حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « مصلح » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( مصلح یعنی چه ?).
جدول محتوا
معنی مصلح
مترادف و معادل واژه مصلح:
- اصلاحگر
- اصلاح کننده
- خیراندیش
- خیرخواه
- صالح
- صلاح اندیش
- نیکوکار
- نیکخواه
- به اندیش
- بهساز
آوا: | /mosleh/ |
اشتباه تایپی: | lwgp |
نقش: | صفت |
متضاد مصلح: | مفسد |
جمع مصلح: | مصلحین |
مصلح به انگلیسی: | constructive peacemaker [n] peacemaker accommodator reformer [adj] of a conciliatingdisposition |
(مُ لِ ) [ ع ] (اِفا) اصلاح کننده، نیکو – کار.
۱- اصلاح کننده، به صلاح آورنده، نیکوکننده
۲- آشتی دهنده
۳- شایسته، نیکوکار
معنی مصلح در لغتنامه دهخدا
مصلح [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) به صلاح و نیکویی آورنده || آنکه اصلاح می کند و بهتر می نماید، اصلاح کننده، نیکوکننده، مقابل مفسد، که در صلاح ونیکویی بکوشد.
مصلحان را نظرنواز شوم
(نظامی)
مصلحت را به پیش باز شوم
متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند، مسافر: مصلح میان قوم || نیکویی کننده، آنکه نیکویی می کند، نیکوکار، ج مصلحون، شخص خوب و نکوکار نیکوکردار نیک منش نیکوسرشت: مکتب وی را به مصلحی دادند.
|| کسی که درست می کند و آراسته می کند || موافق و مناسب || میانجی و صلح دهنده و آشتی دهنده، آشتی دهنده. میانجی، مقابل مفسد و فسادانگیز || داور و حاکم: شرط آن است که درباب سلجوقیان سخن نگویی که صلح با آن ایشان مرا ممکن نخواهد بود که میان هر دو گروه شمشیر خونریز است مصالح.
|| شفابخش || موافق و مناسب بدن و مزاج، در ادویه، دارویی که با داروی دیگر یار کنندتا مضرات داروی اولین ببرد. کم کننده یا برنده زیان دارویی: و مصلح وی سکنجبین است.
آنچه اصلاح حال مأکول و مشروب نماید اعم از آنکه دفع ضرر آن کند یا معاونت بر فعل او نماید یا حفظ قوه یاکسر حدت او کند یا بدرقه به جهت وصول او به اعضا گردد.
– مصلح شدن: به صلاح آورنده شدن.
– || آشتی دهنده شدن :
اهتمام تو اگر مصلح اضداد شود
سر برآرد ز گریبان ابد شخص ازل (وحشی)
مصلح [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) اصلاح شده و درست گشته || مهیا ( ناظم الاطباء ).
معنای اصلاح در لغتنامه دهخدا
اصلاح [ اِ ] ( ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش || بصلاح آوردن، بصلاح آوردن و نیکو کردن، نیکو کردن، با صلاح آوردن، لَم، بصلاح آوردن و نیک و بهتر کردن، ضد افساد، مثال : حالت مشرقیان قابل اصلاح است.
درست کردن. التیام دادن. بسامان آوردن. سر و سامان دادن به کارها. درست کردگی و راست کردگی، ضد افساد چیزی، دور کردن تباهی و راست کردن چیزی: نیش کژدم… را اگرچه بسیار بسته دارند و در اصلاح آن مبالغت نمایند، چون بگشایند بقرار اصل بازرود.
کلک سر سبز اوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیزرونده نوند (سوزنی)
|| نیکویی نمودن، احسان کردن، نیکویی کردن، نیکویی نمودن، یقال : اصلح الیه ؛ اذا احسن. با همدیگر نیکی کردن، به کسی نیکی کردن و گویند: اصلح اﷲ له فی ذریته و ماله.
|| با هم آشتی کردن، آشتی نمودن. خلاف افساد، آشتی کردن || اصلاح میان قوم: سازش دادن آنان را، اصلاح میان کسان ؛ سازش دادن ایشان را || به اصلاح آوردن معیشت: ترقیح || تراشیدن یا زدن یا پیراستن موی سر و صورت، آرایش زلف و ریش،. رجوع به اصلاح کردن و اصلاح صورت و اصلاح سر شود :
بس که اصلاح خط خوب تو دارم در نظر
در میان خواب [هم ] تصحیح قرآن می دهم
|| فراهم آمدن قومی بر امری || اصلاح ساز: پرداخت کوک آن || تصحیح || رفع عیب و فساد چیزی || ترتیب و بند و بست || بهبود از بیماری || اصلاح دارویی: داروی دیگری با آن یار کردن تا از جنبه زیان آن بکاهد. تهیه و آماده و ساخته کردن دارو: عم انه امر باصلاحه فاصلح و اخذه لوقته.
معنی صلاح در لغت نامه دهخدا
صلاح [ ص َ ] ( ع اِمص ) نیکی، ضد فساد که تباهی باشد، ضد فساد، عَبش، عَبَش، مصلحت، بسامانی: خداوند داند که مرا در چنین کارها غرضی نیست جز صلاح هر دو جانب نگاه داشتن.
چونکه نکو ننگری جهان چون شد
خیر و صلاح از زمانه بیرون شد (ناصرخسرو)
جانْت سوارست و تنت اسب او
جز بسوی خیر و صلاحش مران (ناصرخسرو)
همه اندیشه صلاح و فساد
در یقین تو و گمان تو باد (مسعودسعد)
فلک بحرب تو آنگه دلیر شد که ترا
نیافت پای مجال و نداشت دست صلاح (مسعودسعد)
دولت به کارخانه تو در صلاح ملک
پیوسته یار خنجر نصرت نگار باد (مسعودسعد)
|| شایستگی، سزاواری، درخوری، اهلیت || ( مص ) نیک شدن || عبارت است از پیمودن راه رستگاری و برخی گفته اند صلاح استقامت حال باشد بر آنچه شرع و عقل آدمی را بسوی آن دعوت کند و صالح کسی را نامند که بر ادای حقوقی که آفریدگار و آفریده شدگان بر عهده او دارند قیام ورزد کذا فی کلیات ابی البقاء.
– به صلاح بازآمدن: بهبود یافتن، به شدن: تا هر بیماری که افتد… داروها و غذاهای آن بسازند تا به صلاح بازآید، بدین تدبیر به صلاح بازآمد، و سلامت یافت.
– || اصلاح شدن، درست شدن، به سامان آمدن: بلعمی گفت که هیچ نماند و این کار بصلاح باز آمد.
– به صلاح بازآوردن: آشتی دادن، به صلح آوردن : تا باز زیادبن همام آن مخالفت را به صلاح بازآورد.
مطالب پیشنهادی
مصلح یعنی چه ?