حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « توفیر » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( توفیر یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی توفیر
مترادف و معادل واژه توفیر:
- افزوده شدن
- اختلاف
- افتراق
- ناجوری
- ناهمسانی
- امتیاز
- تباین
- تفاوت
- فرق
- مبانیت
- مغایرت
- اضافه درآمد
- سود، منفعت
- مال اندوزی
متضاد توفیر: | کاهش یافتن کاستن |
جمع : | توفیرات |
آوا: | /towfir/ |
اشتباه تایپی: | j,tdv |
نقش: | اسم |
توفیر به انگلیسی: | [rare] incread revenues difference |
(تُ ) [ ع ] (مص م) =
۱ – زیاد کردن
۲ – حق کسی را تمام دادن
۳ – فرق داشتن ، تفاوت
۴ – اندوختن مال
۱- صرفه جویی
۲- (اسم ) تفاوت
۳- افزونی، زیادتی، افزایش
۴- زیاد کردن، افزودن
۵- [قدیمی] زیاد کردن مال
۶- [قدیمی] سود، فایده
۷- [قدیمی] حق کسی را تمام وکمال دادن
۸- [قدیمی] تمام کردن
توفیر در لغتنامه دهخدا
توفیر [ ت َ ] ( ع مص ) دشنام نادادن، یقال: وفر عرضه له || بسیار بریدن جامه ر || افزودن، بسیار کردن، بسیار گردانیدن و تمام کردن.
بسیار و بی نقص و تکمیل کردن غذای کسی را || تمام گردانیدن خدا حظ و بهره کسی را || تمام کردن، تمام کردن حق کسی را، یقال : وفر علیه حقه.
تمام کردن حق کسی را و بسیار کردن آن، اعطاء جمیع حق کسی || ( اِ ) در عرف آنچه در اجاره فایده بردارند … با لفظ کردن و شدن مستعمل و فراهانی علیه الرحمة در شرح این بیت آورده :
مرا مگوی چه باقی بود ز رونق شغل
چه در معامله از اصل بگذرد توفیر.
که در اصطلاح هرگاه چیزی را به مبلغی یا مقداری معین باکسی مقاطعه کنند و در واقعه حاصل آن چیز زیاده بر آنچه مقرر شده باشد آن زیادتی را توفیر خوانند، آنچه از ملک فایده بردارند. کثرت دخل، سود، اضافه درآمد، منفعت.
گفت ثواب صدقه با بره دزدی برابر گردد و در میانه پیه و دنبه اش توفیر باشد.
|| در علم استیفاء، آنچه از تصرفات بیرون آرند و مهمل بوده باشد … در اصطلاح دیوان بیشتر شدن مال دیوان از آنچه انتظار میرفت از راه کمتر خرج کردن و صرفه جویی و پس انداز کردن یا محل عایدی تازه ای یافتن.
بهیچ حال توفیر فرانستانم که لشکر کم کنی که در ملک رخنه افتد و فساد در عاقبت آن بزرگ است.
چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت ودست به توفیر لشکر برد و در آن بسیار خلافها افتاد. دست از ملاهی بباید کشید و لشکر نزد خویش عرض کرد و بهیچ کس بازنگذاشت و این حدیث توفیر برانداخت.
و بیرون از جامه کازرونی و معامله سرای امیر خراج و معاملات باشد که توفیر آن به عدل و امن بود.
اگر مثال باشد تا عمال بعضی در تصرف گیرند و در قبض آرند دیوان را توفیری تمام باشد، و عوانان بددین … فرا امراء وسلاطین نمودند که ما از برای شما توفیر می آوریم. ظلم را نام توفیر نهادند و خون مسلمانان را به ناواجب ریختن و ستدن، منفعت خواندند.
و بر همه چیز ضمانی نهادند و قرار مالی دادند که این توفیر پادشاه است، از کدخدائی جهان و قهرمانی ملک جز توفیر مطالبات ناواجب نمی شناخت || افزونی و بسیاری و فراوانی، افزودن.
|| تمامی و تکمیل ( ناظم الاطباء ) مقابل تقصیر.
|| در تداول عامه، تفاوت. فرق، مزیت. جدائی، دگرگونگی: کار من با کار فلان زمین تا آسمان توفیر دارد. چندی است که رفتار فلان با من بسیار توفیر کرده است.
واژه توفیر در اشعار فارسی
مرا از تو صد ناز توفیر شد
ولی توبه ام آرزو میر شد (ظهوری)
زکات دست تو توفیر سورة الانفال
سفیر جان تو عنوان سورة الاحزاب (خاقانی)
خنده ش آمد، مال داد آن پیر را
پیر تنها برد آن توفیر را (مولوی)
فردا پدید گردد توفیرها که او
از عاملان شاه تقاضا کند شمار (فرخی)
بر تو چه ، بجز بدیهه مردن
بر من چه بجز درود و تکبیر
جز سیصد و دو، دو بیتی بد
کیمخت تو ماند از تو توفیر (سوزنی)
نهد عامل سفله بر خلق رنج
که تدبیر ملک است و توفیر گنج ( بوستان )
خدمتش توفیر اقبال است زو بیرون مشو
هرکه از توفیر بیرون شد به تقصیر اندراست (عنصری)
توفیر کردن یعنی چه ?
مترادف و معادل توفیر کردن:
- تفاوت کردن
- متفاوت بودن
- فرق داشتن
- افزودن
- فایده بردن
- سود بردن
توفیر کردن در لغتنامه دهخدا
توفیر کردن [ ت َ / تُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دخل کردن، نفع بردن، سود بردن ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم (حافظ)
|| افزودن، افزون کردن خراج و باج و همچنین افزودن نواله و جیره: بنالیدند از کاهلی لشکریان که کار نمی کنند و از تنگی علف و بی نوائی می نالند و می گویند که عارض ما را بکشته است از توفیر که کرده است ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 591 ).
به صید اندر سگی توفیر کردن
به توفیر آهوئی نخجیر کردن (نظامی)
تو دیر زی که جهان کم کند از آن هر روز
ز عمر خلق که در عمر تو کند توفیر (امیرخسرو)
توفیرات [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ توفیر، رجوع به توفیر شود.
توفیرسنج در لغتنامه دهخدا
توفیرسنج [ ت َ س َ ] ( نف مرکب ) آنکه بسیار می سنجد ( ناظم الاطباء ) :
دو مار از برای تو توفیرسنج
یکی مار مهره یکی مار گنج (نظامی)