شاید شما هم در مورد نوشتن صف یا سف دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (صف یا سف ?).
صف یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه صف:
- هر آنچه با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد
- خط
- رج
- رجه
- ترتیب
- رده
- ردیف
- سلسله
- رسته
- طبقه
- رتبه بندی
- قطار
- کلاس
- راسته
- سوره شصت و یکمین قرآن مدینه تعداد آیات ۱۴
آوا: | /saf/ |
صف در جدول کلمات: | رج, رده , ردیف |
جمع صف: | صفوف |
اشتباه تایپی: | wt st et |
صف به انگلیسی: | queue column alignment file line lineup rank row train |
تلفظ صف:
(صَ فّ ) [ ع ] (اِ):
۱ – رده، رج، هر چیزی که با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد.
۲ – گروه، دسته
۳ – ردیف، مرتبه
۴ – سورة شصت و یکم از قرآن کریم
۵ – جنگ ج – صفوف
( ~ ) [ ع ] (اِ) ایوان خانه و دالان، صفه
۱. آنچه با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد، رده، رج، ردیف، راسته.
۲. شصت ویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه، حواریین.
* صف بستن (کشیدن ): (مصدر لازم ) در یک ردیف قرار گرفتن: مهتران آمدند از پس و پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴: ۷۲۱ ).
* صف زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * صف بستن (کشیدن )
* صفّ نعال: [قدیمی] پایین مجلس و نزدیک کفش کن: بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال؟ (سعدی۲: ۶۵۷ ).
معنی صف در لغتنامه دهخدا
صف [ ص َف ف ] ( ع اِ ) قوم صف زده و در صف ایستاده، ج صُفوف ( منتهی الارب ) رسته، حَصیر، حِلاق، سِکاک، نخ :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد(شهید)
صف دشمنان سربسر بردرد
ز گیتی سوی هیچ کس ننگرد(فردوسی)
میان دو صف آن دو شیر دژم
همی بود با یکدگرشان ستم(فردوسی)
که ما در صف کارزار و نبرد
چگونه برآریم از آورد گرد(فردوسی)
عَرَق، صف اسبان و مرغان و هر چه صف زده باشد ( منتهی الارب ) رَزدَق، صف مردم ( منتهی الارب )، نَیسَب، صف مورچه ( منتهی الارب ).
و با آراستن، بستن، درست کردن، دریدن، راست کردن، زدن، شکستن، کشیدن و غیره ترکیب گردد.
– صف نماز: رده ای که مردم برای نماز بندند در مسجد و جز آن.
|| جنگ. نبرد مجازاً :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا(رودکی)
|| بازار، راسته: خواهنده مغربی در صف بزازان حلب دیدم… ( گلستان ) || دسته، دسته زنبور عسل یا حشرات دیگر که با هم زندگی میکنند || سومین بخش یک گروه. ( دزی ) || اتحاد بین قبائل.
صف [ ص َف ف ] ( ع مص ) در صف جنگ و جز آن ایستاده کردن قوم را، رسته کردن || صفه ساختن زین را || گوشت در سیخ کشیدن، گوشت تنک باز کردن تا بریان شود || در دو شیردوشه یا زاید پی یکدیگر دوشیدن ناقه را || گستردن مرغ هر دو بازو را || مقابل دف ، آرام بودن و سکون بال گاه پریدن چنانکه در دال و کرکس و باز و جز آن از جوارح و طیور، و آن پرنده که صف آن بیش از دف آن بود حرام گوشت است || بصف کشیدن شتران پایها را || مزیت داشتن. برتر بودن || خود را بجای بلند کشانیدن.
صف [ ص َف ف ] ( اِخ ) ضیعه ای است در معرة که سیف الدولة آن را به متنبی به اقطاع داد و او از آنجابه دمشق و از دمشق به مصر گریخت.
( اِخ )صف [ ص َف ف ] سوره شصت و یکمین از قرآن مدنیه پس از ممتحنه و پیش از جمعه و آن چهارده آیت است، اول آن : سبح ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم.
صف [ ص ُف ف ] ( ع اِ ) ایوان خانه و دالان ( غیاث اللغات ) رجوع به صفه شود.
صف به عربی
تجمع | صف |
تجمع , تراصف , جيش , رتبة | صف |
تراصف | صف |
جيش | صف |
رتبة | صف |
طليعة | صف جلو |
تكتل | صفبندي |
تشكيل | صف ارايي |
تشکيل , تينة | صف ارايي |
اجتماع | صف ارايي کردن |
احتشد | صف آرايي کرد |
تينة | صف ارايي |
تَصفيفُ (اصطفاف) الجيش | صف آرايي ارتش |
اِصطَف إلي | به صف پيوست |
تَصفيف | صفآرايي كردن |
طابوُر الانتظار | صف منتظران |
سمسار | نفر وسط صف |
تَخندَق إلي جانب | به صف پيوست |
سف یعنی چه ?
لغتنامه دهخدا:
سف [ س ِف ف / س ُف ف ] ( ع اِ ) مار پیسه ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ماری است ( مهذب الاسماء ) || مار پران ( منتهی الارب ) گویند ماری است که در هوا پرد ( اقرب الموارد ).
سف [ س َف ف ] ( ع اِ ) شکوفه خرمابن تر ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) || ( مص ) سفوف خوردن یا سفوف ساختن || بافتن بوریا از برگ خرما || خوردن شتر گیاه خشک را || بسیار خوردن آب را و سیرآب نشدن ( منتهی الارب ).
( صفت ) سرگشته مدهوش، یا سیب و تیب، سر گشته و متحیر، مار پیسه، ماریست، یا مار پران، گویند ماری است که در هوا پرد .
مطالب پیشنهادی
صف یا سف ?