حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « فاصد » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( فاصد یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی فاصد
مترادف و معادل واژه فاصد:
- رگ زن
- حجام
- شخصی که حجامت انجام میدهد
اشتباه تایپی فاصد: thwn
معنی فاصد در لغتنامه معین:
(ص ) [ ع ] (اِفا) رگ زن، حجّام
حجام یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه حجام:
- حجامت چی
- خون گیر
- رگ زن
- فصاد
- حجامت گر
- سرتراش
- سلمانی
حجام به انگلیسی: | cupper |
آوا: | /hajjAm/ |
معنی فصد
مترادف و معادل واژه فصد:
- حجامت
- خونگیری
- رگزنی
- گشودگی رگ
/fasd/
فصد در لغتنامه دهخدا
فصد [ ف َ ] ( ع مص ) رگ زدن ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) :
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا (خاقانی)
|| قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن ( منتهی الارب ) قطع و امضای عطا جهت کسی || شکافتن رگ بیمار را ( از اقرب الموارد ).
معنی فصد در لغتنامه معین
(فَ صْ ) [ ع] (مص م) رگ زدن، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ.
فرهنگ عمید:
رگ زدن و خون گرفتن از ورید.
حجام در لغتنامه دهخدا
حجام [ ح َج ْ جا ] ( ع ص ، اِ ) خون کشنده به استره زدن، کشنده خون از شاخ ( منتهی الارب )، الذی یحجم و یحسن صنعة الحجم ( سمعانی ) کشنده خون با شاخ یا شیشه از تن. حاجم. حجامت گر، خون گیر، خون ستان، حجامت کننده، حجامت چی، خون کشنده، مصاص.
– امثال :
افرغ من حجام ساباط: سخت عاطل و بیکار مانده. لانه حجم کسری مرة فی سفره فاغناه فلم یعد للحجامة، او لأنه کان یحجم من مرّعلیه من الجیش بدانق نسئة الی وقت قفولهم و مع ذلک یمرّ علیه الاسبوع و الاسبوعان و لایقربه احدٌ فحینئذ کان یخرج امه فیحجمها لئلا یفرغ بالبطالة، فمازال دأبه حتی ماتت فجاءة فصار مثلاً ( منتهی الارب ).
|| توسعاً رگ زن و فصاد و گرای ( مهذب الاسماء ) دلاک، سرتراش، سلمانی، حلاّق، مزّین، تونکو، تانگو، تنگو.قائم: تلیکو. موی ستر ( مهذب الاسماء ): این کلک پسر حجامی بود ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413 ).
آن مدت که عمر یافت زیانش نداشت که پسر حجامی بود ( تاریخ بیهقی ص 415 ) قال علی بن عاصم دخلت ُ علی ابی حنیفة و عنده ُ حجام یأخذ من شعره ( ابن خلکان ).
زی عام چو تو مال و ملک داری
خواهی علوی باش و خواه حجام (ناصرخسرو)
روزی نوشین روان بباغ سرای اندر حجام را بخواند تا موی بردارد ( نوروزنامه ).
شه سکندر دهد همه کامم
که من او را گزیده حجامم (سنائی)
زن حجام از بیم جواب نداد ( کلیله و دمنه ) زن حجام بینی بریده بر دست گرفته بخانه رفت ( کلیله و دمنه ) حجام متحیر گشت ( کلیله و دمنه ) زن حجام بگشادن او… رضا داد ( کلیله و دمنه ) چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد ( کلیله و دمنه ) در این میان حجام از خواب درآمد ( کلیله و دمنه ) سفیر میان ایشان زن حجامی بود ( کلیله و دمنه ).
چون قدم از منزل اول برید
گونه حجام دگر گونه دید (نظامی)
معنی حجام در لغتنامه معین
(حَ جّ ) [ ع ] (ص فا) حجامت کننده، کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است.
فرهنگ عمید:
کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است و با زدن استره و مکیدن با شاخ از بدن دیگری خون می گیرد، حجامت کننده، خون گیر، تانکو، تونکو، گرای.