شاید شما هم در مورد نوشتن مهیا یا محیا دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( مهیا یا محیا ? )

املای محیا
املای محیا

املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « آماده و فراهم » است املای درست « مهیا » می‌باشد . اما اگر منظور شما « اسم دخترانه به معنی زندگی » است املای درست آن « محیا » است .

مهیا یعنی چه ?

مترادف و معادل واژه مهیا :

  • آماده
  • تهیه
  • حاضر
  • سازمند
  • فراهم
  • مستعد
  • معد
  • بسیجیده
  • ساخته و پرداخته
  • بسیچ شده

متضاد واژه مهیا : نامهیا .

تلفظ مهیا :

تلفظ مهیا

/mohayyA/

معنی مهیا در لغتنامه دهخدا

مهیا. [ م ُ هََ ی ْ یا ] ( ع ص ) آماده شده. ساخته شده. کار راست و نیکو کرده شده. شکرده شده. مهیاء [ م ُ هََ ی ی َ ءْ ]. آماده. حاضر و آماده. راست. ساخته. مستعد. برساخته. سیجیده. آراسته. مُعَدّ. حاضر. شکرده. ( مجمل اللغة ). آسغده : اجابت کرد و مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود خدا. ( تاریخ بیهقی ص 311 ).

ویران دگر ز بهر چه خواهد کرد
باز این بزرگ صنع مهیا را

ناصرخسرو


وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوند
چیزند یا نه چیز عرض وار بگذرند

ناصرخسرو

ملک جوان است و شهریار جوان است
کار مهیا و امر و نهی روان است

مسعودسعد ( دیوان ص 45 )

مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد
داده ست بدو ملک مهیا و مهنا

مسعودسعد

هرچیز که خواهی همه از دهر میسر
هر کام که جوئی همه از بخت مهیا

مسعودسعد

بدو باید پیوست… آنگاه… انابت مفید نباشد نه راه بازگشتن مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. ( کلیله و دمنه ).
نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب
نه بار از بر برگ باشد مهیا

خاقانی

بر دل موئین و جان مؤمنش
مهرچهردین مهیا دیده ام

خاقانی

گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند

خاقانی

کس نیست در ده ارچه علفخانه ای بجاست
کس بر علف چه نزل مهیا برافکند

خاقانی

ادامه معنی در دهخدا

قومی به سمرقند مقام ساخته و ساز وعدت تمام ساخته مستعد و مهیااند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 11 ). مهیا فرماید از برای وی در این عزا راجحه صبر جمیل را چنانکه در غزا فاتحه نصر جلیل را. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
به دل بترک وفا گفت و ترک گریه به چشم
ببین که کرد مهیا دگر چه کار بمن

درویش واله هروی.

– مهیا داشتن ؛ آماده و حاضر داشتن :
وان چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته

خاقانی

ملک را خنده گرفت… پس بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و بدلخوشی برود. ( گلستان ). تا برقرار ماضی مهیا دارند. ( گلستان ).


– مهیا شدن ؛ آماده شدن. بساختن. مستعد شدن.حاضریراق شدن. کمر بستن. آستین برچیدن. آستین برزدن. ساخته بودن ، تقطیر، مهیا شدن برای کارزار. تکور. تشمر. مهیا شدن برای کار :


داد خرد بده که جهان ایدون
از بهر عقل و عدل مهیا شد

ناصرخسرو

آنجاش نخواندند تا به دانش
آن شهره مکان را نشد مهیا

ناصرخسرو

بیا تا بقا را مهیا شویم
که آنجای بس ناخوش و بینواست

ناصرخسرو.

– مهیا کردن ؛ آماده کردن. تیار کردن. اعداد. ساختن. برساختن :


مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان
که هریک جدولی بوده ست کز دریای او آمد

خاقانی

مهیا کند روزی مار و مور

سعدی ( بوستان ).

– مهیا گردیدن ؛ دم آماده گشتن و دست دادن فرصت :
بیدلی را که دمی با تو مهیا گردد
قیمت هر دو جهان نیمه آن یک دم نیست

خاقانی.

مهیا به انگلیسی

  • prepared
  • ready
  • available
  • up

معنی مهیا در لغتنامه معین

مهیا (مُ هَ یّ ) [ ع . ] (اِمف . ) = آماده ، آماده شده .

معنی مهیا در فرهنگ عمید

مهیا =

  1. حاضر، آماده، مستعد.
  2. شایسته، مناسب.

مهیا در حل جدول کلمات

اماده

اشتباه تایپی: lidh
نقش: صفت
آوا: /mohayyA/
مهیا در حل جدول کلمات

مهیا یا محیا ?

محیا یعنی چه ?

محیا اسم دخترانه با ریشه عربی و قرآنی می‌باشد ، مترادف و معادل واژه محیا :

  • حیات
  • زندگی
  • حیان
  • حی
  • موجود
  • زنده

/mahyA/

تلفظ محیا :

تلفظ محیا

متضاد واژه محیا : ممات

(مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mahyā) (فارسی: مَحيا) (انگلیسی: mahya) .

اسم محیا
اسم محیا

معنی محیا در لغتنامه دهخدا

محیا. [ م َح ْ ] ( ع اِ ) مَحیی ̍. مقابل ممات. حیات : سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون.( قرآن 21/45 ). مقابل مرگ. زندگی. ( آنندراج ). محیای و مماتی ؛ یعنی زندگانی من و مرگ من. ( ناظم الاطباء ).
در محیا و ممات ؛ در زندگی و مرگ. ج ، محایا. ( منتهی الارب ).

|| حیوة؛ زندگانی. ( السامی ). زندگی و وقت یا جائی که زندگی می کنند. ( ناظم الاطباء ).

مقابل موت و مرگ : قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین. ( قرآن 162/6 ).
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
اَری ̍ مَآثِرَ مَحْیای َ مِن ْ مُحَیّاک ِ.

حافظ ( دیوان ص 324 ).

محیا. [ م ُ ح َی ْ یا ] ( ع اِ ) روی. ( مهذب الاسماء ).

چهره. روی مردم. چهره انسان و غیر آن. ( غیاث ). رخسار. صورت. رخ :

اثر نماندز من بی شمایلت آری
اَری ̍ مَآثِرَ مَحْیای َ مِن ْ مُحَیّاک ِ

حافظ

|| ( ص )درود و سلام و تحیة فرستاده شده. ( ناظم الاطباء ).

اسم مفعول از تحیة. ( از معجم البلدان ).

محیا در لغتنامه معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) زندگی ، حیات .

پروفایل محیا
محیا

معنی محیا در فرهنگ عمید

محیا = صورت، رخساره. مهیا یا محیا ?

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.7 تعداد آرا: 167

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir