حتما برای شما هم پیش آمده است، « دق کردن » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (دق کردن یعنی چه ?).
فهرست مطالب
دق کردن
این اصطلاح نزد عامه مردم به این معنی است که فرد از غم و اندوه چیزی بیمار، لاغر و در نهایت فوت کند. دق کردن معمولا در مورد از دست دادن عزیزان یا مال و اموال رخ میدهد.
مثلا فردی پس از فوت فرزندش آنقدر در غم و اندوه غرق میشود که سلامت روحی و جسمی خود را از دست میدهد و سرانجام میمیرد.
تلفظ دق کردن:
دق کردن در لغتنامه دهخدا
دق کردن [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از درها چیز خواستن به دق الباب. کدیه کردن. ( آنندراج ). تکدی. دریوزه کردن :
اگر چه حاجت دق نیست انوری را لیک
به درگه تو کند یا رب ار بشاید دق(انوری)
عزم کردم که به انتجاع روم در روستاها چنان که ائمه دیگر دق می کنند تا بدان وجه خود را نانی بحاصل کنم ( دق کردن یعنی چه ? ).
ز جود تست که جز من نمانده در عالم
مذکری که کند بر سر منابر دق، بدر چاچی ( از آنندراج )
|| اعتراض کردن، مؤاخذه کردن ( فرهنگ فارسی معین )، || طعن کردن، طعنه زدن، طعن و دق زدن :
ای که عقلت بر عطارد دق کند
عقل و عاقل را قضا احمق کند(مولوی)
و رجوع به دَق و دق زدن شود.
دق کردن [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به مرض دق مبتلی شدن ( فرهنگ فارسی معین )، مسلول شدن. تب لازم گرفتن، رجوع به دق شود.
|| از بسیاری ِ اندوه به دق مردن ( یادداشت مرحوم دهخدا )، از اندوه و رنج و غصه آزرده شدن ورنجور شدن و مردن ( ناظم الاطباء )، از غصه یا بیماری دق مردن، بر اثر اندوه شدید ناشی از مرگ عزیزان یا شکست سخت خوردن در عشق یا زندگی به شدت محزون و اندوهگین شدن و بر اثر آن مردن ( فرهنگ لغات عامیانه ).دق کردن یعنی چه ?
معنی دق کردن در لغتنامه معین
(دِ کَ دَ ) [ ع – فا ] (مص ل ) مردن، از غصه مردن.
دق یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه دق :
- اندوه
- رنج
- دقیق
- باریک
- شکسته
- کم
- اندک
- بیماری سل
- شکستن
- نرم کردن
- ریزریزکردن
- کوفتن
- کوبیدن
آوا: | /deqq/ |
اشتباه تایپی: | nr |
معنی دق در لغتنامه دهخدا
دق [ دَ ] ( اِ ) معرب دک، به معنی گدائی و خواستن، درخواست و خواهش، سؤال کردن، گدائی کردن، مؤلف بهار عجم گوید که دق به معنی گدائی مجاز است زیرا که آن درِ دیگران را کوفتن است برای تحصیل مراد خود، خاک، و رجوع به دک و دَق شود.
لفظ دق [ دَ ] ( ص ) سر بی مو ( برهان )، دغ، و رجوع به دغ شود.
– دق و لق: از اتباع است به معنی دک و لک یعنی خشک و خالی و صحرای بی علف و سر بی موی.
لباس دق [ دَ / دَق ق ] ( اِ ) نوعی لباس پشمینه که مویها از آن آویخته باشد، پشمینه که درویشان پوشندش با مویهای آویخته.
|| نوعی از پارچه قیمتی، همچو دق مصری و دق رومی، نوعی از اقمشه نفیس ( غیاث ) ( آنندراج )، نوعی پارچه قیمتی که مصری و رومی آن مشهور بود، قماشی است فاخر، بهترینش مصری بود.
دق [ دَ ] ( اِمص ) اعتراض بر سخنان مردم، اعتراض و مؤاخذه در گفتار کسی و کار کسی ، اعتراض بر سخنی کسی ( شرفنامه منیری )، اعتراض و مؤاخذه، ودر استعمال آن ظاهراً داق عربی به معنی عیب گوی مورد نظر بوده است.
دق [ دَ ] ( اِ ) نوبت بازی شطرنج و نرد و غیره، چه اگر گویند چند دق در فلان بازی بردی یا باختی یعنی چند داو بردی و چند داو باختی.
دق [ دَق ق ] ( ع مص ) کوفتن چیزی را، کوفتن، کوبیدن در را، و از آن جمله است دق الناقوس، زدن.
– دق از دلبر: نام فنی از کشتی، و به معنی خوش آینده نیز آید، گویند آن مرکب از چهاراسم است، و دق به فتح به معنی کوفتگی که ملال است به سبیل مجاز.
ادامه معنی دق در لغتنامه دهخدا
دق [ دِق ق / دِ ] ( از ع ، اِ ) ریزه و شکسته از هر چیز، چیز دقیق و ریزه.
|| شی اندک : أخذت دقه و جله، اندک و بسیار آنرا گرفتم، || کوبیدن آنچه در پیمانه و مکیال است تا بهم فشرده شود.
بیماری باریک و رنج باریک، علتی است که آدمی را باریک کند، تب متصلی که شخص را میکاهاند و باریک و لاغرمیکند، مرضی است که از آن به تب لازم هم تعبیر می کنند.
|| ( ص ) باریک، چیزی باریک.
– حمی الدق: بیماریی است که عامه عرب آنرا «السخونةالرفیعة» گویند، تب باریک و تب باریک کننده.
– در دق افتادن ماه: هنگامی که ماه ( قمر ) در کاهش است
– یعنی از صورت بدر خارج شده در کم و کاستی می افتد، گویند در دق افتاده است.
– دق الشیخوخة: دق شیخوخت، دق پیرانه، دقی که پیران را افتد، و رجوع به دق شیخوخت در همین ترکیبات شود.
– دق دل، دق دلی: در اصطلاح عامیانه، عقده دل، غصه، کینه، دلخوری، دشمنی، با کسی عداوت پنهانی و کینه دیرین داشتن.
– دق دل خود را خالی کردن: سوز درون خود را برای کسی بیان کردن. سوز درون را با گریه تسکین دادن.
– دق دل درآوردن ، دق دل گرفتن از کسی: جزای کسی راکه به او بد کرده است با زبان یا با عمل دادن، انتقام گرفتن، جلو کسی که نسبت بدو عداوت و کینه دارند درآمدن، با تنبیه لفظی یا بدنی حریف، تشفّی خاطر حاصل کردن.
– || از حسرت دیدن کسی یا خوردن چیزی خود را بیرون آوردن.
– || خشم خود را متوجه شخصی کردن.
– دق کردن: از غصه و غم جانکاه مردن، رجوع به دق کردن در ردیف خود شود.
– دق مرگ شدن: به مرض دق مردن، به بیماری دق تلف شدن، به بیماری سل درگذشتن.
– || ازغمی جانکاه جان سپردن، چنانکه بیماری مبتلی به سل ودق.
– دق و سل: از اتباع است.
دق در لغتنامه معین
(دِ ق یا قّ ) [ ع ] (ص)
- باریک .
- اندک، کم .
(دَ ) (اِ) = دک : خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن .
(دَ قّ ) [ع] (مص م) کوبیدن، کوفتن .
معنی دق در فرهنگ عمید
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود.
- شکستن.
- نرم کردن، ریزریز کردن.
- کوفتن، کوبیدن.
- (اسم صوت ) صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود.
- (اسم ) [عربی] نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده: دق مصری، دق رومی.
۱. (پزشکی ) سل.
۲. ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید می آید.
مطالب پیشنهادی
دق کردن یعنی چه ?