شاید شما هم در مورد نوشتن هضم یا هزم دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( هضم یا هزم ? )
هضم یا حزم ? هزم یا هظم ?
املای فارسی صحیح آن « هضم » است و نوشتن آن به صورت « هزم » نادرست است .
فهرست مطالب
معنی هضم
مترادف و معادل واژه هضم:
- تحلیل
- گوارش
- هاضمه
- گواریدن
تلفظ هضم :
/hazm/
معنی هضم در لغت نامه دهخدا
هضم.[ هَُ ض ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ هضوم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ج ِ هضماء. ( اقرب الموارد ).
هضم. [ هََ ] ( ع مص ) انبوهی کردن بر گروهی.
|| فروآمدن بر گروهی. ( منتهی الارب ).
|| شکستن. ( اقرب الموارد ).
|| ستم کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
|| خشم گرفتن بر کسی.
|| چیزی از حق کسی بازشکستن. ( منتهی الارب ). کم کردن چیزی از حق کسی. ( ترجمان علامه جرجانی ).
|| ماندن بعضی از حق بر کسی.
|| شکستن طعام در معده. ( منتهی الارب ). گوارانیدن طعام. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گوارش و تحلیل غذا در معده. ( ناظم الاطباء ).
هر طعامی که خورده شود، آن را سه هضم است : هضم نخستین اندر معده است ، هضم دوم اندر جگر است ، هضم سوم اندر اندامها. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدن دیگر هست ، آن را گواریدن چهارم گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع نمود… خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف. ( کلیله و دمنه ).
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیابخاقانی.
ترکیبات هضم در لغتنامه دهخدا
- قابل هضم ؛ چیزی که معده آن را تحمل کند و دارای گوارش باشد. ( ناظم الاطباء ).
- هضم رابع ؛ گواریدن غذا در خود اندامها. رجوع به معنی اصلی هضم و نیز رجوع به مدخل هضم رابع شود.
- هضم شدن ؛ گوارده شدن غذا. نیز رجوع به مدخل هضم شدن شود.
- هضم کردن ؛ تحلیل بردن غذا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مدخل هضم کردن شود.
- هضم نفس . رجوع به این کلمه شود.
- سریعالهضم ؛ غذایی که گوارش آن در معده نیک باشد و زود از معده بگذرد. ( ناظم الاطباء ).
هضم. [ هََ ض َ ] ( ع مص ) باریک شدن شکم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
|| درآمده شکم گردیدن. ( منتهی الارب ). || باریک گردیدن تهیگاه. به هم درآمدن پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
|| راست گشتن استخوان پهلوی اسب و منضم گردیدن اعلای شکم آن ، و آن عیب است.
|| ( اِ ) نوعی از خوشبو. ج ، اهضام. ( منتهی الارب ).
هضم. [ هََ / هَِ ] ( ع اِ ) زمین پست هموار.
|| شکم رودبار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
|| شکم دریا. ج ، اهضام ، هضوم. ( منتهی الارب ). || بخور. ( اقرب الموارد ).
عنی هضم در لغتنامه معین
(هَ ) [ ع . ] (اِمص . )
- گوارش ، تحلیل غذا در معده .
- درهم شکستن .
هضم یا هزم ?
معنی هضم در فرهنگ عمید
تحلیل غذا در معده و درآوردن آن به صورتی که قابل جذب باشد، گوارش.
iql
هضم به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
هَضَم | هَضَم : گونه اى بخور. |
هَضْم | هَضْم : مص، هضم شدن غذا؛ «سَهْلُ الهَضْم»: غذائيكه آسان هضم شود، نوعى بخور – ج اهْضَام و هُضُوم: زمين هموار، درون دشت. |
هَضِمَ | هَضِمَ : هَضَماً: شكم او فرو رفت و پهلوى او باريك شد – تِ الخيلُ: دنده هاى اسب, است و قسمتهاى بالاى شكم آن فشرده و شكم آن تنگ شد (و اين نقص و عيب است). |
هَضَمَ | هَضَمَ : هَضْماً تِ المعدةُ الطعامَ: معده غذا را هضم كرد، – الشي ءَ: آن چيز را شكست – فلاناً: به فلانى ستم كرد – حَقَّهُ: حقّش را كم كرد – لهُ من حقّهِ شيئاً: چيزى از حق خود را با رضايت به وى واگذار كرد. – لهُ من ماله: پاره اى از مال خود را جدا كرد و بوى داد – على القوم: بر آن قوم حمله كرد يا بر آنها وارد شد. |
هضم | هضم : هضم , گوارش |
هضم به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
assimilate digest | هضم کردن |
absorbed | هضم شده |
assimilation digestion | هضم |
digestible | قابل هضم |
digest | هضم شدن |
indigestion | هضم ناپذیری |
indigestible | غیر قابل هضم |
لغتنامه دهخدا
هذم. [ هََ ] ( ع مص ) بریدن. ( منتهی الارب ). بسرعت بریدن. ( اقرب الموارد ).
|| بشتاب خوردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
معنی حزم
معنی حزم در فارسی دهم :
مترادف و معادل واژه حزم: احتیاط، پیش بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری
/hazm/
متضاد واژه حزم: بی احتیاطی
معنی حزم در لغتنامه دهخدا
حزم. [ ح َ ] ( ع مص ) استوار کردن.
|| استوار بستن. ( منتهی الارب ).
|| استوار کردن تنگ بر ستور.
|| تنگ بر ستور بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). تنگ بربستن اسب را. تنگ ستور بستن. ( غیاث ). استوار کردن تنگ بر ستور.( مهذب الاسماء ).
|| فراهم آوردن کار خویش را.
|| تباه کردن و بریدن و کم کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). کم کردن و بریدن. ( زوزنی ).
|| از راه بگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).
حزم. [ ح َ ] ( ع اِمص ) استوارکاری. ( زمخشری ).هشیاری. ( تاریخ بیهقی ). استواری و هوشیاری در کار. هشیار شدن مرد در کار. حَزامَت. حُزومَت. استواری و هشیاری. ( منتهی الارب ). آگاهی در کار. دور اندیشیدن. عاقبت نگریستن. احتیاط.
هشیاری و بیداری. دوراندیشی.هوشیاری. بیداری در کار. قوت رای. اندیشه کردن در عاقبت و انجام امر و احتراز کردن به قدر امکان از خلل و زَلل آن. ( غیاث ). آگاهی. بُذم. احتیاص. حوط. اِحکام. ضبط امر. عاقبت بینی : احتراس النظر فی الامر قبل الاقدام علیه.
|| اخذ الامور بالاتقان. ( تعریفات جرجانی ص 59 ) : الحزم سوءالظن. ( حدیث ).
هر آن کس که او این هنرها بجست
خرد باید وحزم و رأی درستفردوسی.
معنی حزم در لغتنامه معین
(حَ ) [ ع . ] (اِمص . )
- استواری .
- پیش – بینی
- دوراندیشی .
معنی حزم در فرهنگ عمید
۱. هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری.
۲. استوار کردن و محکم کردن کاری.
اشتباه تایپی : pcl آوا : /hazm/ نقش : اسم