حتما برای شما هم پیش آمده است « عارض » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (عارض یعنی چه ?).
معنی عارض
مترادف و معادل واژه عارض:
- چهر
- رخسار
- چهره
- رخ
- رو
- روی
- سیما
- صورت
- عرض کننده
- اتفاق
- گونه
- حادثه
- دادخواه
- شاکی
- شکواگر
- متظلم
آوا: | /~Arez/ |
اشتباه تایپی: | uhvq |
نقش: | اسم |
جمع عارض: | عارضین |
عارض به انگلیسی: | litigator petitioner cheek face happening occurring complainant |
عارض به عربی: | مدعی |
(رِ ) [ ع ]=
۱ – (اِفا) عرض کننده
۲ – سالار، لشکر و سپاه
۳ – شکایت کننده، شاکی
۴ – (اِ) چهره، رخسار
۵ – پیشامد، حادثه
۱- عرض کننده، عریضه دهنده، شاکی
۲- (اسم ) رویداد، پیشامد، حادثه
۳- (صفت ) (فلسفه ) ویژگی آنچه پیدا می شود و می گذرد و ثابت نیست
۴- (اسم ) [قدیمی] فرماندهِ لشکر
۵- (اسم ) [قدیمی] رخسار، چهره، روی
* عارض شدن: (مصدر لازم )
۱- روی دادن، رخ دادن
۲- به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخوهی کردن
معنی عارض در لغتنامه دهخدا
عارض [ رِ ] ( ع ص ) عرض دهنده لشکر، شمارکننده لشکر، بخشی فوج یا سالار فوج، آنکه سان سپاه دهد. آنکه سان سپان بیند: و عارض را فرمان داد تا نامهاشان به دیوان عرض بنوشت.
وزیر و عارض و صاحبدیوان و ندما حاضر آمدند. این مرد مدتی دراز کدخدا و عارض امیر نصر سپهسالار بود. و عارض بیامد و چهارهزار سوار با وی نامزد کرد. همه لشکر را گرد آوردند، وی عارض را فرمود که شمار کنند هزارهزار و پانصدهزار سوار جنگی بودند.
خبرداد عارض که سیصد هزار
برآمد دلیران مفرد سوار (نظامی)
شده برعارض لشکر جهان تنگ
که شاهنشه کجا میدارد آهنگ (نظامی)
|| ( اِ ) باران :
تا هلاک قوم نوح و قوم هود
عارض رحمت بجان ما نمود (مولوی)
|| ( ص ) شتر ماده بیمار یا شکسته آفت رسیده || ( اِ ) دندان، دندان که درعرض دهن است و آن بعد از ثنایا است. || ابر که سایه افکند، ابر پراکنده در افق، ابربر پهنای کرانه آسمان، ابر || کوه. عارض الیمامه: کوه یمامه را گویند || هرچه پیش آید ترا از پرده و جز آن || صفحه گردن || هر دو طرف روی || هر دو جانب دهن. || ملخ بسیار || عطا || در تداول، شاکی و متظلم، دادخواه || صفحه رخسار مردم، روی، رخسار، گونه :
غره مشو به عارض عنبرنبات خویش
واندر نگر به عارض کافوربار من (ناصرخسرو)
آن زلف سر افکنده بدان عارض خرم
از بهر چه آراست بدان بوی و بدان خم (عنصری)
ای عارض چو ماه تو را چاکر آفتاب
یک بنده تو ماه سزد دیگر آفتاب (خاقانی)
چو مویش دیده بان بر عارض افکند
جوانی را ز دیده موی برکند (نظامی)
آنکه نبات عارضش آب حیات میخورد ( گلستان )
عارض نتوان گفت که قرص قمر است این
بالا نتوان گفت که سرو چمن است این (سعدی)
عارضه در لغتنامه دهخدا
عارضة [ رِ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث عارض. || صفحه رخسار || حاجت || حادثه و پیش آمد :
تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه
اندیشه تو بر دل ما بود چون جبل (سوزنی)
|| بیماری. کسالت. مرض :
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زائل شدن عارضه و صحت بیمار ( کلیله و دمنه )
طبیبان با تفقد و رعایت بدو رسند، و این عارضه زائل شود. هر روز طبیب را می پرسید امیر، و او میگفت عارضه قوی افتاد. هم از ملوک آل سامان امیر منصوربن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت.
خاطر من عرضه داده بود سخن را
عارضه تب رسید و کرد مشوش (سوزنی)
خاقانیا ز عارضه درد دل منال
کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید (خاقانی)
|| ناقه بیمار و آفت رسیده || ( اِمص ) زبان آوری، تیززبانی، قوت و قدرت بر سخن و جز آن || چستی، چابکی، دلیری، رسائی در امور ( منتهی الارب ).
موارد پیشنهادی
عارض یعنی چه ?