حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « زورق » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( زورق یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی زورق
مترادف و معادل واژه زورق:
- بلم
- قایق
- کلک
- کشتی کوچک
- کرجی
آوا: | /zowraq/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | c,vr |
زورق در حل جدول: | کرجی کشتی کوچک بلم |
جمع زورق: | زوارق |
زورق به انگلیسی: | boat cockleshell skiff wherry carina heel |
(زُ رَ ) [ ع ] (اِ) قایق.
کشتی کوچک، کرجی
* زورق زرین: [قدیمی، مجاز] خورشید
* زورق سیمین: [قدیمی، مجاز] ماه
معنی زورق در لغتنامه دهخدا
زورق [ زَ رَ ] ( معرب ، اِ ) کشتی کوچک را گویند، کشتی خرد، سفینه و کشتی کوچک، کشتی بسیار کوچک، کرجی، قایق، کرجی، قُفّه، طَرّاده، ناوچه، بلم، لُتکا، قایق، غُراب، اعجمی معرب است.
|| کلاهی را نیز گویند به اندام کشتی که قلندران بر سر گذارند و آن را کهکاهی هم می گویند.
زورق زرین: کنایه از خورشید عالم آراست، آفتاب، کنایه از خورشید، خورشید.
|| ماه نو، زورق سیمین: کنایه از ماه یکشبه است که به عربی هلال خوانند، ماه، ماه یکشبه، هلال.
اصطلاح زورق نشین: که بر زورق نشیند سفر را، مسافر زورق.
زورق کش: هدایت کننده زورق، کشنده زورق، حرکت دهنده زورق.
واژه زورق در اشعار فارسی
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار (خسروی)
بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندرانداختند (فردوسی)
که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بر این روی آب (فردوسی)
سپه را بفرمود تا هر کسی
بسازند کشتی و زورق بسی (فردوسی)
هر کجا جنگ ساختی بر خون
بتوان راند زورق و زبزب (فرخی)
که زورقش را باد کم کرده بود
ز دریا به کوه از پس آورده بود (اسدی)
ای غرقه شده به آب طوفان
بنگر که به پیش تست زورق (ناصرخسرو)
از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه (سوزنی)
معنای زورقی در لغتنامه دهخدا
زورقی [ زَ / زُو رَ ] ( ص نسبی ، اِ ) چون زورق، نوعی از کلاه قلندران باشد و آن شبیه است به کشتی، نوعی از کلاه قلندران شبیه به کشتی، کلاهی که مانند کلاه قلندران سازند و کهکاهی خوانند و درون او را پوستین گیرند و جوانان بر سر نهند:
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن و زورقی طرفه به سر (سنایی)
|| نام قسمی اصطرلاب || استخوان پاشنه، استخوانی است که پاشنه در زیر وی نهاده است: و استخوانی دیگر است آنرا زورقی گویند از سوی پس به اشتالنگ پیوسته است و پاشنه اندر زیر او نهاده و دو دندانه از پاشنه بیرون آمده است و اندر این زورقی نشسته تا استوار باشد.