حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « مسلخ » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (مسلخ یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی مسلخ
مترادف و معادل واژه مسلخ:
- سلاخ خانه
- مذبح
- کشتارگاه
- قتلگاه
- رختکن گرمابه
- کشتارگاه
- جای پوست کندن
نقش: | اسم |
آوا: | /maslax/ |
اشتباه تایپی: | lsgo |
جدول کلمات: | کشتارگاه |
مسلخ به انگلیسی: | abattoir slaughterhouse |
(مَ لَ ) [ ع ] (اِ)=
۱ – کشتارگاه، جای پوست کندن
۲ – رخت کن، رخت کن گرمابه ج مسالخ
۱- قتل گاه
۲- کشتارگاه
معنی مسلخ در لغتنامه دهخدا
مسلخ [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) محل سلخ و جائی که در آن گوسفند را پوست می کنند، ج مسالخ، جای پوست کشیدن چارپایان به معنی ذبح کردن حیوانات، آنجا که گوسفند از پوست بیرون کنند، کشتارگاه، سلاخ خانه.
|| آنجا که جامه در گرمابه برکنند، آنجا که جامه بیرون کنند در گرمابه، بُنه، بینه، رخت کن، سربینه، سربنه، سرحمام، جامه کن.
به وقتی که بیرون آمدیم هرکه در مسلخ گرمابه بود همه بر پای خاسته بودند، چون از گرمابه بیرون آید اندر مسلخ بخسبد تا عرق کند، در جنب خانه حمامی عالی و مسلخی منقش به کاشی تراشیده و جامهای رنگین ساخته.
واژه مسلخ در اشعار فارسی
عدوی جاه ترا بخت بد نهازشده ست
به پای خویش همی آردش سوی مسلخ (سوزنی)
این جهان مسلخ گرمابه مرگ آمد
هرچه داری بنهی پاک در این مسلخ (ناصرخسرو)
در آن مسلخ آدمیزادگان
زمین گشته کوه از بس افتادگان (نظامی)
زین چنین عمری که مایه ی دوزخ است
مر قصابان غضب را مسلخ است (مولوی)
سلاخی یعنی چه ?
لغتنامه دهخدا:
سلاخی [ س َل ْ لا ] ( حامص ) پوست برکندن بزیادت «یای » مصدری بر سلاخ ( غیاث )( آنندراج ) || شغل سلاخ ( ناظم الاطباء ).
کشتار، قصابی
/sallAxi/
سلخ یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه سلخ:
- پوست کندن
- پوست کنی
- محو
- نابودی
- روز آخرماه
- متضاد واژه سلخ: غره
/salx/
سلخ در لغتنامه دهخدا
سلخ [ س َ ] ( ع مص ) پوست برکندن، پوست کندن، پوست بازکردن، || در آخر ماه شدن، گذشت و آخر شدن ماه، بآخر رسیدن ماه.
|| سبز شدن گیاه || بیرون آوردن روز از شب || بیرون آمدن مار از پوست || کندن جایی را تا به آب رسد || برکندن زن پیرهن رااز تن || ( اِ ) روزی که در شام آن هلال دیده شود وجه تسمیه آنکه مسلخ در لغت بیرون آوردن گوسپند از پوست باشد چون درآن روز ماه از زیر شعاع آفتاب بیرون می آید.
روزی که در شام آن هلال دیده میشود، آخر ماه: سلخ این ماه بهتر است.
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ (خیام)
|| پوست بز و آنچه از گوسفند کشیده و باز کرده شود.
– دارالسلخ: قصابخانه.
سلخ [ س ِ ] ( ع اِ ) پوست مار که می اندازد، پوست مار || در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقه قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند.
سلخ [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) رشته ای که بر دوک باشد || [ س َ ] ( ع اِمص ) در اصطلاح شعر این نوع سرقة چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است.
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ابوشکور از او برده و گفته :
مگر پیش بنشاندت روزگار
که به زو نیابی تو آموزگار.
رودکی گفته است :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی
ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته :
عجب آیدمرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند
بخضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469 – 470 ).
معنی سلخ در لغتنامه معین
( ~ ) [ ع ] (اِ) روز آخر ماه
(سَ لْ ) [ ع ] (مص م) پوست کندن
فرهنگ عمید
- روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری
- (اسم مصدر ) کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن
- (ادبی ) یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند
- (اسم مصدر ) (ادبی) در عروض، حذف دو هجای پایانی فاعلاتن