شاید شما هم در مورد نوشتن بهر خدا یا بحر خدا دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( بهر خدا یا بحر خدا ? )
املای صحیح این واژه « بهر خدا » میباشد و نوشتن به صورت « بحر خدا » نادرست است .
فهرست مطالب
بهر خدا یعنی چه ?
مترادف و معادل « بهر خدا » :
- برای خدا
- به خاطر خدا
- برای خدا
- کاری که برای رضایت خدا انجام شود .
متضاد بهر خدا : ریاکاری .
تلفظ بهر خدا :
بهر یعنی چه ؟
مترادف و مهادل واژه بهر :
- بخش،
- بهره
- حصه
- حظ
- سهم
- قسمت
- نصیب
- برای
- به جهت
- به خاطر
- به منظور
- پاره
- جزء
/bahr/
معنی بهر در لغتنامه دهخدا
بهر. [ ب َ ] ( اِ ) حصه. نصیب. حظ. بهره. ( برهان ). نصیب. قسمت. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
حصه. نصیب. بهره. ( رشیدی ) ( جهانگیری ). حصه. نصیب. قسمت. بخش. ( ناظم الاطباء ).
بهره. حظ. نصیب. قسمت. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرخنج. نیاوه. آوخ. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
|| خارج قسمت. ( فرهنگستان ).
|| پاره. جزو. قسمت. ( فرهنگ فارسی معین ) .
مردمان به دو هوا سخن گفتندی بهری علی و بهری با ابوموسی از بهر خون عثمان. ( ترجمه تاریخ طبری ).
مردی بود در آن شهر… و بکنار شهر نشستی و هرچه کسب کردی بهری عیال را نفقه کردی و بهری درویشان را دادی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
چنین که دو بهر شراب باشد یا سه بهر و یک بهر روغن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
و اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک و یک بهر نخود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بهری که پیش بودند بشتاب برفتند. ( تاریخ بخارای نرشخی ).
چون رشید بمرد فضل ربیع با بهری خزینه بسوی بغداد آمد. ( مجمل التواریخ و القصص ).
ادامه معنی بهر در لغتنامه دهخدا
گشتاسف… سپاه برد به هندوستان و بهری بگرفت و از دیگرجایها هرکسی گوشه ای بگرفت. ( مجمل التواریخ و القصص ).
بهری خوارج شدند و بهری غالی. ( کتاب النقض ص 375 ).
|| در تداول فردوسی ، یکی بهر یابهری یعنی نیم و نصف و دو بهر یعنی دو ثلث و سه بهریعنی سه ربع و همچنین. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
|| قسمتی از شبانروز. ( فرهنگ فارسی معین ) .
چون بهری از شب برفت. ( مجمل التواریخ و القصص ).
بهر. [ ب َ رِ ] ( حرف اضافه ) برای. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
به جهت. به علت. ( رشیدی ). کلمه رابطه از برای بیان علت یعنی برای و از برای و بسبب و بجهت. ( ناظم الاطباء ).
برای. جهت. ( بهر خدا یا بحر خدا ? ).
چون رکاب عالی… به بلخ رسد تدبیر گسیل کردن رسولی… از بهر عقد و عهد را کرده شود. ( تاریخ بیهقی ). و ماندن وی از بهر آرایش روزگار ما بوده است. ( تاریخ بیهقی ).
اما از بهر آنکه بهرام نزدیک رسیده بود به انتقام. ( فارسنامه ابن بلخی ص 100 ).
بهر. [ ب َ ] ( ع مص ) روشن شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| غلبه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غالب آمدن بر کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| دور شدن مرد. ( ناظم الاطباء ).
|| زیان کردن کسی. ( ناظم الاطباء ).
|| محزون کردن زید را.
|| بهتان زدن برفلان.
|| تکلیف کردن بر مردی فوق طاقتش. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
|| خوشنما نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| افزون آمدن نور ماه روشنایی کواکب را.( منتهی الارب ) ( آنندراج ).فایق آمدن روشنی ماه روشنی دیگر ستاره ها را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| گذشتن از اصحاب در دانش و فضل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| بهرت فلانة النساء؛ غالب آمد فلان زن درنیکویی بر دیگر زنان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
|| تاسه برافکندن ، یقال : بهره الحمل و بهر ( مجهولاً )؛ تاسه و دمه برافتاد اورا. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
دویدن تا آنکه تاسه و دمه بر وی غالب شود. ( از اقرب الموارد ). تاسه و دمه افکندن بار کسی را. ( از ذیل اقرب الموارد ).
بهر. [ ب َ ] ( ع اِمص ، اِ ) توانگری.
ادامه
|| دوری.
|| درستی.
|| اندوه.
|| هلاکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هلاک از هلاکت. ( برهان ) ( جهانگیری ).
|| نگونساری ، یقال : بهراً له. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| بهتان و تهمت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| تکلیف مالایطاق.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| روشنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| شگفت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عجب از تعجب. ( برهان ) ( جهانگیری ).
|| پری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| غلبه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| و قولهم الازواج ثلاثة، زوج بهر؛ ای یبهر العیون لحسنه ؛ ای یغلبها و یعجبها، و زوج دهر؛ ای یعد لنوائب الدهر، و زوج مهر؛ ای یؤخذ منه المهر. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
بهر. [ ب ُ ] ( ع اِ ) زمین فراخ.
|| میانه وادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
|| تاسه و دمه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تتابع نَفَس و انقطاع آن از درماندگی در کار، و به عبارت دیگر آنچه در کوشش شدید و دویدن در تنفس حادث گردد. ( از اقرب الموارد ). ضیق النفس. تنگ نفس. تتابع نفس.تاسه. دمه. نهج. ربو. نهیج. ( یادداشت بخط مؤلف ).
بهر. [ ب ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شبانکاره که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
معنی بهر در لغتنامه معین
(حر اض . ) برای ، جهت .
(بَ ) [ په . ] ( اِ. ) =
- بهره ، نصیب .
- بخشی از شبانروز.
- پاره ، جزو.
معنی بهر در فرهنگ عمید
برایِ، به سببِ، به جهتِ : بهرِ خدا.
۱. قسمت، بخش.
۲. نصیب.
بهر خدا یا بحر خدا ?