حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « ملحم » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( ملحم یعنی چه ?).
معنی ملحم
مترادف و معادل واژه ملحم:
- بافته
- چسبیده
- نوعی پارچه که تار آن از ابریشم است
آوا: | /molham/ |
نقش: | صفت |
اشتباه تایپی: | lgpl |
جمع ملحم: | ملاحم |
(مَ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) جامه و بافتة ابریشمی .
نوعی جامۀ ابریشمی، جامۀ سفید ابریشمی.
معنی ملحم در لغتنامه دهخدا
ملحم [ م ُ ح َ ] ( ع اِ ) نوعی است از جامه، نوعی است از جامه ها ( صراح ) نوعی از پارچه ابریشمی که نهایت ملایم باشد ( غیاث ) بافته ابریشمی را گویند ( برهان ). نوعی از جامه بافته ابریشمی و در برهان به این معنی به فتح اول آورده، نوعی جامه که تار ابریشم دارد و پود جز ابریشم و گویا غالباً به رنگ سپید یک دست بوده است.
دراعه ای سپید پوشیدی با بسیار طاقهای ملحم مرغزی، به دست هریکی دو جامه ملون از ششتری و سپاهانی و سقلاطون و ملحم و دیباجی، قبای ملحم و عصابه توزی و موزه نمدین داشت، نزدیک سپاه سالار رفتیم پشت به صندوقی باز نهاده [ بود ] و لباس از خزینه، ملحم پوشیده.
از وی پنبه نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد ( حدودالعالم ).
|| ( ص ) مرد گوشت خورده یا از گوشت صید خورش یافته، آنکه به گوشت اطعام و بدان روزی داده شده || خبز ملحم: نانی به گوشت آکنده || مرد درچسبنده به قومی، آنکه خود را به قومی می چسباند || آنکه اسیر گردیده و دشمنان بر او پیروز شده باشند.
ملحم [ م ُ ح ِ ] ( ع ص ) گوشت خوراننده باز را، گوشت خوراننده و آنکه به باز گوشت می خوراند، گوشت خوراننده و گویندآنکه نزد او گوشت بسیار باشد. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) ملحم جای پرگوشت و جای گوشت دار، ج ملاحم.
اصطلاح ملحم [ م ُ ل َح ْ ح ِ ] ( ع ص ) که گوشت آورد. که گوشت رویاند، آنچه به سبب تجفیف لطیف و تعدیل مزاج، خونی که وارد موضع جراحت شده منعقد ساخته مستحیل به گوشت کند و او را منبت اللحم نیز گویند. و رجوع به مُلَحِّمَة شود.
واژه ملحم [ م َ ح َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش سلماس است که در شهرستان خوی واقع است و 440 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
واژه ملحم در اشعار فارسی
خز به جای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد (رودکی)
چو برزد سر از کوه گیتی فروز
زمین را به ملحم بپوشید روز (فردوسی)
بپوشد از آن پس به دیبای چین
ز خز و ز ملحم کفن همچنین (فردوسی)
برکشیدند به کهساره غزنین دیبا
درنوشتند ز کهپایه غزنین ملحم (فرخی)
تو گفتی شیر و می بودند درهم
و یا درهم فکنده خز و ملحم (ویس و رامین)
کردار مدار خار و سوزن
گفتار حریر و خز و ملحم (ناصرخسرو)
چون باغ را به گونه بیمار دید ابر
از ملحم سپید بگسترد بسترش (عثمان مختاری)
آن یکی را داد ابر از رایت مصری ردا
وین دگر را داد باد از ملحم رومی ثیاب (امیرمعزی)
به جای ملحم چینی هوا مکن بالین
به جای اطلس رومی زمین مکن بستر (انوری)
ناف شب سوخت تف مجمر روز
گوی زر یافت جیب ملحم صبح (خاقانی)
از رفتن تست بر تن دهر
بر نقطه زر سیاه ملحم (خاقانی)
ملحمة در لغتنامه دهخدا
ملحمة [ م َ ح َ م َ ] ( ع اِ ) فتنه و شورش و حرب بزرگ، فتنه و شورش و جنگ بزرگ ج – ملاحم، وقعه عظیمه در فتنه و رجوع به ملحمه شود.
– نبی الملحمة: پیغمبر قتال یا پیمبر صلاح و تألیف مردم، نبی القتال او نبی الاصلاح و تألیف الناس کانه یؤلف امر الامة از القاب پیغمبر اسلام است. ( از اقرب الموارد ).
|| حربگاه ( مهذب الاسماء ) || صلاح واصلاح || ترتیب و انتظام امور ( ناظم الاطباء ).
ملحمه[ م ُ ل َح ْ ح ِ م َ ] ( ع ص ) تأنیث ملحم ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ملحم شود.
– ادویه ملحمة: داروها که گوشت رویاند: فی الادویة الملحمة للجراحات و رجوع به ملحم شود.
واژه ملحمه [ م َ ح َ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) فتنه و جنگ عظیم ( غیاث )، حرب بزرگ، جنگ عظیم، ج ملاحم ملحمة : سیف الدوله دررسید و لشکر ابوعلی را در میان گرفتند و جویهای خون در صحرای آن ملحمه براندند.
|| جای جنگ عظیم ( غیاث )، حربگاه، رزمگاه، معرکه ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ معین:
(مَ حَ مَ یا مِ ) [ ع ملحمة ] (اِ) فتنه ، شورش
فرهنگ عمید:
فتنه، شورش
ملحمه در اشعار فارسی
بردویدی چون کدو فوق همه
کو ترا پای جهاد و ملحمه (مولوی)
گر تو باشی تنگ دل از ملحمه
تنگ بینی جوّ دنیا را همه (مولوی)
رنج یک جزوی ز تن رنج همه است
گر دم صلح است یا خودملحمه است (مولوی)
این قدر خود درس شاگردان ماست
کر و فر ملحمه ما تا کجاست (مولوی)
موارد پیشنهادی
ملحم یعنی چه ?