شاید شما هم در مورد نوشتن انحطاط یا انحتاط دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( اضطراب یا اظطراب ? )
املای صحیح این واژه « اضطراب » میباشد و نوشتن به صورت « اظطراب » نادرست است .
فهرست مطالب
اضطراب یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه اضطراب:
- هیجانی مبهم و ناخوشایند که با بی قراری و پریشانی همراه است
- آشوب
- التهاب
- اندوه
- بی تابی
- بیقراری
- بیم
- پریشانی
- تپش دل
- ترس
- تشویش
- توهم
- خوف
- دغدغه
- دل واپسی
- دلهره
- رنج
- سراسیمگی
- قلق
- ناراحتی
- واهمه
- هیجان
- لرزیدن جنبیدن
- تپش دل
هم خانواده اضطراب :
- مُضْطَرِب
- اِضْطَرَبَ
- اضطرار
- اضطرارى
تلفظ اضطراب :
/~ezterAb/
معی اضطراب در لغتنامه دهخدا
اضطراب. [ اِ طِ ] ( ع مص ) اضطراب چیزی ؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است. ( از اقرب الموارد ).
تحرک و موج زدن. ( از لسان العرب ).
جنبیدن و حرکت نمودن. ( منتهی الارب ).
جنبیدن و حرکت کردن. ( ناظم الاطباء ).
جنبیدن و لرزیدن و طپیدن. ( آنندراج ).
سخت جنبان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلا ) ( زوزنی ).
جنبیدن. ( لطائف اللغه ، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). طپیدن. ( غیاث ).
تپیدن. طپش. اهتزاز. حرکت. ( لسان العرب ).
هیش. هوشة. هیط. ( منتهی الارب ).
|| اضطراب بحر و نحو آن ؛ موج زدن دریا و مانند آن. ( ناظم الاطباء ).
|| اضطراب موج ؛ به هم خوردن موجها. ( از ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ). مأج. ( منتهی الارب ).
|| اضطراب برق در ابر؛ تحرک آن. ( از لسان العرب ).
|| اضطراب مرد؛ دراز شدن با نرمی و فروخفتگی. ( از منتهی الارب ).
دراز شدن مرد با سستی و فروهشتگی. ( از ناظم الاطباء ). اضطراب رجل ؛ طول مع رخاوة. ( اقرب الموارد ).و در لسان : اضطراب ؛ طول مع رخاوة.
|| اضطراب امر کسی ؛ اختلال آن. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
مختل شدن کار کسی.( ناظم الاطباء ). خلل یافتن کار. ( آنندراج ). خلل یافته شدن. ( لطائف اللغة ).
|| اضطراب مرد؛ اکتساب وی ، گویند: ضرب مناقب جمة و اضطربها؛ اذا حازها. ورزیدن. ( منتهی الارب ).
ادامه معنی اضراب در لغتنامه دهخدا
اضطراب فلان ؛ کسب کردن فلان. ( ناظم الاطباء ) :
رحب الفناء اضطراب المجد رغبته
والمجد انفع مضروب لمضطرب
کمیت ( از لسان العرب ).
|| خواستن کسی که بخش نمایند جهت او. ( از منتهی الارب ). اضطراب فلان ؛ پرسیدن که برای او بیان و وصف کنند. ( از اقرب الموارد ).
|| اضطراب حبل در میان قوم ؛ پدید آمدن اختلاف کلمه در میان آنان. ( از لسان العرب ). اختلاف کلمه. ( از اقرب الموارد ). مختلف گردیدن کلمه قوم. ( ناظم الاطباء ). مختلف و پراکنده شدن سخن قوم. ( منتهی الارب ).
|| جنبیدن کودک در شکم. ( از لسان العرب ).
|| زدن شمشیرو جز آن با یکدیگر. ( غیاث ) ( آنندراج ). با همدیگر شمشیر زدن. ( لطائف اللغة ).
با یکدیگر شمشیر زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مؤید الفضلا ). بشمشیر یکدیگر را زدن. ( از اقرب الموارد ).
|| بهم واکوفتن. ( زوزنی ) ( لطائف اللغة ). هم واکوفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).
با هم واگرفتن. ( مؤید الفضلا ). واگفتن به همدیگر. ( آنندراج ) . اضطراب قوم ؛ زدن یکدیگر را. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
جنگ و خصومت نمودن قوم با یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). التدام. ( تاج المصادر بیهقی ).
نصو. ( منتهی الارب ) : حاجبان و غلامان در وی آویختند، و خوارزمشاه آواز داد که یله کنید، در آن اضطراب از ایشان لگدی چند به خایه وی رسید و او را بخانه بازبردند و نماز پیشین فرمان یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324 ).
چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد…دانست که فرصتی یابد و شری بپا کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ).
ادامه معنی اضطراب
|| اضطراب مرد در کار خود؛ تردد و شک وی و رفت و آمد او. ( از اقرب الموارد ). دودله و تَیّاه گردیدن. ( منتهی الارب ).
|| اضطراب مرد خاتم طلا را؛ امر کردن وی که خاتمی از طلا درکالبد ریزند برای وی. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
|| آشفتگی. ( ناظم الاطباء ). آشفتن. ( تفلیسی ). پریشان حال شدن. ( لطائف اللغة ) ( آنندراج ). نابسامانی :
خلق نبینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب
ناصرخسرو
و آخر استقامت امور پادشاهی و دولت فرس روزگار اپرویز بود و بعد از آن در اضطراب و فترت افتاد و هیچ نظام نگرفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 108 ).
از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین
همچو ستاره بصبح خانه گرفت اضطراب
خاقانی.
|| اندوه و ملال و آزردگی. ( ناظم الاطباء ).
دلتنگی. غم و غصه : دانست که اضطراب در محنت جز محنت نیفزاید. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 215 ).
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آنهمه خار در سر آورد
سعدی.
|| پریشانی و تشویش و سرگردانی و بیقراری و بی آرامی و حیرانی. ( ناظم الاطباء ). دغدغه. نگرانی.
پریشانی خاطر.قَلَق. بی تابی. تلواسه. غرنگ. تبعّص. تبعصص .
|| شوریدن. شوریدگی. طغیان و سرکشی. شورش : به خوارزم اضطراب بزرگ افتاد به کشتن هرون ممکن نبود آنجای رفتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478 ). میشنود که چند اضطراب است و هرون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه میساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار تا خراسان بگیرد و هر دو جوان با یکدیگر بساختند و کار راست کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472 ).
|| شتابزدگی. ( ناظم الاطباء ).
|| و در مثنوی معنوی اضطراب بمعنی مضطرب نیز آمده. ( آنندراج ) ( غیاث از منتخب و بهار عجم و لطائف ).
و در لطائف و شرح لغات مثنوی که نسخه خطی آن در کتابخانه مؤلف هست نیز چنین است ، و نیز در مثنوی معنوی بعضی جاها بمعنی مضطرب است که بمعنی فاعل ( اسم فاعل ) واقع شده. و شعر آن را نیاورده است.
– اضطراب افکندن ؛ بیقراری ایجاد کردن. تشویش و غصه و بی آرامی و نگرانی و پریشانی تولید کردن .
– اضطراب باریدن ؛ پدید آمدن هیجان و دغدغه و بی آرامی و تشویش و بیقراری :
چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد
به آرمیدن ما اضطراب می بارد.
صائب ( از آنندراج ).
ترکیبات اضطراب در دهخدا
– اضطراب دادن ؛ به موج درآوردن. به جنبش درآوردن. پریشان کردن :
شکیبم اضطرابی داد درپای شهادت را
که چون موج از سر شوریده ام فتراک میلرزد
اسیری ( از آنندراج ).
– اضطراب داشتن ؛
نگرانی داشتن. تشویش داشتن .
اضطراب سختی از تمکین او داریم ما
موج سیلاب از رگ سنگ است در کهسار او.تأثیر ( از آنندراج ).ورجوع به اضطراب شود.
– اضطراب ریختن ؛پریشانی و بی تابی و نگرانی پدید آمدن .
– اضطراب کردن ؛ التباط. ملط. کصیص. تترتر. دلدلة. ( منتهی الارب ): ارتکاض ؛ اضطراب کردن در کاری. ( تاج المصادر بیهقی ).
– || نگرانی کردن. تشویش نمودن : مثال داده بود [محمود] تادر نامه حضرت خلافت اول نام برادر ما نبشته بودند، وما هیچ اضطراب نکردیم و گفتیم جز چنین نشاید تا بهانه نیارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215 ).
چند سر از آنکه نخواسته بودند اضطراب می کرد آنگاه بدان آسانی فروگذاشت و برفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ).
هنوز اول عشق است اضطراب مکن.؟ قَمس ؛ اضطراب کردن بچه در شکم. موج ؛ اضطراب کردن مردم. ( منتهی الارب ).
– اضطراب کشیدن ؛ پریشانی تحمل کردن. بی تابی کردن :
غالب شریک حاصل عمر آفت است از آن
بیهوده اضطراب تلف می کشیم ما.؟ ( از آنندراج ).
– اضطراب نمودن ؛ اضطراب کردن. رجوع به اضطراب کردن شود.
– || پریشانی نشان دادن.
– || بی تابی نشان دادن : سَهف ؛ در خون طپیدن کُشته و اضطراب نمودن آن در حالت نزع و جان دادن. ( منتهی الارب ).
– به اضطراب آمدن ؛ به جنبش آمدن. به جوش آمدن. به حرکت درآمدن. رجوع به اضطراب شود.
– به اضطراب آوردن ؛ مضطرب کردن. اغتشاش کردن. رجوع به مضطرب و اضطراب شود.
ادامه معنی اضراب در معین
(اِ طِ ) [ ع . ] =
۱ – (مص ل . ) پریشان حال شدن . ۲ – لرزیدن . ۳ – (اِمص . )آشفتگی ، بی تابی .
معنی اضطراب در فرهنگ عمید
- جنبیدن.
- لرزیدن، تپیدن.
- پریشان حال شدن، آشفتگی، بی تابی، بی آرامی.
- یکدیگر را با چیزی زدن، به هم واکوفتن.
- (روان شناسی ) پریشانی ذهن براثر ترسی مبهم.
اضطراب به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
غضب | اضطراب |
قلق | اضطراب |
ايجاس | اضطراب |
تبُّرم | اضطراب |
تَشويش | اضطراب |
جَأش | اضطراب |
خالَجة | اضطراب |
ذبدبة | اضطراب |
رَوع | اضطراب |
شَجا (شجو) | اضطراب |