حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه مغلوب را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (مغلوب یعنی چه ?).
معنی مغلوب
مترادف و معادل واژه مغلوب:
- بازنده
- بی اعتبار
- بی مقدار
- درهم شکسته
- از پای درآمده
- ذلیل
- زبون
- تارومار
- شکست خورده
- مقهور
- منکوب
- منهزم
- تسلیم
- مجاب
آوا: | /maqlub/ |
نقش: | صفت |
جمع مغلوب: | مغلوبین |
ریشه مغلوب: | غلب |
متضاد مغلوب: | فاتح |
اشتباه تایپی: | lyg,f |
مغلوب به انگلیسی: | overcome defeated recessive |
(مَ ) [ ع ] (اِمف) شکست خورده، غلبه شده .
۱- آن که بر وی چیره شده باشند، شکست خورده
۲- (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه.
معنی مغلوب در لغتنامه دهخدا
مغلوب [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند، غلبه کرده شده، مقهورشده، مفتوح شده، مطیعگشته، شکست خورده، شکست یافته: فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر ( قرآن 10/54 ). اقوال پسندیده مدروس گشته… و حرص غالب و قناعت مغلوب ( کلیله و دمنه ).
آکل و مأکول را حلق است و پای
مولوی
غالب و مغلوب را عقل است و رای
یار مغلوبان مشوتو ای غوی مولوی
رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب، مغلوب را حکم عدم گیرند.
– مغلوب آمدن: مغلوب شدن، شکست یافتن : هرکه قدم تعدی فراتر نهد… منکوب و مغلوب آید.
– مغلوب ساختن: مغلوب کردن: کأصه کأصاً؛ مغلوب و مقهور ساخت.
مصدر مغلوب شدن: شکست یافتن، مقهورشدن.
مصدر مغلوب کردن: شکست دادن، شکستن.
– مغلوب گردانیدن: مغلوب کردن: خود را مغلوب طمع و مغمور هوی نگرداند.
– مغلوب گشتن: مغلوب شدن، شکست یافتن:
مغلوب گشت اول از این دیوان
نوح رسول من نه نخستینم ناصرخسرو
– مغلوب و غالب: طلسم و حسابی است که از آن غالب و مغلوب را معین می کنند:
به مغلوب و غالب چو بشتافتیم
در آن فتح غالب تو را یافتیم نظامی
|| ( اِ ) ( اصطلاح موسیقی ) یکی از گوشه های سه گاه و چهارگاه || نام یکی از دو شعبه مقام عراق موسیقی است و نام شعبه دیگر مخالف.
غلبه یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه غلبه:
- استیلا
- پیروزی
- تسلط
- تصرف
- چیرگی
- درازدستی
- سلطه
- سیطره
- ظفر
- فتح
- قهر
- نجاح
- نصرت
- پیروزمند
- کثرت
- فراوانی
- بسیاری
- فریاد
معنی غلبه در لغتنامه دهخدا
غلبه [ غ َ ل َ ب َ ] ( ع مص ) غلبه کردن،به معنی غَلب و غَلَب، چیره شدن و زبردستی، چیرگی، نجدت، تَغَلﱡب، قهر، استیلاء، فیروزی، فیروز شدن || کثرت استعمال و شیوع چنانکه در اصطلاح نحاة علم بالغلبة، اسمی را گویند که به سبب کثرت استعمال علم باشد مانند مدینه که در اصل مدینة الرسول بوده و الکتاب به جای کتاب سیبویه.
|| ( اِ ) گروه بسیار، مردم بسیار، کثرت مردم، جمعیت، ازدحام: و غلبه خلایق شهر خود چندانک حصر آن بیرون از بیان بود، بعد از این صورت به چند روز شبی غلبه ای از مخالفان به کنار اردوی سلطان سعید آمده سورن انداختند و غلبه بسیار بی تحاشی از شهر بیرون رفتند.
|| بانگ و فریاد: روزی به جمعیت بر در سرای مجیرالملک جمع شدند و غلبه و آوازبرداشتند، آواز بربط با غلبه دهل برنیاید، و غلبه نعره و شغب آن گروه به قوت بود… شما شب را چون گذرانیدید با تشویش آوازهای قوالان و غلبه آن جمع که رقص میکردند، چون نزدیک تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم.
غلبه [ غ َ ل ُب ْ ب َ ] ( ع مص ) چیره شدن، به معنی غَلب و غَلَبَة و غُلُبَّة.
|| ( اِمص ) غلبه خون یا غلبه دم، فشار خون، اشتداد دم، تَبَوﱡغ، تَبَیﱡغ، رجوع به تبوغ و فشار خون شود || غلبه نشاندن، انبوه کاشتن: وچون غلبه بنشانند [ درخت سنجد را ] چهارپایان و گوسفندان در حوالی نتوان رفتن که خراب کنند || بغلبه روییدن، پرپشت روییدن: و آن [ قرنفل ] عظیم به غلبه روید.
غلبة [ غ ُ ل ُب ْ ب َ ] ( ع مص ) چیره شدن، چیره شدن و زبردستی، به معنی غَلب و غَلَب و غَلَبَة || ( اِمص ) چیرگی || ( ص ) رجل غلبة: مرد زودخشم.
واژه غلبه [ غ ُ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است ، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند، غلپه، همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانند عکه ، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است، عقعق، کلاغ پیسه، کلاژه، کسک، کشک، زاغچه، زاغی.
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [ از ] بر فلغند ابوالعباس
دزدی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله منجیک
از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی ناصرخسرو
|| سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً.
غلبه در لغتنامه معین
(غَ لَ بِ ) [ ع غلبة ] =
- (مص ل) پیروز گشتن، چیره شدن
- (اِمص) چیرگی، پیروزی
- تسلط ، استیلا
- کثرت ، فراوانی
- (اِ) گروه بسیار، جمعیت، ازدحام
- بانگ، فریاد
فرهنگ عمید
- چیره شدن، چیرگی یافتن
- چیرگی، پیروزی
- (اسم ) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت
- (اسم ) [قدیمی، مجاز] فریاد
- * غلبه داشتن: (مصدر لازم )
- چیره و پیروز بودن
- [مجاز] بیشتر بودن
- * غلبه کردن: (مصدر لازم )
- چیره و پیروز شدن
- [قدیمی، مجاز] فریاد کردن
- عقعق، عکه، کلاغ پیسه: زاغ سیه بودم یک چند نون / باز چو غلبه شدستم دو رنگ (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۶ ).
معنای غلب در لغتنامه دهخدا
غلب [ غ َ ] ( ع مص ) چیره شدن، غلبه کردن، به معنی غَلَب و غَلَبَة.
واژه غلب [ غ َ ل َ ] ( ع مص ) چیره شدن، غلبه کردن، در آیه شریفه: «و هم من بعد غلبهم سیغلبون » ( قرآن 3/30) غلب ازمصادر مفتوحة العین است مانند طلب، فراء گوید: محتمل است که آن «غلبه» باشد که هاء آن به جهت اضافه افتاده است || سطبر گردن گردیدن
واژه غلب [ غ ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَغلَب، ستبرگردنان || بوستانهای بسیاردرخت، ج ِ غلباء، رجوع به غلباء شود: و حدائق غلباً ( قرآن 30/80 ).
غلب [غ ُ ل ُ ] ( اِ ) یک پری دهان از آب یا مایعی دیگر، به مقدار یک بار فروبردن آب یا مایعی دیگر: دو غلب آب.
مطالب پیشنهادی
مغلوب یعنی چه ?