حتما برای شما هم پیش آمده است « استحاله » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (استحاله یعنی چه ?).
معنی استحاله
مترادف و معادل واژه استحاله:
- تبدل
- تبدیل
- تحول
- تطور
- تغییر
- دگرسانی
- دگرگونی
- مستحیل
- مسخ
- ناروا داشتن
آوا: | /~estehAle/ |
استحاله به عربی: | غش |
استحاله به انگلیسی: | transformation transmutation regarding as impossible or absurd atrophy reduction metamorphosis transubstantiation |
(اِ تِ لِ ) [ ع استحالة ]=
۱ – (مص ل) دگر گشتن، دگرگون شدن
۲ – (اِمص) دگرگونی
۱- از حالی به حالی شدن، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
۲- [قدیمی] محال و غیرممکن بودن
معنی استحاله در لغتنامه دهخدا
استحاله [ اِ ت ِ ل َ ] ( ع مص ) استحالت، شدن و گشتن از جائی به جای دیگر، بگشتن، گردیدن || از حالی به حالی گردیدن، از حال بگردیدن ( تاج المصادر بیهقی ) :
هست از استحالت دوران
(سنائی)
چون شترمرغ عاجز و حیران
|| باژگونه شدن || محال و ناممکن بودن چیزی ( غیاث) محال شدن ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) محالی، مستحیلی، امتناع || بُطلان || زوال || محال شمردن ( منتهی الارب ) محال و ناممکن کردن، طلب محال کردن ( غیاث ) از حال بگردانیدن ( زوزنی ).
|| دیدن بسوی چیزی یا کسی که آیا حرکت میکند یا نه ( از منتهی الارب ) || حیله کردن ( غیاث اللغات ) || تغیر در کیفیات || کون و فساد، خلع چیزی صورت خود را و گرفتن صورت دیگری، چون بدل شدن خوردنی بخون در تن آدمی، بدل کردن عنصری صورت خود را بصورت عنصری دیگر، چون تبدیل آب به هوا و آتش به هوا و تبدیل هوا به آب و تبدیل آب بخاک و استحاله آب به بخار، استحالة، و آن حرکتی است در کیف مانند گرم و یاسرد شدن آب با حفظ صورت نوعیه ( تعریفات سید شریف جرجانی ).
معنی مستحیل
مترادف و معادل واژه مستحیل:
- استحاله
- تغییریافته
- دگرگون
- مبدل
- مستهلک
- ترفندگر
- ناشدنی
- ازمیان رفته
- محال
- ناممکن
- مکار
- یاوه
- حیله گر
- محیل
/mostahil/
مستحیل در لغتنامه دهخدا
مستحیل [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و بن ندارد ( منتهی الارب ).
سخن باطل ( اقرب الموارد ) رجوع به استحالة شود || محال و ناممکن ( غیاث ) ( آنندراج ) ناشدنی، ممتنع، باورنکردنی: این خبر سخت مستحیل است و هیچ گونه دل و خرد این را قبول نمی کند ( تاریخ بیهقی ص 515 ).
چو مستحیلان شوم و حرامخواره نه ایم
از این سبب همه ساله اسیر حرمانیم (مسعودسعد)
مستحیل چگونه در حد امکان آید ( سندبادنامه ص 70 ).
واجب است و جایز است و مستحیل
تو وسط را گیر در حزم ای دخیل (مولوی)
گفتم این ماخولیا بود و محال
هیچ گرددمستحیلی وصف حال (مولوی)
– مستحیل الاندراس: چیزی که مندرس نمی شود و ضایع نمی گردد ( ناظم الاطباء ).
|| از حالی به حالی گردنده ( غیاث ) ( آنندراج )، متغیر و مبدل و برگشته و تغییریافته، دگرگون و از حال خود برگشته ( ناظم الاطباء ): بسبب تازگی خربزه هندو ( یعنی هندوانه ) و بسبب گرمی معده و جگر بسیار بود که مستحیل شود یعنی از حال خویش بگردد ( ذخیره خوارزمشاهی ) || حیله گر ( غیاث ) ( آنندراج ) محیل و حیله گر و مکار ( ناظم الاطباء ) :
ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل
کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند (سنائی)
فرهنگ معین
(مُ تَ ) [ ع ] (اِفا ) سخن محال، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده.
فرهنگ عمید
- محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید
- از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته
- (اسم، صفت ) جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد
- مکار، حیله گر
مطالب پیشنهادی
استحاله یعنی چه ?