حتما برای شما هم پیش آمده است واژه دستخوش را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (دستخوش یعنی چه ? ).
معنی دستخوش
مترادف و معادل واژه دستخوش:
- مرحبا
- آفرین
- اسیر
- دچار
- زبون
- زیردست
- گرفتار
- انعام
- کسی که با تردستی و مهارت کلاه سر دیگری گذاشته
- کلمه تحسین که بکسی که در قمار ببرد
آوا: | /dastxoS/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | nsjo,a |
دستخوش به انگلیسی: | exposed subject victim handsel given by the winner of a game to those present bravo good for you |
دستخوش به عربی: | ضحیة |
کردن ( ~ خُ کَ دَ ) (مص ل) مهارت یافتن
( ~ خُ ) (ص مر) =
۱ – بازیچه، مسخره
۲ – رام، مطیع، زبون
( ~ خُ ) =
۱ – (اِمر) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود.
۲ – (شب جم) کلمة تحسین به معنی، آفرین، مرحبا
۱- کسی که بازیچه و مسخرۀ دیگری شود
۲- زبون
۳- زیردست
۴- (شبه جمله ) [عامیانه] کلمۀ تحسین که در قمار به کسی که خوب بازی کند و ببرد یا به کسی که با تردستی و مهارت کاری انجام بدهد می گویند، آفرین
۵- (اسم ) [عامیانه] پولی را می گویند که کسی که در قمار برده به رسم انعام به دیگری بدهد
معنی دستخوش در لغتنامه دهخدا
دست خوش [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه.
– دست خوش کسی یا حوادث یا زمانه یا صروف دهر یا تصاریف دهر یا هواهای نفس شدن: ملعبه او شدن، بازیچه او گشتن || در معرض، عرضه، بازیچه، ملعبه، اسباب کار و در این معنی لازم الاضافه است.
واژه دست خوش [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) سخره، شخصی که مسخره باشد، مسخرگی، آنکه مورد مسخره واقع شود. که مورد ریشخند قرار گیرد || کنایه ازعاجز و زبون و زیردست، مغلوب، مغلوب و زبون || دست زیر بودن یعنی در تحت حکم کسی بودن.
|| چیزی که حصول آن سهل و آسان بود، کار سهل الحصول و آسان، آنکه یا آنچه آسان بدست آید.
|| چیزی که از مالش دست فرسوده و مضمحل شده باشد || ( اِ مرکب ) استعمال .
دست خوش: دست خشک. دستمال، دستار.
دست خوش: آفرین. احسنت. مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آرد یا در کاری دشوار پیروز شود و از عهده کاری متعذر برآید. چون آفرین است برای مقامری که دست خوب آورده است در نرد.
تحسینی که غالباً به برنده قمار کنند. آفرینی که مقامران صاحب نقش نیکو راگویند.
|| خطابی نیشدار و تعجب آمیز کسی را که با تردستی و مهارت کلاهی بر سر دیگری گذارد.
|| ( اِ مرکب ) شتلی که مقامر در وقتی که نقش ودست خوب آورده است به حضار دهد.
پولی که از طرف شخصی که در قمار برده بعنوان انعام به دیگری داده شود. شتلی که مقامر وقتی که دست خوب آورده به حضار یا به گوینده لفظ «دست خوش» دهد.
– دست خوش دادن یا گرفتن: شتل دادن مقامر یا گرفتن از مقامر.
واژه دستخوش در اشعار فارسی
عالم چو ستم کند ستمکش مائیم
دست خوش روزگار ناخوش مائیم منسوب به رودکی
چون نه ای کامل دکان تنها مگیر
دست خوش می باش تا گردی خمیر مولوی
عید را دست خوش خویش گرفتیم ازو
میوه و گل بجز اینگونه نخواهیم دگر ازرقی
ای چون غرواش سبلتت کفک فشان
چون شانه بوی دست خوش دست خوشان سوزنی
تا دست خوش جهان شدم من
در دست قناعتم ممکن مجیرالدین بیلقانی
ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دست خوش نام تست نظامی
پی سپر جرعه میخوارگان
دست خوش بازی سیارگان نظامی
دست خوشان تواند پردگیان چنگ وار
یک دو نواشان بسازچون دل ایشان حزین سیف اسفرنگی
خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد
نقد امید عمر من در طلب وصال شد سعدی
روح را کس نکند دست خوش نفس خسیس
عاقلان آینه چین نفرستند به زنگ خواجو
ز چندین رزان راست ایدر شتافت
زبونی ز من دستخوش تر نیافت اسدی