و بناء.( غیاث ). بنیاد عمارت. ( مؤیدالفضلاء ). بُن دیوار. ج ،اُسس. ( منتهی الارب ). بَنَوره. بَنَوری :
تا تو بولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو در این باب سپاسی
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی ، پاک تنی ، پاک حواسی
منوچهری
الحمد الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک الملة التی علت غراسها و رست اساسها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش و قرار گرفت اساسش. ( تاریخ بیهقی ص 308 ).
تا اساس تنم بجای بود
نروم جز که بر طریق اساس
ناصرخسرو
همتت را چو چرخ باد عُلو
دولتت را چو کوه باد اساس
مسعودسعد
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
خاقانی
گویم که چهار اساس عمرت
چون سبع شداد باد محکم
خاقانی
لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطه وجوداو که بازداشت… ( ترجمه تاریخ یمینی ص 7 ).
– اساس کردن و بستن و نهادن و گستردن و کشیدن و انداختن و برآوردن ؛ بنیاد نهادن :
ای برادرزاده صدری که دولت را اساس
از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد
معزی
آنکه اساس توبرین گل نهاد
کعبه جان در حرم دل نهاد
نظامی
زمینی که دارد بر و بوم سست
اساسی برو بست نتوان درست
نظامی
لیک اساسی که نوش برکشند
از لقب خاص بزیور کشند
سهل بود تا که ز روی قیاس
زآب و گل من چه توان کرد اساس
امیرخسرو
بکوی کس رُخ زردی نمی بریم که فقر
اساس کلبه ما را ز کهربا انداخت
واله هروی.
اساس. [ اِ ] ( ع اِ ) ج ِ اَس و اِس و اُس . ( منتهی الارب ).
اساس. [ اَ ] ( اِخ ) نامی است که باطنیة به علی علیه السلام دهند. ( بیان الادیان ).
اساس. [ ] ( اِخ ) شهری است به ترکستان. ( حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 127 ).، اس اس. [ اَ اَ ] ( ع صوت ) کلمه ایست که گوسپندان را بدان زجر کنند. ( منتهی الارب ).
معنی اساس در لغتنامه معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ – پی ، بنیاد، شالوده . ۲ – یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان .، (اِ. اِ )(اِ. ) (آلما. ) مخفف شوتز اشتانل ، عنوان سازمان مخوف هیتلری . پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند.
معنی اساس در فرهنگ عمید
- پی
- بنیاد
- پایه
- شالوده.
اثاث یا اساس ?
اساس به عربی
حجر الاساس | اساس |
عنصر | اساس |
قاعدة | اساس |
نسيج | اساس |
نقطة (محور) ارتكاز | اساس |
نواة | اساس |
ارتكاز | اساس |
بِناء تحتي | اساس |
بنية | اساس |
بِنيهُ تحتية | اساس |
اساس به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
base,basis,cornerstone foundation ground groundwork pith root | اساس |