حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « فکرت » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( فکرت یعنی چه ?).
معنی فکرت
مترادف و معادل واژه فکرت:
- جمع فکر
- اندیشه ها
آوا: | /fekrat/ |
اشتباه تایپی: | t;vj |
نقش: | اسم |
فکرت به انگلیسی: | reflection meditation pensiveness |
(فِ کْ رَ ) [ ع، فکرة ] (اِ) اندیشه، ج فِکَر.
اندیشه
معنی فکرت در لغتنامه دهخدا
فکرت [ ف ِ رَ ] ( ع اِ ) فکرت، رجوع به فکرة شود || اندیشه، ج فِکَر: چنان دید امیرالمؤمنین به فطرت تیز و فکرت صافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها.
این جهان در جنب فکرتهای ما
(ناصرخسرو)
همچنان در جنب دریا ساغر است
از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم
همی نیاید فکرت ، همی نگنجد خواب (مسعودسعد)
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پرّ کبوتر (ناصرخسرو)
در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد، لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی، و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گورفکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید.
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر (انوری)
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا (سعدی)
گوهر خود بردهد خاطر من همچو تیغ
زاده خود پرورد فکرت من چون بحار (خاقانی)
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر ازاسما (خاقانی)
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا (خاقانی)
جواهربخش فکرتهای باریک
بروزآرنده شبهای تاریک (نظامی)
فاتحه فکرت و ختم سخن
نام خدای است، بر او ختم کن (نظامی)
دیشب گله زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی ، بگذر زین فکرت سودایی (حافظ)
– به فکرت فرورفتن: به فکرفرورفتن، فکر کردن، اندیشیدن: زمانی به فکرت فرورفت و گفت…
– در فکرت فرورفتن: به فکر فرورفتن: شیخ در فکرت زمانی فرورفت.
– سر به فکرت فروبردن: فکر کردن، اندیشه کردن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود (سعدی)
– فکرت انگیز: آنچه آدمی را به فکر فروبرد، خیال انگیز :
بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز (نظامی)
– فکرت کردن: فکر کردن، اندیشیدن :
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار (سعدی)
فکرت [ ف ِ رَ ] ( ع اِ ) اندیشه، اعمال خاطر در چیزی، فِکری، اسم از افتکار است، رجوع به فکری شود.
معنای فکر در لغتنامه دهخدا
فکر [ ف َ / ف ِ ] ( ع اِ ) اندیشه ج افکار:
من اندر چنین روز و چندین نیاز
به اندیشه در، گشته فکرم دراز (فردوسی)
فکر و تدبیرش صرف نمیشود مگر در نگهبانی حوزه اسلام.
– امثال :
فکر نان کن که خربوزه آب است: دنبال اصل برو، کار باید از پایه درست باشد.
– از فکر افتادن: از یاد رفتن :
ز شغل عشق نی کافر شناسد نی مسلمانم
ز فکر مؤمن افتادم ، ز یاد برهمن رفتم (شفائی)
– به فکر رفتن: متفکر شدن، اندیشه کردن.
– به فکر فرورفتن: به فکر رفتن.
– فکر چیزی کردن: درصدد تهیه آن برآمدن:
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی (حافظ)
|| حاجت و در این معنی به فتح اول افصح است || تردد قلب به نظر و تدبر به طلب معانی، حرکت ذهن از مطلوب به مبادی و باز از مبادی به مطلوب، و مراد از مبادی معلومات است.
|| ( مص ) اندیشیدن، اعمال نظر و تأمل در چیزی، و گویند بهفتح اول مصدر و به کسر اسم است.
فکر ف ِ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ فکرة و فِکری، ج ِ فکرت:
خدای در سر او همتی نهاد بزرگ
چنانکه گنج به رنج است از آن ودل به فکر (فرخی)
از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسد
چون همی دانی کو معدن علم و فکر است (ناصرخسرو)
یک همت تو حاصل گرداندم همم
یک فکرت تو زایل گرداندم فکر (مسعودسعد)
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
دلم امروز کشته فکر است (خاقانی)
– فکر داشتن: اندیشیدن، در فکر فرورفتن :
از این سرای بدر هیچ می نداند چیست
از آن سبب همه ساله به دل فکر دارد (ناصرخسرو)
مطالب پیشنهادی
فکرت یعنی چه ?