حتما برای شما هم پیش آمده است واژه نفیر را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( نفیر یعنی چه ? ).
فهرست مطالب
معنی نفیر
مترادف و معادل واژه نفیر:
- بوق
- صور
- کرنا
- آواز
- فریاد
- ناله و زاری
- نپور
اشتباه تایپی: | ktdv |
نقش: | اسم |
آوا: | /nafir/ |
نفیر به انگلیسی: | brass trumpet or bugle sound of a trumpet snoring blare blast bray |
(نَ ) (اِ)=
۱ – بوق، شیپور
۲ – بانگ بلند، ناله و زاری
۱- ناله و زاری و فریاد
۲- (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه
۳- (موسیقی ) [قدیمی] بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد
۴- [قدیمی، مجاز] هجوم، حمله
* نفیر عام: [قدیمی، مجاز] قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن
فرارکننده، گریزنده، رمنده
معنی نفیر در لغتنامه دهخدا
نفیر [ ن َ ] ( ع اِ ) گروه مردم از سه تا ده، گروه مردم، نفر، کمتر از ده تن ازمردان || گروهی که برای کاری برخیزند.
قومی که به کاری پیش روند || گروهی گریزندگان، قومی که با کسی گریزند یا از هم گریزند در جنگ.
|| همتای کسی در منافرة: ما هو بنفیر فلان: ای بکفئه فی المنافرة.
– به نفیر آوردن: به فغان و خروش آوردن، به فریاد آوردن.
– به نفیر بودن: خروشان و فریادکنان بودن، دادخواهان و غریوان بودن.
– در نفی: خروشان، غریوان، فریادکنان.
– نفیر برآمدن: فریاد برخاستن، خروش و بانگ و فغان بلند شدن.
– نفیر برآوردن: فغان کردن، فریاد کردن، خروشیدن، غریویدن، شکوه کردن.
– در نفیر بودن: در خروش و فریاد و فغان بودن.
– نفیر برخاستن: نفیر برآمدن : از شهر نفیر برخاست و مستغاث به آسمان رسید که اوباش شهردست تطاول کشیده اند.
– به نفیر آمدن: به خروش آمدن. خروشیدن. فغان و فریاد کردن.
|| نفیرعام: قیام عامه مردم برای جنگیدن با دشمن || یوم النفیر: یوم النفر، رجوع به نفر شود || ( مص ) سخت رفتن قوم برای کار و همه یکبار پیش آمدن در آن ( منتهی الارب ) رجوع به نفار و نفور شود.
نفیر [ ن َ ] ( اِ ) کرنای کوچک، برادر کوچک کرنا را گویند، کرنا، مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند ( فرهنگ نظام ) نای روئین گاودم ( اوبهی ).
|| نام آوازی است از دستگاه همایون || بانگ بلندنای || فریاد، فغان ( آنندراج ) ناله، آواز، بانگ، خروش، داد، آه و فغان.
|| خرنا، خرناسه || گریزنده، نفرت کننده رجوع به نفیرشدن شود.
واژه نفیر در اشعار فارسی
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ (منجیک)
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ (منوچهری)
هر روز کلنگ با نفیر دگر است
مسکین ورشان با بم و زیر دگر است (منوچهری)
کنون رهبری کرد خواهند کوران
مرا زین قبل با فغان و نفیرم (ناصرخسرو)
دهر ز عدل تو با نشاط وسرور است
مال ز جود تو با نفیر و فغان است (مسعودسعد)
خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او
عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر (سوزنی)
عشق معشوقان نهان است و ستیر
عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر (مولوی)
عارف و عامی بودند گروگیر از تو
تو از آن هر دو گرو گیر به فریاد نفیر (سوزنی)
خود پرده ام دراند و خود گویدم که هان
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست (خاقانی)
نفیر از جهانی که داراکش است
نهان پرور و آشکاراکش است (نظامی)
مگر دود دل من راه بستت
نفیر من خسک در پا شکستت (نظامی)
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد (نظامی)
کجا زوبر تواند خورد عاشق
که زو ناز است و از عاشق نفیر است (عطار)
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد وزن نالیده اند (مولوی)
ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر
نکرده اند شناسندگان ز حق فریاد (سعدی)
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر (سعدی)
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن (حافظ)
گر نخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی با عاقل و با عقل گیر (مولوی)
معنی نفار
مترادف و معادل واژه نفار:
- دوری
- رمیدگی
- فرار
- گریز
لغتنامه دهخدا:
نفار [ ن ِ ] ( اِ ) بنای چوبین دوطبقه ( یادداشت مؤلف ) رجوع به نپار شود.
نفار [ ن ِ ] ( ع مص ) رمیدن ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی )، ترسیدن و دور گردیدن ( منتهی الارب ) نفور، نفر، نفران ( المنجد ) رجوع به نَفر شود.
|| فزع کردن ( از متن اللغة ) || منافرت ( یادداشت مؤلف ) رمندگی، اسم مصدر است، گویند: فی الدابة نفار ( از اقرب الموارد ) اسم است از نُفور ( متن اللغة ). || رفتن قوم برای کاری و همه یکبار پیش آمدن در آن ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) رفتن قوم برای کار یا جنگ. نفور. نفیر ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): سواران تاتار و مردان بأس و نفار و بؤس و کارزار از مکامن و جدار بدوانیدند ( جهانگشای جوینی ) دروازه بگشادند و در نفار و مکاوحت بربستند ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ معین:
(نِ ) [ ع ] (مص ل) رمیدن، دور شدن
فرهنگ عمید:
رمیدن، دور شدن
معنی نفور
مترادف و معادل واژه نفور:
- بیزار
- رمنده
- فراری
- گریزان
- متنفر
- نفرت انگیز
لغت نامه دهخدا:
نفور [ ن َ ] ( ع ص ) رمنده، گریزنده ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )، نافر ( از اقرب الموارد )، چموش، شموس، ذئر، ذائر، انف، آنکه از چیزی بهراسد، متنفر، گریزان:
گرم ز چشم ندزدی تباه گردد عیش
ورم ز دل نستانی نفور گرددجان (فرخی)
در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور کالبد ما ز لاد (منوچهری)