حتما برای شما هم پیش آمده است واژه بضاعت را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( بضاعت یعنی چه ? ).
معنی بضاعت
مترادف و معادل واژه بضاعت:
- سرمایه
- مایه
- ثروت
- دارایی
- توانایی
- مال
- مکنت
- ملک
- کالا
- مال التجاره
- متاع
آوا: | /bezA~at/ |
اشتباه تایپی: | fqhuj |
نقش: | اسم |
بضاعت به انگلیسی: | pecuniary ability financial ability goods or capital financial [o.s.] goods or capital |
(بِ یا بَ عَ ) [ ع بضاعة ] (اِ)=
۱ – سرمایه
۲ – مال، مکنت
۳ – متاع، کالا ج بضایع
۱- سرمایه، دارایی
۲- مالی که با آن تجارت کنند، کالای بازرگانی
بضاعت در لغتنامه دهخدا
بضاعت [ ب ِ ع َ ] ( ع اِ ) مال التجاره ( ناظم الاطباء ) آخریان، سلعه، سعفه، کالا || مکنت و ثروت ( ناظم الاطباء ) مایه و مال و با آوردن، بردن، داشتن، ساختن و یافتن ترکیب شود.
سرمایه رجوع به ارمغان آصفی شود. || اسباب و متاع و ملک ( ناظم الاطباء ) مال و اسباب ( غیاث ) کالا :
… همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری ( گلستان) عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت ( گلستان ).
– با بضاعت: ثروتمند، مالدار، چیزدار بامکنت، سرمایه دار، ضد بی بضاعت.
– بضاعت مزجات: سرمایه اندک، سرمایه کم :
و رجوع به بضاعة و بضاعات مزجات شود.
– بی بضاعت: پریشان، فقیر، محتاج ( ناظم الاطباء )، بیمایه، کم مایه، اندک مایه، کم سرمایه، بی چیز، ضد با بضاعت : فلانی آدم بی بضاعتی است ( فرهنگ نظام ).
|| ( اصطلاح فقه ) در تداول فقه ، آن است که مالی بدیگری بدهند که آن رابکار اندازد با قید به اینکه هرچه سود بدست آید صاحب مال را باشد. و عامل را چیزی نباشد بدانکه تسلیم مال بغیر برای آنکه در آن تصرف کند. و صاحب مال را درآن تصرفی نباشد.
واژه بضاعت در اشعار فارسی
تا من دستور دولت ابوالقاسم… و زیف این بضاعت پیش امیر به امیری بر کار کنم ( ترجمه تاریخ یمینی ).
از تن بیدل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید ( سعدی )…. همه شب نیارامید از سخنهای با خشونت گفتن که فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان ( گلستان ).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایه طاعتی ندارم( گلستان )
یا ایها العزیز بخوان در سجود شکر
جان برفشان بضاعت مزجات کهتری.
خاقانی.
اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده( گلستان )
ز لطفت همین چشم داریم نیز
برین بی بضاعت ببخش ای عزیز(سعدی بوستان )
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولی
در شهر آبگینه فروش است و گوهری(سعدی)
بضاعت نیاوردم الا امید
خدایا ز عفوم مکن ناامید(سعدی)
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول(سعدی)
نجهد از برتیغت نه غضنفر نه پلنگ
ندمد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز(منوچهری)
در عیان عنبر فشاند در نهان لؤلؤ خورد
عنبر است او را بضاعت لؤلؤ است او را جهاز(منوچهری)
جهان را عقل راه کاروان دید
بضاعتهاش خوان استخوان دید(مسعودسعد)
مطالب پیشنهادی
بضاعت یعنی چه ?