متن شعر قاصدک از اخوان ثالث به همراه فایل صوتی برای شما عزیزان در این صفحه قرار داده شده است.
شعر قاصد
قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟
از كجا وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي ، اما ،اما
گرد بام و در من
بي ثمر مي گرديانتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرندقاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ
كه فريبي تو. ، فريبقاصدك
هان،
ولي … آخر … اي واي
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آيراستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند (اخوان ثالث)
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی
سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردیمغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی (فاضل نظری)
شعر قاصدک از نرگس بابایی
قاصدک گفته بودم که دگر نیست مرا انتظارخبری
باز اما تو چنین پر شتاب پر غرور از چه روی از برم می گذری؟
قاصدک ,قاصدک گفته بودم که مرا نیست,تمنای کسی
در دلم نیست به جز مهر نیاز وهوسی
گفته بودم که دگر من نروم سوی کسی
گفته بودم که به ماتم کده ام نیست حتی امیدی به حضور مگسی
باز اما تو چرا؟تو چرا بر سر راه منم در گذری
قاصدک ,خسته ,پریشان ودلم غمگین است
رو به هر سوی نمودم اما هیچ جا نیست مرا هم نفسی
نیست فریاد رسی
قاصدک پرتو مرگ به روی دل من سنگین است
سایه ی جانم بربود دل تنهای من اما از آن چه کسی خواهد بود؟
از آن چه کسی خواهد بود ؟
قاصدک حس تنهایی و بی یاوری ام بیش نمودی و رفتی
گفته بودم که نیا ,گفته بودم برو آنجا که چشمی وگوش با کس
برو آنجا که تورا منتظرند
تو که خود فهمیدی
تو که خود فهمیدی
در دل من همه کورند وکرند
باز اما ز چه روی آمده ای ؟
قاصدک, قاصدک آمدی گفتی که هیچ خبری نیست زکس
گفتی اما چه کنم؟چه کنم؟باورم نیست که که نیست هیچ کس را خبرم
هیچ کس از دلم آگاه نشد
هیچ کس با درد من آشنا نشد
هیچ کس همدم وهمیار نشد, قاصدک, قاصدک
نور مهتاب حرامت نشود ,
خیز تا صبح دگر باز رسد ,خیز وبال پر خود را بگشا
دل وجانم بستان
پر گش و با خود بر
قاصدک دل من سخت اسیر است
دل من سخت گرفته است
نیست تابم که ببینم تو چنین خسته ورنجورشوی
بال پرکش به دیاری دیگر سوی یاری دیگر
نیست امید مرا روز وصالی دیگر
قاصدک قاصدک در به در کوچه ی غم
قاصدک بی خبر از رنج دلم
قاصدک, قاصدک بی خبرم
قاصدک قاصدک بی خبرم زود رد شو ز برم
زود رد شو ز برم
شعر قاصدک میآید
من از این دنیای خاکستری رو به غروب
به امید نظری تا به سحر میمانم
قاصدک می آید …
خبری می آرد …
نگران چه ای ؟؟؟
پیک سحر در راه است
دیو شب در چاه است
برق چشمان امیدم روشن
چقدر شیرین است
لحظه کوچ فراق !!!
همه جا گل کاری همه جا گل باران
گوئیا خواب میبینم
کاش که این خواب نباشد
ای کاش …