شاید شما هم در مورد نوشتن متاع یا مطاع دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم.
فهرست مطالب
معنی متاع
مترادف و معادل واژه متاع:
- اثاثه
- اروس
- تنخواه
- جنس
- کالا
- مال التجاره
- بار و بنه
آوا: | /matA~/ |
متاع در جدول کلمات: | کالا |
متاع به عربی: | سلعة , مقالة |
متاع به انگلیسی: | commodity merchandise goods delicacy dainty stuff thing |
(مَ ) [ ع ] (اِ) اسباب، کالا.
آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال.
معنی متاع در لغتنامه دهخدا
متاع [ م َ ] ( ع اِ ) اخریان و کالا و سود ومنفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد ج ، امتعه، قوله تعالی: ابتغاء حیلة أو متاع، المراد بالحلیة الذهب و الفضة و بالمتاع الحدید و الصفرالنحاس و الرصاص، هر چه ازو نفع گیرند.
مال التجاره و مال و اسباب و کالا و سامان و رخت و اخریان و اسباب خانه و جامه و پارچه و ظروف و حاصل و محصول و هر چه از وی نفع گیرند، آنچه که از آن سود برند، آنچه که حوائج را سودمند بود.
کالا، اخریان ج، امتعه: یا ملک من شود در بازمانده عمرم از زر یا رزق یا جوهر یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش یا متاع…از ملک من بیرون است.
– متاع آب بردار و متاع آبدار ؛ کنایه از متاعی که قیمتش زیاده از ارزش کرده باشند. این از اهل زبان به تحقیق پیوسته، متاعی که قیمتش بیش از ارزش حقیقی آن باشد.
- متاع آبدار: متاع آب بردار
- متاع آبدیده و متاع آب زده
- اصطلاح عامیانه متاع آب زده: متاع آبدیده.
- متاع به زر نزدیک: جنسی که زود فروخته شود
- متاع البیت: اسباب خانه
- اصطلاح عامیانه متاع پَردار: متاع رایج و کثیرالمنفعة
- متاع دروغ پرداز: کالاها و سرمایه دروغ بزرگ و غریب
- متاع سردست: متاع روی دست
- اصطلاح عامیانه متاع شیرین: کنایه از کالای کمیاب و گران بها
- متاع غرقی: آلت تناسل
- متاع تنگ: متاع نایاب، کالای نایاب
- اصطلاح عامیانه متاع دروغ بردار: مرادف متاع آب بردار
- متاع روان: مرادف متاع پردار
- متاع روی دست: و متاع سردست، کنایه از کالای سهل و کم بها که پیش از متاع نفیس و گرانمایه نمایند، کالای کم بها و فراوان
|| شرم زن، متاع المراءة، فرج زن.
واژه متاع در اشعار فارسی
گویند در مثل نبود رایگان گران
مشناس در متاع جهان رایگال عیال(ناصرخسرو)
ولیکن گرفتم که هرگز نجویم
نه ملک و منالی نه مال و متاعی(خاقانی)
گرفتمت که هزاران متاع از اینسان هست
کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی(خاقانی)
آبش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش(خاقانی)
آنکس که ز شهر آشنائی است
داند که متاع ما کجائی است(نظامی)
بجای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست(سعدی)
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر(سعدی)
آنکس از دزد بترسد که متاعی دارد(سعدی)
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید(حافظ)
لب و دهان تو صد جان به هیچ نستاند
متاع در همه جا کم بها ز بسیاری است(کاتبی)
معنی مطاع
مترادف و معادل واژه مطاع:
- اطاعت شده
- از کسی فرمانبرداری کردن
- فرمانبرده شده
- فرمان روا
- متضاد مطاع: مطیع
آوا: | /motA~/ |
مطاع به انگلیسی: | obeyed one who is obeyed worthy of obedience one who is (to be) obeyed |
معنی مطاع در لغتنامه دهخدا
مطاع [ م ُ ] ( ع ص ) اطاعت و فرمانبرداری کرده شده یعنی کسی که مردم اطاعت او کرده باشند و مطیع او شوند ( غیاث ) ( آنندراج ) کسی و یا چیزی که مردم مطیع و فرمانبردار وی باشند و اطاعت آن را کنند ( ناظم الاطباء ):
نهم چار بالش در ایوان عزلت
زنم چند نوبت چو میر مطاعی(خاقانی)
شفیع، مطاع ، نبی کریم
قسیم جسیم نسیم وسیم(سعدی گلستان)
– الشح المطاع؛ بخل و زفتیی که صاحب آن در منع حقوق مردم مطیع و فرمانبر آن باشد ( ناظم الاطباء ).
لغتنامه معین:
(مُ ) [ ع ] (اِمف) اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند.
فرهنگ عمید:
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده.
مطالب پیشنهادی
متاع یا مطاع ?