حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « سماک » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (سماک یعنی چه ?).
معنی سماک
مترادف و معادل واژه سماک:
- سماق
- ترشابه
- تتری | ماهی فروش
اشتباه تایپی: | slh; |
نقش: | اسم |
آوا: | /semAk/ |
سماک در جدول کلمات: | ماهی فروش |
(سَ مّ ) [ ع ] (ص) ماهی فروش
(س ) [ ع ] (اِ) سماکان، نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح » ستارة قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران » و دیگری به نام «سماک اعزل » ستارة سفیدی در صورت فلکی «سنبله » یا «خوشه »
( ~ ) [ ع ] (اِ) آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
ماهی فروش
= سماق
۱- (نجوم ) هر یک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عَوّا
۲- [قدیمی، مجاز] آسمان
* سماک رامح: (نجوم ) ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
* سماک اعزل: (نجوم ) ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است.
= سمک
سماک در لغتنامه دهخدا
سماک [ س َم ْ ما ] ( ع ص ) ماهی فروش. ج ، سماکین. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). [ س ُ ] ( اِ ) سماق، رجوع به سماق شود. [ س ِ ] ( ع اِ ) آنچه بدان چیزی رابردارند و بلند کنند ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) || بالای سینه تا متصل چنبر گردن ( منتهی الارب ) جزء بالای سینه تا محل اتصال چنبر گردن || ( ص ) راه نیک و محفوظ ( ناظم الاطباء ).
– سماک اعزل: نام ستاره ای ازقدر اول در صورت سنبله در جنوب سماک رامح و آن منزل چهاردهم از منازل قمر است و برابر او ( سماک رامح ) سوی جنوب دیگر ستاره ای است بزرگ و روشن او را سماک اعزل خوانند ( از جهان دانش و التفهیم ).
سماک [ س ِ ] ( اِخ ) نام ستاره ای و آن منزل چهاردهم قمر است و آن دو هستند یکی را سماک اعزل و دیگری را سماک رامح یا رائح گویند ( آنندراج ) ( غیاث ) دو ستاره است روشن یکی سماک اعزل و دیگری سماک رامح ( منتهی الارب ) منزلی است از منازل ماه ( مهذب الاسماء ).
واژه سماک در اشعار فارسی
چه مایه شبان دیده اندر سماک
خروشان بدم پیش یزدان پاک(فردوسی)
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از رنج دست و نه از آب و خاک(فردوسی)
خورشید پیشکار و قمر ساقی
لاله سماک و نرگس پروینم(ناصرخسرو)
ابر درخش بیرق بحر نهنگ پیکان
قطب سماک نیزه بدر ستاره لشکر(خاقانی)
در واسطه نیشابور سمکی تا سماک و فلکی تا من بر افلاک ظاهر شد( ترجمه تاریخ یمینی )
در مسیرش سماک آن جدول
گاه رامح نمود و گاه اعزل(نظامی)
و سنان نیزه سماک را لقمه سمک دریا سازند( جهانگشای جوینی )
در مسیرش سماک آن جدول
گاه رامح نمود و گاه اعزل(نظامی)
درشب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و عوعو ایشان چه باک(مولوی)
وحدت اندر وحدت است این مشتری
از سمک رو تا سماک ای معنوی(مولوی)
از آن پس که بد مرکب من نجیبی
سماک و ثریا مرا شد مراکب(حسن متکلم)
بر فلک از دستبرد کلک او
از سماک رامح اعزل کرده اند(خاقانی)
بر نیزه او سماک رامح
کمتر ز زحل سنان ندیده ست(خاقانی)
حیدر فاروق عدل جعفر فرقان سپاه
کز شرف او سماک رمح سپاهش سزد(خاقانی)