شاید شما هم در مورد نوشتن حسرت یا حصرت دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . (حسرت یا حصرت ?)
املای صحیح این واژه « حسرت » میباشد و نوشتن به صورت « حصرت » نادرست است .
فهرست مطالب
حسرت یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه حسرت :
- اسف
- افسوس
- اندوه
- تاسف
- تحسر
- دریغ
- رشک
- غبط
- غبطه
- غم
- لهف
آوا: | /hasrat/ |
اشتباه تایپی: | psvj |
نقش: | اسم |
حسرت در جدول کلمات : | اسف |
تلفظ حسرت :
/hasrat/
معنی حسرت در لغتنامه دهخدا
حسرت [ح َ رَ ] ( ع اِ مص ) حسرة، دریغ، ( دهار ) دریغ خوردن ( دهار )، دریغ خوردن، ندامت، پشیمانی، ( دهار ) ( ترجمان عادل )، تحسر، دریغ سخت، آرمان خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
اندوه بر گذشته ( مهذب الاسماء ) رشک، غبطه، غبن، افسوس، حسر، فسوس، ایرمان، ارمان، اسف، تأسف، آرمان ( بحر الجواهر )، تلهف، لهف ( تاج المصادر بیهقی ) ج ، حسرات .
- آب حسرت ؛ اشک دریغ و اندوه .
- آتش حسرت ؛ دود حسرت.
- انگشت حسرت به دندان گزیدن ؛ کنایت از پشیمانی سخت .
- به حسرت سرانگشت گزیدن ؛ کنایت از پشیمان شدن .
- به ناخن حسرت کندن صحرای دل ؛ کنایه است از افسوس خوردن .
- بی حسرت ؛ خالی از حسرت .
- تبخال حسرت ؛ تبخال ناشی از درد و دریغ .
- دست حسرت بر بناگوش بودن و نهادن ؛ کنایه از افسوس خوردن .
- دست را دندان حسرت کندن ؛ گزیدن انگشت بحسرت .
- دود حسرت ؛ رنج و غم ناشی از حسرت و تأسف .
- لب حسرت گزیدن و گرفتن ؛ تحسر، غبطه.
- مایه حسرت ؛ سبب حسرت .
|| در تداول فارسی زبانان ، به معنی آرزوی سخت و خواهش عظیم است : حسرت دارم عروسی پسرم را ببینم.
حسرت [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) ( گل… ) نام گلی است که در ماه آخر زمستان بزیر برف روید و گل کند. پیازی خرد دارد و برگش ببرگ زنبق مانند است و گلی برنگ سرخ روشن و گاه زرد روشن و گاه سپید دارد . و از آن وی را حسرت گویند که وی آرمان دیدار بهار دارد لیکن هیچگاه بهار را نبیند و بعلت پیش رسی قبل از بهار برگ و گل کند و تا بهار آید او از میان بشده باشد.
معنی حسرت در لغتنامه معین
حسرت = (حَ رَ ) [ ع . حسرة ] ( اِ ) افسوس ، دریغ .
معنی حسرت در فرهنگ عمید :
- افسوس خوردن، دریغ خوردن.
- دریغ، افسوس.
حسرت به انگلیسی
- hunger
- longing
- passion
- regret
- rue
- begrudging
- chagrin
- wistfulness
- yearning
حسرت به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
حَسِرَ | حَسِرَ : حَسَراً: خسته و درمانده شد – حَسَراً و حَسْرَةً: افسوس خورد. |
حَسَرَ | حَسَرَ : حَسْراً الشي ءَ: آن چيز را آشكار كرد؛ «حَسَرَ كُمَّه عن ذِراعه»: آستين خود را بالا زد و دست او آشكار شد؛ «حَسَرَتِ الجَاريَةُ خِمارَها عَنْ وَجْهِهَا»: آن زن نقاب از چهره برافكند – الغُصْنَ: پوست شاخه ى درخت را كند – البَيتَ: خانه را جاروب كرد – الشي ءُ: آن چيز آشكار شد – حُسُوراً الرجُلُ أَوِ الدابَّةُ: آن مَرد يا آن ستور خسته و درمانده شد – البَصَرُ: چشم ضعيف و ناتوان شد. |
انحِسار | حسرت خوردن، ناكامي، عدم توفيق، حسرت زده شدن، فروكش كردن، كاهش پيدا كردن، خوابيدن (فروكش كردن). |
انحسرت الأزمة | بحران فروكش كرد، بحران خوابيد، بحران كاهش پيدا كرد. |
تَحسَّر (على) | گريست بر، غم خورد براي، ماتم گرفت براي، حسرت خورد بر، غصه خورد بر |
حَسرَ | آشكار كرد، نشان داد، فاش كرد، بر ملا كرد، پرده برداشت از، خسته شد، فرسود (فرسوده شد) از پا افتاد. |
حَسِير | خسته، از پا افتاده (خسته)، فرسوده، بيرمق. |
حَسِير البصر | نزديكبين. |