حتما برای شما هم پیش آمده است واژه لحظه را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( لحظه یعنی چه ? ).
معنی لحظه
مترادف و معادل واژه لحظه:
- آن
- وهله
- ثانیه
- حین
- دقیقه
- دم
- لمحه
- نفس
- وقت
- یک نگاه
- یکدم
آوا: | /lahze/ |
اشتباه تایپی: | gpzi |
نقش: | اسم |
لحظه در حل جدول: | آن |
لحظه به عربی: | ثانیة دقیقة لحظة هالة |
لحظه به انگلیسی: | instant jiffy minute moment point second split second trice twinkle twinkling wink side-glance |
معنی لحظه در لغتنامه دهخدا
لحظه [ ل َ ظَ ] ( ع اِ ) لحظه، یکبار نگاه کردن به گوشه چشم || یک چشم بهم زدن، چشم زد، طرفه، دَم، آن :
– لحظةً یا در لحظه: فوراً، فی الفور، علی الفور.
– امثال :
سلطنت گر همه یک لحظه بود مغتنم است
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد ( ملک قمی ).
|| اشارت چشم، غمزه.
|| چشم زخم.
لحظه [ ل َ ظَ ] ( اِخ ) جایی است شیرناک به تهامه و منه یقال : اسد لحظة کما یقال اسدالشری. ( منتهی الارب ).
لحظات [ ل َ ح َ ] ( ع اِ ) ج ِ لحظة.
(لَ ظَ یا ظِ ) [ ع لحظة ] (اِ)=
۱ – یک چشم به هم زدن
۲ – یک دم ج لحظات
یک چشم به هم زدن، یک دم.
واژه لحظه در اشعار فارسی
گریزان دراین بیشه جستم پناه
رسیدستم این لحظه ایدر ز راه (فردوسی)
که به باقی عمر یک لحظه
رو نتابم ز خدمتت پس از این (مسعودسعد)
نبود باید می خواره را کم از لاله
که هیچ لحظه نگردد همی ز می هشیار (مسعودسعد)
جانم ز تن جدا باد ارمن بهیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم (مسعودسعد)
صد فتح کنی بیشک و صد سال از این پس
در هند به هر لحظه ببینند اثر فتح (مسعودسعد)
گر قصد کنی چو وهم یک لحظه
از جابلقا رسد به جابلسا (مسعودسعد)
تراهر ساعتی از عزّ ملکی است
ترا هر لحظه ای از بخت جاه است (مسعودسعد)
بادام دو چشم تو به عیاری و شوخی
صدبار به هر لحظه در کند شکسته (سوزنی)
بیمار که اشارت طبیب را سبک دارد… هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد ( کلیله و دمنه ). و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد ( کلیله و دمنه ).
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدایی نیابی (خاقانی)
هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو
صد جان بهم فشانم و بر تو به نیم جو (خاقانی)
یک لحظه چون گوزنان هویی برآرم از جان
سگ جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد (خاقانی)
ایزد نخواست آنچه دلم خواست لاجرم
هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم (خاقانی)
گفتی نکنی خدمت سلطان نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم (خاقانی)
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما هم چنان لب بر لبی نابرگرفته کام را (سعدی)
هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند ( گلستان سعدی ).
هر لحظه سر به جایی برمیکند خیالم
تا خود چه بر من آیدزین منقطع لگامی (سعدی)
ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی (سعدی)
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرومیدویدش به رخسار زرد (سعدی)
بوسه دادن به روی یارچه سود
هم در آن لحظه کردنش بدرود (سعدی)
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارائی (سعدی)
به دروازه مرگ چون درشوند
به یک لحظه با هم برابر شوند (سعدی)
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است (مولوی)