حتما برای شما هم پیش آمده است واژه ساقط را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( ساقط یعنی چه ? ).
معنی ساقط
مترادف و معادل واژه ساقط:
- افتاده
- فروافتاد
- فتاده
- حذف شده
- سقط شده
- پست
- فرومایه
- سرنگون
- واژگون
- ناکس
- دنی
- زایل شده
- مضمحل شده
آوا: | /sAqet/ |
اشتباه تایپی: | shrx |
نقش: | صفت |
ساقط به انگلیسی: | lapsed miscarried fallen fallen or falling |
(قِ ) [ ع ] (ص)=
۱ – فرودافتاده
۲ – فرومایه، ناکس
۱. افتاده، فرودآمده، از بالا به پایین افتاده.
۲. فرومایه، ناکس، لئیم.
معنی ساقط در لغتنامه دهخدا
ساقط [ ق ِ ] ( ع ص ) افتاده، بر زمین افتاده، از بالا بپایین افتاده، فروافتاده، فرود آمده || مرد فرومایه، بی اصل، ناکس و فرومایه، کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان، مثل سقط، واپس شونده از مردان است.
رجل ساقط: لئیم الحسب والنفس، متأخر عن الناس لایعدّ فی خیار الفتیان، ج – سُقّاط، سزاوار تحقیر، پست، سافل، در اصطلاح درایه مفید ذم و قدح موصوف به آن است.
|| زایل شده || بچه ناتمام از شکم افتاده || حق ادا شده || رجل ساقطٌ فی یده: ای نادم || فرس ساقط الشدّ: اذا جاء منه شی بعد شی ( الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد ).
|| در اصطلاح دیوان جیش آنکه نامش را از جریده رزق افکنده باشند بعلت موت او یا بی نیازی از او.
– از درجه ٔاعتبار ساقط بودن: بی اعتبار بودن، بی ارزش بودن.
– در درج کلام ساقط شدن: نامذکور ماندن، حذف شدن.
– ساقط شدن نبض: بازایستادن آن از نبضان.
|| در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر، در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده: «آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابله او، و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده ( التفهیم ص 345 ):
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود (ناصرخسرو)
رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود.
– مرض ساقط: صرع ( ناظم الاطباء ).
سقط در لغتنامه دهخدا
سقط [ س َ ق َ ] ( ع اِ ) غلط و خطا، سهو و غلط در حساب و نوشتن: هر که بسیار سخن بود بسیار سقط بود و هرچه بسیار سقط بود بسیار گناه ( از کیمیای سعادت ) و الفاظ آن اکثر غلط و سقط و خطابات و عبارات مشوش بود ( جهانگشای جوینی ).
خامشی محترم بکنج ادب
به که گوینده سقط باشی (سعدی)
|| کار زشت، سخن زشت || بد گفتن ( غیاث ) :
چند گویی که مرا چندشتر گشت سقط
این سقط باشد برخیز و کنون اشتر خر (فرخی)
خاطر رنجور جویان صد سقط
تا که پیغامش کند از هر نمط (مولوی)
|| فضیحت و رسوایی ( منتهی الارب ): ترکمانان فرستاد بی بصیرت تا سقطی بیفتاد و بسیار مردم بکشتند و دستگیر کردند ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 527 ) || ( ص ) مردم ضعیف و فرومایه. فروتنی نماینده ( منتهی الارب ).
|| کنایه از بی مزه و ناملایم ( آنندراج ) || رخت و کالای بد و زبون ( برهان ) متاع زبون ( غیاث ) کالای بی قدر ( دهار ). متاع دون. ( تفلیسی ). متاع نبهره. هیچکاره از هرچیز و آنچه در وی خیر نبود. ج ، اسقاط. ( منتهی الارب ). خسیس و بلایه از هرچیزی. ( از اقرب الموارد ) :
آری بمهره های سقط ننگرد کسی
کاو را بتوده پیش بود در شاهوار.
فرخی.
مشو چون میوه های نارسیده
سقط هرگز نباشد چون گزیده.
ناصرخسرو.
|| در اصطلاح بازاریان. بار سقط که چیزهای سخت چون قند و امثال آن باشد. در اصطلاح کراکشان و تجار مالی چون قند و امثال آن ( یادداشت مؤلف ) || ( اِ ) فضله هر حیوانی خواه به کار آید و خواه نیاید ( برهان ).
سقط [ س َ ق َ ] ( ص ) کشته، افتاده :
زبان تیغ داند کرد تفسیر
سقط بانگ خروس بیگهی را (اثیرالدین اخسیکتی)
که برو ازپیه این اشتر بخر
بیند او اشتر سقط در راه در (مولوی)
|| مردن چهارپای خصوصا مردن اسب، خر، رجوع به سقط شدن و سقط گشتن شود.
واژه سقط [ س َ ] ( ع اِ ) برف و شبنم که به برف ماند. || ( ص ) ناکس و فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سقط [ س َ ] ( ع اِ ) بچه ناتمام از شکم افتاده، بچه ای که از شکم بیفتد، بچه ناتمام افتاده، در اقرب الموارد بدین معنی به مثلث سین ضبط شده است || تمامی ریگ توده که تنگ گردیده منقطع شده باشد جای آن || آتش که برجهد از چقماق و درنگیرد ( منتهی الارب ) :
هرچند کان سقط به دمش زنده گشته بود
چون دست یافت سوخت ورا سقط زند او (خاقانی)
سقط [ س ِ ] ( ع اِ ) گوشه || ناحیه || دامن خیمه || بال شترمرغ یا عام است || گوشه ای از ابر که بر زمین افتاده نماید ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
معنی سقط در فرهنگ معین
(سَ یا س قْ ) [ ع ] (اِ) =
- بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود
- برف
- شبنم
(سَ قَ ) [ ع ]
۱ – (اِ) خطا
۲ – کالای پست
۳ – (اِمص) رسوایی، فضیحت
فروش ( ~ فُ ) [ ع – فا ] (ص فا) خرده فروش.
سقط در فرهنگ عمید
۱. پاره آجر
۲. (صفت ) [قدیمی] ویژگی کالای پَست و بی بها.
۳. [قدیمی] دشنام.
۴. [قدیمی] سهو و خطا در گفتن یا نوشتن.
۵. (اسم مصدر ) [قدیمی] فضیحت، رسوایی.
۶. (اسم، صفت ) [قدیمی] شخص ضعیف و فرومایه.
* سقط شدن (مصدر لازم ):
- [عامیانه] مردن.
- تلف شدن حیوان چهارپا.
* سقط گفتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] دشنام دادن، ناسزا گفتن.
بچه نارس و مرده که پیش از فرارسیدن هنگام ولادت از شکم مادر بیفتد.
* سقط جنین: (پزشکی ) = * سقط کردن
* سقط کردن: (مصدر متعدی ) (پزشکی ) بچۀ نارس و مرده افکندن.
مطالب پیشنهادی
ساقط یعنی چه ?