شاید شما هم در مورد نوشتن ضایع یا زایع دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم .
املای صحیح این واژه « ضایع » میباشد و نوشتن آن به صورت « زایع » یا « زایه » نادرست است.
فهرست مطالب
ضایع یعنی چه ?
مترادف و واژه ضایع:
- باطل
- بی فایده
- فرسودگی
- بیهوده
- سقط
- تباه
- تلف
- خراب
- ویران
- گندیده
- فاسد
- مخروب
- نفله
- هدر
- هرز
- پوساندن
آوا: | /zAye~/ |
اشتباه تایپی: | qhdu |
ضایع در حل جدول: | خراب, بیکاره |
متضاد ضایع: | آباد |
تلفظ ضایع:
معنی ضایع در لغتنامه دهخدا
ضایع [ ی ِ ] ( ع ص ) تلف، تباه ( دهار ) :
ایزد امروز همه کار برای تو کند
منوچهری ( دیوان ص 192 )
همه عالم بمراد و بهوای تو کند
از لَطَف هرچه کند با تو سزای تو کند
زآنکه ضایع نکند هرچه بجای تو کند
|| فروگذاشته، بی تیمار که پروای آن نکنند،|| بیکار، مهمل، معطل، فرومانده.
|| بی ثمر، بی بر، بیفایده، ||بی نگهبان.
|| گم، مفقود، || گندیده، لغ.
|| هالک، به باد شده.
- ضایع شدن: ضَیاع، ضلال، ( تاج المصادر ). گم شدن.
- مصدر ضایع کردن : تضییع، اضاعة، اِهجال، گم کردن، بباد دادن.
- ضایع گذاشتن: از دست نهادن، اهمال کردن.
- مصدر ضایع گردانیدن: تضییع.
(شخصیت) ضایع [ ی ِ ] ( اِخ ) عثمان بن بالغ الضایع، وی از عمروبن مرزوق و از وی محمدبن بکربن داسة البصری روایت کند ( سمعانی ).
ضایع [ ی ِ ] ( اِخ ) لقب شاعری است از بنی ضبعةبن قیس بنام عمروبن قمئة بن ذریح بن سعدبن مالک بن ضبیعةبن قیس بن ثعلبة الشاعر. وی با امروءالقیس به بلاد روم رفت و بدانجا درگذشت ، و از این روی او را ضایع گفتند که در سرزمینی غیر وطن خود بمرده است. سمعانی گوید: و هو اول من عمل فی الجبال شعرا.
معنی ضایع در لغتنامه معین
(یِ) [ ع ضائع ] (اِفا) =
- تباه، تلف.
- بی فایده، بی ثمر.
- مهمل، بیکار.
ضایع در فرهنگ عمید
۱. تباه، بیکاره، بی فایده.
۲. [قدیمی] بی اعتبارشده.
* ضایع شدن: (مصدر لازم )
۱. تباه شدن، نابود شدن.
۲. بیهوده شدن.
* ضایع کردن: (مصدر متعدی ) تباه کردن، نابود کردن.
* ضایع گذاشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] فروگذاشتن، مهمل گذاشتن.
ضایع به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
spoiled, rotten damaged, lost, futile | ضایع |
mutilate | ضایع کردن با تغییر دادن اجزا |
mutilate | ضایع کردن با برداشتن اجزا |
remodel | تعمیر کردن و تغییر دادن |
fritter , abuse , bungle , mar murder , squander , waste | ضایع کردن |
ضایع به عربی
مفقود | ضايع |
ثَبَرَ | از بين رفت ضايع شد |
تأكلَ | ضايع شد |
خَسِرَ | ضايع شد |
دمَرَ | ضايع شد |
زَهَق | ضايع شد |
ضاعَ | ضايع شد |
عَطِب | ضايع شد |
ماء آسن | ضايع شدن |
ضياع | ضايع شدن |
مهضوم | ضايع شده |
عاثَ (عاث فسادا في) | را ضايع كرد |
عَبَث بـ | را ضايع كرد |
اهتضَم | ضايع كرد |
أسقَطَ [ | ضايع كرد |