حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه غرق را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (غرق یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی غرق
مترادف و معادل واژه غرق:
- به حالت غوطه ور شدن در آب اطلاق میشود
- خفه
- غرقه
- غریق
- غوطه
- فرورفته
- مستغرق
- گرفتار
- شیفته
- مجذوب
- مردن درآب
آوا: | /qarq/ |
نقش: | صفت |
اشتباه تایپی: | yvr |
غرق به انگلیسی: | wreck drowning being drowned submerged rapt downing |
فروختن در آب، زیر آب رفتن، خفه شدن در آب.
(غُ رُ ) [ تر ] (اِ) نک قرق
(غَ رْ ) [ ع ] (مص ل) ۱ – در آب فرو رفتن، خفه شدن ۲ – کنایه از: محو چیزی شدن، بی نهایت جذب چیزی شدن
تلفظ غرق:
معنی غرق در لغتنامه دهخدا
غرق [ غ َ ] ( ع مص ) مأخوذ از غَرَق، به معنی در آب فرورفتن، آب از سر گذشتن، فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند، مشهور و مستعمل به سکون راء است، غرقه شدن، مستغرق شدن، انغماس، مردن در آب :
سپاه تو ز پس و او در آب گنگ از پیش
به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب(مسعودسعد)
آفت ملک شش چیز است: حرمان… و خلاف روزگار و وباء و قحط و غرق و حرق و آنچه بدین ماند ( کلیله و دمنه ) || گرفتن کمی از شیر: غرق فلان من اللبن، اخذ منه کثبة ( اقرب الموارد ) || به معنی اغراق مستعمل گردد، منه قوله تعالی: «والنازعات غرقاً» ( قرآن 1/79 )( منتهی الارب )، مقصود فرشتگانند که جانها را نزع می کنند، چنانکه تیرانداز کمان را کاملاً میکشد ( تاج العروس ) || سخت کشیدن کمان ( ناظم الاطباء ) :
زه و تیر بگرفت شادان به دست
چو شد غرق پیکانش بگشاد شست(فردوسی)
|| غرق کردن کشتی ( دزی ) || نابود شدن کشتی : غرق المرکب || فروریختن، نگون شدن || مجازاً به معنی جذب و شیفته شدن و غور کردن در چیزی : غارق فی تأمل الامور الالهیة || تن دردادن || پوشیده شدن و فرورفتن : غرق فی النوم || در گل فرورفتن، به گل فروشدن || مجازاً به معنی پرآب و مملو از آب شدن : بکی بکاءً شدیداً حتی غرق صدره || ریزش زمینها || غرق الاراضی، طغیان آب در زمینها، رجوع به غرق شود || ( اِ ) از درختان دشتستان، و همان استبرق است || ( ص ) در آب فرورفته، در آب مرده، مرد آب از سر گذشته، غرقه، غریق، غارق، مغروق :
به ناوردهر جای خرگوش و سگ
ستوران بخوی غرق مانده ز تگ(فردوسی)
ادامه معنی در لغتنامه دهخدا
|| فرورفته، درهم آمیخته:
چون هریسه لحم و گندم ، غرق هم
هیچ سبقی نی در ایشان فرق هم(مولوی)
( اِخ ) غرق [ غ َ ] ناحیه ای است، در نزهة القلوب آمده : از قره باغ تا دیه «هر» سه فرسنگ ، از او تا غرق پنج فرسنگ.
غرق [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است به مرو، و آن تصحیف غزق به زای معجمه محرکه نیست.
( ع مص ) غرق [ غ َرَ ] غرق شدن و آب از سر کسی گذشتن، فرورفتن در آب و از سر گذشتن آب و غیره، و مشهور و مستعمل به سکون «را» است، غرق شدن : حتی اذا ادرکه الغرق قال آمنت ( قرآن 90/10 )، مستغرق شدن، انغماس، فرورفتن در آب و جز آن || طوفان || به قدر سیرآبی آب خوردن: غرق الرجل غرقاً؛ شرب الغرقة || بی نیاز گردیدن، استغناء.
غرق [ غ َ رِ ] ( ع ص ) غرقه شده، غرق شده، غریق، غرق شونده، آنکه آب از سر وی گذرد.
|| آنکه از شیر اندکی برگیرد || غرق الصوت، یعنی بسته و بریده آواز و بیمناک.
غرق [ غ ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ غُرقَة، رجوع به غرقة شود.
(اِصوت) غرق [ غ ِ رِ ] در تداول شیرازیان، آواز شکستن چوب و استخوان و امثال آنها، قاف مبدل غین است.
غرق [ غ ُ رَ ] ( اِخ ) شهری است به یمن مر همدان را، شهری است در یمن از برای قبیله همدان.
(ترکی) غرق [ غ ُ رُ ] جایی که آن را خلوت کنند، غُروق، قُرُق، قُروق، حمی، رجوع به قرق شود.
معنی غرق در فرهنگ عمید
- فرو رفتن در آب، غوطه ور شدن.
- خفه شدن در آب.
- (صفت) انباشته، آغشته، محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.
- ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.
- (صفت ) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً تحت تٲثیر قرار گرفته است: غرق شادی.
* غرق شدن: (مصدر لازم ) =
- فرورفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد.
- فرورفتن چیزی در آب: کشتی غرق شد.
* غرق عرق: [عامیانه، مجاز] خجالت زده
* غرق کردن: (مصدر متعدی )
- فروبردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود.
- فروبردن چیزی در آب.