حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه مضیقه را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید ، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم . ( مضیقه یعنی چه ? )
فهرست مطالب
معنی مضیقه
مترادف و معادل واژه مضیقه :
- تحت شرایط سخت بودن
- تعسر
- تنگنا
- صعوبت
- ضیق
- عسرت
- کار سخت
- سخت گیری کردن
- دشواری
- سختی
- جای تنگ
تلفظ مضیقه :
/maziqe/
معنی مضیقه در لغتنامه دهخدا
مضیقه. [ م َ ق َ ] ( ع اِ ) تنگنا، ج ، مضایق .
|| تنگی، دشواری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معنی مضیقه در لغتنامه معین
(مَ قِ ) [ ع . مضیقة ] (اِ. ) تنگنا، تنگدستی .
معنی مضیقه در فرهنگ عمید
مضیقه = فقر.
اشتباه تایپی : lqdri آوا : /maziqe/ نقش: اسم
مضیقه به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
تاكيد | مضيقه |
تاکيد , حد اقصي , ضغط , قرصة | مضيقه |
حد اقصي | مضيقه |
ضغط | مضيقه |
قرصة | مضيقه |
مأزِق | مضيقه |
مضيق | در مضيقه |
متضايق | در مضيقه |
مضیق یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه مضیق :
- تنگنا
- تنگ جا
- دشوار
- سخت
- شاق
- مشکل
- جای تنگ
- کار سخت و دشوار
- تنگه بغار بوغاز
/maziq/
مضیق در لغتنامه دهخدا
مضیق. [ م َ ] ( ع اِ ) جای تنگ. ( غیاث ). مکان تنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جای تنگ. مکان تنگ. ( ناظم الاطباء ) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244 ).
کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بسته ٔبند عناخاقانی
در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصه صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197 ).خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244 ).
در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323 ). وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| کار سخت. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کار سخت و دشوار. ج ، مضایق. ( ناظم الاطباء ) : و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود. ( جهانگشای جوینی ).
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی ره و بی پا درافتی در مضیقمولوی ( مثنوی چ خاور ص 360 ).
- مضیق. [ م ُ ض َی ْ ی َ ] ( ع ص ) تنگ کرده و تنگ گرفته بر کسی. ( ناظم الاطباء ).
- مضیق. [ م َ ] ( ع اِ ) تنگه. بغاز. بوغاز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مضیق. [ م ُ ض َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) تنگ کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مضیق در لغتنامه معین
مضیق (مَ ) [ ع . ] (اِ. ) =
- جای تنگ ، تنگنا.
- – تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند.
معنی مضیق در فرهنگ عمید
- جای تنگ، تنگنا.
- تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند.
ضیق یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه ضیق :
- تنگ
- تنگنا
- تنگی
- کم وسعت
- مضیقه
- سختی
- تنگ شدن
- مقابل وسیع
- بخیل گشتن
- تنگدستی
متضاد واژه ضیق : وسیع .
/ziq/
معنی ضیق در لغتنامه دهخدا
ضیق [ ض َ ] ( ع اِ ) ج ِ ضَیْقة. ( منتهی الارب ).
ضیق [ ض َ ] ( اِخ ) از قرای یمامة، و آن را ضیق قرقری نیز گویند. ( معجم البلدان ).
ضیق [ ض َ ] ( ع ص ) تنگ.
|| ( اِ ) تنگی.
|| شک که در دل گذرد. ( بکسر اول نیز آید ).
|| آنچه باعث تنگی سینه باشد. ( منتهی الارب ). تنگی در دل و سینه. ( منتخب اللغات ).
ضیق. [ ض َ / ضی ] ( ع مص ) تنگ شدن. ( منتخب اللغات ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( دهار ).
|| بخیل شدن مرد.
|| نگنجیدن چیز در چیزی. ( منتهی الارب ).
ضیق. ( ع اِ ) ج ِ ضیقة. ( منتهی الارب ).
ضیق. ( ع ص ) ضد سعه. تنگ. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ).
|| ( اِ ) شک در دل. شک که در دل گذرد ( بفتح اول نیز آید ). ( منتهی الارب ).
|| ( اِمص ) تنگدستی، درویشی.
|| آنچه گاهی گشاده باشد وقتی تنگ ، مانند سرای و جامه. ( منتهی الارب ).
تنگی در خانه و جامه و جز آن. ( منتخب اللغات )، تنگی، مقابل وسعت ، گشادی، ج ، اضیاق : و لشکر ری از جانب مشهد داعی بسبب ضیق حال و قلت زاد و انقطاع امداد با جانب محمدآباد نشستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 266 ).
- ضیق حدقة ؛ تنگ شدن ثقبه عنبیة. ( ذخیره خوارزمشاهی ). از معتاد تنگتر بودن ثقبه عنبیه.
- ضیق صدر ؛ انقباض سینه.
- ضیق نَفَس ؛ تنگی دم، کوته دمی، نام مرضی که بهندی دمه ( دما ) گویند. ( غیاث ). نفس تنگی، تاسه، رَبو. بُهر. غَنص. ( منتهی الارب ).
ضریر انطاکی در تذکره گوید: الربو، و هو اشتغال قصبةالرّئه بمواد تعاوق المجری الطبیعی فان ضر بالنفس فهو «ضیق النفس » اوحلل المفاصل و القوی ̍ فهو «البهر» و ان لم یکن معه السکون الا قائماً مادّاً عنقه فهو الانتصاب.
ضیق. [ ض َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) تنگ. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ).گویند: ضیق لیق ؛ اتباع. ( مهذب الاسماء ) :
خانه گهواره و ضیق مدار
تا تواند کرد بالغ انتشار
مولوی.
|| بخیل. ( منتخب اللغات ).
معنی ضیق در لغتنامه معین
(ضَ یِ ) [ ع . ] (ص . ) تنگ . مق وسیع .
(ضَ یا ض یِ ) [ ع . ] =
- (مص ل . ) تنگ شدن .
- بخیل گشتن .
- (اِمص . ) تنگی ، سختی .
معنی ضیق در فرهنگ عمید
- تنگ شدن.
- تنگی.
- سختی.
- تنگ نظر.