شاید شما هم در مورد نوشتن ارز یا عرض دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . (ارز یا عرض ?)
املای درست این کلمه به معنا و مفهومی که شما مد نظر دارید بستگی دارد . اگر منظور شما « ارزش » ، « پول خارجی » باشد املای آن « ارز » میباشد ، اما گر منظور شما « پهنا » است املای آن « عَرض » است . و اگر منظور شما « آبرو » است املای و تلفظ آن « عِرض » میباشد.
فهرست مطالب
ارز یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه ارز :
- پول
- پول بیگانه
- سعر
- ارج
- ارزش
- بها
- قیمت
- رتبه
- قدر
- مرتبه
- مقام
- ارژن
- بخورک
- رساندن
- پیشکش
- بخشش
متضاد ارز : | بی ارز |
آوا : | /~arz/ |
اشتباه تایپی: | hvc |
نقش: | اسم |
ارز به انگلیسی : | foreign exchange foreign currency cedar ceder foreign exchange (or currency) |
ارز به عربی : | عُمِلَة |
ارز یا عرض ?
معنی ارز در لغتنامه دهخدا
آرز [ رُ ] ( ع اِ ) اَرُزّ، رُزّ، برنج ( یکی از حبوب ).
آرز [ رِ ] ( ع ص ) منقبض، مُتجمع، ثابت، ارز [ اَ ] ( اِ ) ( از پهلوی ارژ ) بها ( برهان ) قیمت ( ربنجنی ) ( مهذب الاسماء ) ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات )، ارزش ( برهان ) ارج، اخش، نرخ، ثمن.
|| قدر ( برهان ) ( جهانگیری ) ( مؤید الفضلاء ) رتبه، مرتبه ( جهانگیری ) ( برهان )، درجه، جاه، مقام، مکانت، محل، حد، آمرغ، || حرمت، احترام، عزت، آبرو.
|| بهره، فایده، سود، || کام، آرزو، || سعر، سندهای تجاری که ارزش آنها بپولهای بیگانه معین شده باشد ( نف مرخم )، || ارزنده، ارجمند، پرقیمت، مقابل ناارز.
باارز ؛ ارجمند، گرانبها، || گرامی، معزز، مکرم.
به ارز داشتن ؛ قیمت نهادن : و گمان چنان بود که مکیان ایشان را به ارز دارند. ( قصص الانبیاء ص 222 ).
– بی ارز ؛ بی قیمت. بی بها .
|| ناقابل، نامعتبر؛
ارز [ اَ / اُ ] ( ع اِ ) صنوبر، ( قاموس ) ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ) ارز، درخت صنوبر بی بار است و زفت رطب از آن حاصل میشود ( تحفه حکیم مؤمن )، || یا صنوبر نر ( منتهی الأرب ) صنوبر نر که ثمر ندهد، شربین، فوقا || صنوبر صغار، رجوع به صنوبر صغیر شود.
|| یا درخت عرعر ( منتهی الأرب ) ( برهان ) || درخت سرو ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ) || درخت انار ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ).
ارز [ اَ رَ ] ( ع اِ ) ارزن، درخت ارژن، رجوع به ارژن شود.
ادامه معنی ارز در لغتنامه دهخدا
ارز [ اَ رُ / اَ رُزز / اُ / اُ رُ / اُ رُزز ] ( ع اِ ) آرز، رُزّ، آرُز، برنج، دانه معروف ( منتهی الأرب ) برنج ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ) ( نصاب ) کرنج ( مؤید الفضلاء ).
ارز[اَ] ( ع مص ) خود را درهم کشیدن || منقبض گردیدن ، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند.
|| مجتمع شدن ( منتهی الأرب ) با هم آمدن ( تاج المصادر بیهقی ) فراهم آمدن || ثابت شدن، استوار شدن ( تاج المصادر بیهقی ) ثابت گردیدن ( منتهی الأرب ) || پناه بردن، پناه گرفتن در جائی ، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیة؛ پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن ( منتهی الأرب ) و منه : ان الاسلام لیأرِزُ الی المدینة کما تأرزُ الحیة الی جُحرها ( منتهی الأرب )، || سرد شدن هوا، سرد شدن شب || ارزالکلام ؛ پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت ( منتهی الأرب ).
ارز [ اَ ] ( اِخ ) شهرکی است در ابتدای جبال طبرستان از ناحیه دیلم و بدانجا قلعه ای است حصین.
ارز [ اِ رِ ] ( اِخ ) شهری در ارمنستان که بقول اگاثانگلس مورخ ارمنی ( مائه چهارم میلادی ) در آنجا مانند معبد خوزستان ، مجسمه زرین ناهید برقرار بوده است. ( یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 175 ).
معنی ارز در لغتنامه معین
( اَ ) [ په ] (اِ ) =
- بها، قیمت ، ارزش .
- پول خارجی ، پول بیگانه ، ~ تهاتری ارزی که در قراردادهای پایاپا مبنای محاسبه قرار می گیرد. ، ~ یوزانس ارزی که پس از دریافت کالا حواله می شود. ، ~ دولتی ارزی که دولت از طریق بانک های مجاز و به نر .
معنی ارز در لغتنامه عمید
= برنج
روی هم آگنده اند آن نازها / چون ارز در دکهٴ رزازها (ایرج میرزا: ۱۳۵ )، نوعی صنوبر.
- (اقتصاد ) سند بانکی که ارزش آن به پول خارجی معیّن شده باشد.
- (اقتصاد ) پول خارجی که در داخل مملکت خریدوفروش شود.
- (بن مضارعِ ارزیدن ) = ارزیدن
- [قدیمی] قدر و قیمت : بسنده کند زاین جهان مرز خویش / بداند همه مایه و ارز خویش (فردوسی: ۲/۲۶۲ ).
- [قدیمی] بها، نرخ.
عرض یعنی چه ?
مترادف و معادل عرض :
- آبرو
- اعتبار
- جاه
- حیثیت
- شرف
- قدر
- ناموس
- ذات
- گوهر
- نفس
- پهنا
- پهنه
- بیان
- حرف
- سخن
- گفتار
- گفته
- شرح
- وصف
تلفظ عرض :
عِرض در جدول کلمات : ناموس
آبرو
نفس
ذاتاشتباه تایپی : uvq متضاد عرض: درازا، درازی، طول
معنی عرض در لغتنامه دهخدا
عرض [ ع َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن ( از منتهی الارب )، ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. ( از اقرب الموارد ).
عرض [ ع َ رِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) مخفف عارض، عرض دهنده لشکر، شمارکننده سپاهیان، سان دهنده ( فرهنگ فارسی معین ). مفتش. لشکرنویس.
عرض [ ع َ ] ( ع اِ ) پهنا، خلاف طول ( منتهی الارب ) خلاف طول ( از اقرب الموارد ).
عرض. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) بس فربه و پرگوشت شدن از کثرت گیاه ( از منتهی الارب ) شکافته شدن گوسفند از کثرت علف ، یعنی از چرا کردن. ( از اقرب الموارد ).
|| پیدا و آشکار گردیدن || نمایان گردیدن و پیش آمدن ، چنانکه گویند عرضت له الغول، || شکستگی و آفت رسیدن ( از منتهی الارب )، عَرض.
عرض. [ ع ُ رُ ] ( ع اِ ) گوشه چشم. گویند: نظر اًلیه من عرض ؛ نگریست به وی از گوشه چشم ( از منتهی الارب ) || نوعی سیر و حرکت که در اسب ستوده است و در شتر نکوهیده ( از اقرب الموارد ).
معنی عرض در لغتنامه دهخدا
عرض ذاتی، عرض در جوهر، عارض شود. چون الوان و طعم ها و ذوق و لمس و غیره که بقای آنها پس از وجود جوهر مستحیل است ( از تعریفات جرجانی )، عرض [ ع ِ ] ( ع اِ ) اندام ( منتهی الارب )، جسد ( اقرب الموارد ) تن مردم ( مهذب الاسماء ) بدن و جسد.
عرض[ع ِ] ( اِخ ) وادیی است به مدینه ( منتهی الارب ) علم است وادی خیبر را، و اکنون از آن عنزة است و در آن آبها و نخل و کشتها است ( از معجم البلدان ).
عرض [ع ِ ] ( اِخ ) مزارع است در حوالی مسجد قبلتین ( منتهی الارب )، عرض [ ع ِ ] ( اِخ ) نخلستان و رودباری است در یمامة ( منتهی الارب ) عرض الیمامة، وادی یمامه است که از مهب شمال به سوی مهب جنوب جاری شود، و قرایی که در اطراف آن است «سفوح » نامیده میشود.
و تمام این عرض از آن بنی حنیفه است و اندکی از آن متعلق به بنی امرج از بنی سعدبن زید مناةبن تمیم ( از معجم البلدان ) || یوم العرض ، از ایام و جنگهای عرب است ، که عمروبن صابر، فارس ربیعه به دست جزٔبن علقمه تمیمی در آن روز کشته شد ( از معجم البلدان ).
عرض [ ع ِ رَ ] ( ع مص ) پهن گردیدن ( از منتهی الارب ) پهن شدن ، ضد دراز گشتن ( از اقرب الموارد ) انبساط و گسترش در خلاف جهت طول ( از تعریفات جرجانی )، عَراضة.
عرض [ ع َ] ( اِخ ) شهری است به شام ( منتهی الارب ) شهرکی است در بیابان شام که اکنون از اعمال حلب است، و آن بین تدمر و الرصافة الهشامیة قرار دارد. و تعدادی از بزرگان بدانجا نسبت دارند.
عرض در لغتنامه معین
(عُ ) [ ع . ] (اِ. )
- جانب ، طرف ، کرانه .
- مال ملت ، بیت المال .
(عِ رْ ) [ ع] (اِ) آبرو، ناموس .
(عَ رَ ) [ ع] (اِ) =
- متاع ، کالا.
- نا – خوشی ، بیماری .
- آن چه که دوام و بقا نداشته باشد.
- آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد.
(عَ رْ ) [ ع . ] =
- (مص م) آشکار کردن ، نشان دادن .
- (اِمص) بیان مطلب یا درخواستی با فروتنی و ادب .
- پهنا.
- مدت ، زمان .
عرض در فرهنگ عمید
- بیان مطلبی با احترام و ادب.
- نشان دادن، آشکار کردن.
- (اسم ) [مقابلِ طول] پهنا.
- [مجاز] مدت، فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.
- سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آن ها.
- اداره و گرداندن امور سپاهیان.
- (اسم ) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع، کالا، هرچیزی به جز مسکوک طلا و نقره.
* عرض حال: نامه ای که به دادگاه می نویسند و در آن تظلم می کنند، دادخواست.
* عرض جغرافیایی : (جغرافیا ) فاصلۀ زاویه ای بین مدار هر نقطه و دایرۀ استوا.
- متاع، کالا.
- بیماری و ناخوشی.
- آنچه برای شخص پیش بیاید.
- چیزی که دوام و بقا نداشته باشد.
- [مقابلِ جوهر] (فلسفه ) آنچه قائم به غیر باشد.
- نفس، ذات.
- جسد.
- ناموس و آبروی شخص.
- حسب ونسب که انسان به آن فخر می کند.
- روی کوه، گردنۀ کوه.
- میان دریا.
- جانب، ناحیه، کرانه.
عرض به انگلیسی
- ordinate
- breadth
- broadness
- wideness
- width
- presentation
- exhibition
- remark
- petition
- review of an army
- accident
- form
- reputation
- honour
- abscissa
- spread
- latitude
- remark [by an inferior to a superior]
مطالب پیشنهادی
ارز یا عرض ?