شاید شما هم در مورد نوشتن زباله یا ذباله دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( زباله یا ذباله ? )
املای صحیح این واژه « زباله » میباشد و نوشتن به صورت « زباله » نادرست است .
فهرست مطالب
زباله یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه زباله :
- آشغال
- خاشاک
- خاکروبه
- خار
- خاشاک
- خاشه
- خاکروبه
- گنداب
- فاضل اب
- پس اب
- مواد اضافی فلزات مذاب
- چیز پست و بی ارزش
تلفظ زباله :
/zobAle/
معنی زباله در لغتنامه دهخدا
زبالة / زبالة. [ زُ ل َ ] ( ع اِ ) چیز اندک ، یقال : مافی البئر زبالة؛ یعنی نیست در چاه چیزی از آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). همچنین گفته میشود: ما فی الاناء زبالة؛ یعنی نیست در کاسه چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش(ناصرخسرو)
زباله اتباع او را چون هباء در مصب صبا آواره و متفرق گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 293 ).
|| در تداول ، خاکروبه ، گود.
|| پلیدی ، رجوع به زباله دان و زباله کش شود.
زبالة. [ زُ ل َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). از ضواحی مدینه است و این سخن رجاجی است. و ابن خردادبه گوید: مسافت میان بغداد و مدینه را زباله نام داده اند نسبت به زباله بن حباب بن مکرب بن عملیق، و ابن کلبی گوید : نسبت به زباله دختر مسعود از عمالقه است و اهل لغت گویند مأخوذ است از این مثل : ما فی السقاء زبالة، و گفته شده مأخوذ است از زبل بمعنی ضبط، زیرا آب در آن فراهم میگردد. و در تبصیر آمده : زباله منزلی است میان مدینه و کوفه. ( تاج العروس ). زباله یکی از منزلهای بادیه است.
ادامه معنی در لغتنامه دهخدا
یاقوت آرد : منزلی است معروف در راه مکه از کوفه ، این منزل قریه ای است آبادان دارای بازارها و میان واقصه و ثعلبیه قرار دارد. و ابوعبید سکونی گوید: زباله از طرف کوفه پس از قاع و پیش از شقوق واقع است و در آن قلعه ای است و جامعی متعلق به بنی غاضره از ( بطون ) بنی اسد… گویند تسمیه آن به «زباله » مأخوذ است از زبل الماء و زمل الماء بمعنی اخذ و ضبط چنانکه گفته میشود فلان شدید الزبل للقرب والزمل اذا احتملها. و ابن کلبی گوید: مأخوذ است از نام دختر مسعر از عمالقه که موسوم بزباله بود و در این منزل فرود آمد.
- زبالة [ زُ ل َ ] ( اِخ ) لقب امیر احمدبن طاهر علی بن عزیز محمدبن ظاهر غازی صاحب حلب است. او مردی شجاع بود و در 680 هَ. ق. در مصر درگذشت. ( تاج العروس ).
- زبالة [ زُ ل َ ] ( اِخ ) ابن تمیم برادر عمروبن تمیم است. ابن اعرابی گوید: ( قبیله او ) بسیار نیستند. ( تاج العروس ).
- زباله [ زُ ل َ ] ( اِخ ) ابن حباب بن مکرب بن عملیق است که بگفته ابن خردادبه زباله میان بغداد و مدینه منسوب بدوست. ( تاج العروس ).
- زبالة. [ زُ ل َ ] ( اِخ ) جد پدر مالک بن حویرث بن اشیم است.
- زبالة [ زُ ل َ ] ( اِخ ) دختر مسعود از عمالقه است و بگفته ابن کلبی زبالة میان بغداد و مدینه منسوب بدوست. ( تاج العروس ).
- زباله [ زَ ل َ ] ( اِخ ) موضعی است. از آنجا است محمدبن حسن بن عباس.
- زبالة [ زَ ل َ ] ( اِخ ) جد محمدبن حسن بن ابی الحسن. محدث است.
- زبالة [ زَ ل َ ] ( اِخ ) دختر عتبةبن مرداس که شاعرة است. ( منتهی الارب ). وی خواهر هردان و خدله است و با لعین منقری مهاجاة داشته و همچنین با خواهر خویش خدله اشعاری در هجو یکدیگر تبادل کرده اند.
- زباله [ زُ ل َ ] ( اِخ ) ( یوم الَ… ) از ایام عرب است.
زباله در لغتنامه معین
(زُ لِ ) [ ع . زبالة ] (اِ. ) ۱ – آب کم . ۲ – چیز اندک . ۳ – در فارسی آشغال ، خاکروبه .
معنی زباله در فرهنگ عمید
خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی.
آوا: /zobAle/ نقش: اسم اشتباه تایپی: cfhgi
زباله به اسپانیایی
basura : زباله , اشـغال , جگن ,جنس اوراق و شکسـته , اشغال ,کهنه , خاکروبه .
tonterias : بیارزش , اشغال , زباله , چیز پست و بی ارزش .
naranjas : یاوه , مهمل , بیارزش , اشغال , زباله , چیز پست و بی ارزش .
habladura : بی ارزش , اشـغال , زبـاله ,چیز پست و بی ارزش .
detrito : مخروبه , اشـغال , اشغال , زباله .
desperidicio : زباله , اشغال , بی ارزش .
desperdicio : زبـاله , اشـغال .
زباله به آلمانی
[abfalleimer[noun : زباله ، سبد کاغذ باطله , سبد زباله و خاکروبه , اشغالدان .زباله به انگلیسی
garbage, litter, refuse, rubbish, trash, sweepings, dirt, truck
ashcan : سطل زباله ، آشغالدان .
dump : زبـاله ، آشـغال .
ashcan : سطل زباله ، آشغالدان.
wastebasket : سبد کاغذ باطله ، سبد زباله و خاکروبه ، آشغالدان.
sullage : پسآب ، فاضلآب ، زباله ،گنداب ، مواد اضافی فلزات مذاب .
rubbish : بی ارزش ، آشغال ، زباله ،چیز پست و بیارزش.
ordure : نحاست ، براز ، زباله .
garbage : زباله ، آشغال.
زباله به ایتالیا
[ciarpame[noun : زباله , اشغال.spazzatura : زباله , اشغال.
spazatura : زباله , اشغال.
زباله به سوئدی
avfallskrl :سطل خاکروبه , اشغال دانی , زباله دانی .
soptunna :سطل خاکروبه , اشغالدانی , زباله دانی.
skrp : بی ارزش , اشـغال , زبـاله .
papperskorg : سبدکاغذ باطله , سبد زباله و خاکروبه, اشغالدان .
goja : بی ارزش , اشغال , زباله ,چیز پست و بیارزش .
dynga : کود , مدفوع حیوانات (مثلگاو واسب) , پشکل ,کود دادن ,سرگین , نحاست , براز , زباله .
avskrde/skr p : زباله , اشغال .
avfallskrl : سطل خاکروبه , اشغال دانی , زباله دانی .
زباله به فرانسه
poubelle : زباله , اشغال. , زباله , اشغال.
زباله به فنلاندی
roska : جگن , نی , اشغال , مهمل ,خاکروبه , زباله .
haaskata : زباله .
ajaa tiehens : زباله ، دور انداختن , اشغال ,چیز دور انداخته ,چیز بی مصرف.
زباله دان یعنی چه ?
مترادف و معادل «زباله دان» :
- آشغالدانی
- مزبله
- ظرفی که در آن آشغال میریزند
- مکان جمع کردن زباله
/zobAledAn/
زباله دان در لغتنامه دهخدا
زباله دان. [ زُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) جای یا ظرفی که برای ریختن خاکروبه و کثافات در منزل و غیره تعیین میشود. رجوع به مزبله و خاکروبه دان شود.
زباله دان در لغتنامه معین
زباله دان ( ~. ) [ ع – فا. ] (اِ. ) =
- مزبله ، جای انداختن زباله .
- جای بسیار کثیف .
زباله دان در فرهنگ عمید
جایی یا ظرفی که در آن خاک روبه و آشغال می ریزند، خاک روبه دان.
زباله یا ذباله ?
معنی زبال در لغتنامه دهخدا
زبال. [ زِ ] ( ع اِ ) آنچه مورچه برداشته برد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج العروس ). در نسخ قاموس : ما تحمله النحلة بفمها است و صواب نملة است. ( تاج العروس ).
|| چیز اندک و حقیر ( منتهی الارب ). ما اصاب زِبالا و زُبالا؛ یعنی نرسیده «بدست نیاورده » چیزی را. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
زبال. [ زُ ] ( ع اِ ) لغتی است در زِبال بمعنی چیز اندک و حقیر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده فوق شود.
زبال. [ زَب ْ با ] ( ع ص ) آنکه زبل ( سرگین ) جمع میکند و این ماده را ندیده ام و از آن روی آوردم که بگفته قراء این گونه اشتقاق قیاسی است. ( اقرب الموارد ). سرگین کش و گودبر. ( ناظم الاطباء ). سرگین کش. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). رجوع به تاج العروس و زباله کش شود.
معنی زبال در لغتنامه معین
(زِ یا زُ ) [ ع . ] (اِ. ) =
- آن چه که مورچه به دهان بردارد.
- هر چیز اندک .
مطالب مرتبط