زیباترین متنها در مورد شب بیداری را در این صفحه برای شما عزیزان قرار دادیم، امیدواریم که مورد رضایت شما قرار بگیرد ( متن در مورد شب بیداری ).
فهرست مطالب
متن شب بیداری
هرچند نمیدانم…
خواب هایت را با که شریک میشوی….
اما هنــــــــوز…
شـریک تمام بیخوابی های من تـویی….
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
و آنچه در خواب نشد چشم من و پروین است
خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است
من در این
بسترِ بی خوابیِ راز
نقشِ رویاییِ رخسارِ تو،
می جویم باز …
متن سنگین شب بیداری
گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
آنچنان روشن که من در خواب
دم به دم با خویش می گویم که : بیداری ست
دلم فقط بهانه تو را دارد !
تو می دانی بهانه چیست ؟
بهانه همان است
که شبها خواب را از چشم من می گیرد ٬
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدمها چشمانم را پیِ تو می گرداند ٬
بهانه همان صبری ست که به لبانم سکوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از نبودنت ..
ز بی خوابی همی خوانم
به عمدا این غزل هر دم
«همه شب مردمان در خواب
و من بیدار چون باشم »
بیا
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
جسارت میخواهد نزدیک شدن
به افکار دختری که روزها
مردانه با زندگی می جنگد
اما شب ها… بالشش
از هق هق دخترانه اش خیس است…
متن بی خوابی تنهایی
غم انگیز است….
شب از پهلویی
به پهلوی دیگر شوی
ببینی تاریکی از جای خود
تکان نخورده است!
تمام ترسم از این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم
دلتنگی یعنی:
یک شب دلت بماند روی دستت
و نفهمی چطور می توانی…
بدون او آرامش کنی.
اکنون کجایی
ای خود دیگر من ؟
آیا در این سکوت شب
بیداری ؟
نیمه شبها زنگ بزن!
چیزی بپرس،
حرفی بزن
کاری کن که من به دنیا
جواب پس دهم …!
کاری کن به گریه بیفتم!
که گریه، شفای دل است …
کمی رعایت نکن!
نیمه شبها شماره بگیر،
مرا بیدار کن،
جهان را بیدار کن …!
متن بی خوابی زده به سرم
یک نفر در همین نزدیکی ها ،
چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گداشته است…
خیالت راحت باشد؛ آرام چشم هایت را ببند
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا…
تنها تو را باور دارد.
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم
صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ
وانمود میکنم
هیچ دل تنگ نبودهام
صبح که بیدار میشوم
میگویم
شب، با چمدانی بزرگ میآید
و دیگر نمیرود
در تنهاترین شبهای من صدای توست. تنها تو هستی که صورتم را در تنهایی شب نوازش می کنی و تنها دلیل بیدار بودنم تو هستی
ای پشه
روی دست
شب مانده ام!
دیگر حتی… خواب
هم مرا نمی برد!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
شعر بی خوابی
شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی
حالم بد است، حالِ مرا خوب می کنی ?
جان دلم
بی حوصله ام
و خواب به چشمانم نمی آید
منتظر دیدار آن چشم های روشنم
تا بار دیگر جان گیرم
متن ادبی در مورد بی خوابی
می شمارد لحظه ها را ؛
گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار
خوابش می برد
من در این
بسترِ بی خوابیِ راز
نقشِ رویاییِ رخسارِ تو،
می جویم باز …
به اعتبار همین شب ها زنده ام
وقتی تاریکی شان از حد می گذرد
تا بالاتر از سیاهی رنگی نباشد
و باز تنهایی بیاید
تکلیفِ شب هایم را روشن کند
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
هر لحظه در ذهنم و قلبم هستی
حتی اگر کنارم نباشی
و دوری تو خواب را از چشمانم ربوده …
دلتنگتم عزیزم!
در شب های طولانی و در تنهایی وهم انگیزم
کنار پنجره می نشینم و تنها به تو فکر می کنم
تویی که تنها دلیل اشک های خاموش من هستی
و با تمام وجود آرزو می کنم که این جا بودی