حتما برای شما هم پیش آمده است واژه عیش را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (عیش یعنی چه ? ).
جدول محتوا
معنی عیش
مترادف عیش:
- بزم
- خوشگذرانی
- گذران
- شادی
- خوشی
- حیات حیوانی
- راحت
- عشرت
- زندگانی
- سرور
- سور
- شادیانه
- طرب
- کیف
- لهو
- نشاط
آوا: | /~eyS/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | uda |
متضاد عیش: | عزا ماتم |
جدول کلمات: | خوشی |
عیش به انگلیسی: | fun pleasure (living in) luxury |
عیش به عربی: | طرف متعة مرح |
(عَ یا ع ) [ ع ] (اِ)=
۱ – زندگی
۲ – طعام، خوراک
۳ – خوشی، خوش گذرانی، شادمانی
۱- خوش گذرانی، خوشی و شادمانی
۲- [قدیمی] زیستن، زندگی کردن
۳- (اسم ) [قدیمی] زندگی
۴- (اسم ) [قدیمی] طعام، خوراک، خوردنی
معنی عیش در لغتنامه دهخدا
عیش [ ع َ ] ( ع مص ) زیستن، زندگانی کردن، زیست و زیست کردن، مَعاش، مَعیش، مَعیشة، عَیشة، عَیشوشة، رجوع به معاش و معیش و معیشة و عیشة و عیشوشة شود.
– عیش و عشرت: خوشی و خوشگذرانی.
– عیش و نوش: خوشی و شادی و میخوارگی.
|| ( اصطلاح تصوف ) کنایت از لذت انس است با حق و شعور و آگاهی در آن لذت.
– تنگ عیش: آنکه زندگیش تنگ باشد. که زندگی مرفه ندارد. مقابل فراخ عیش، دارای معیشت ضنک، دارای معیشت ضیقة، دست تنگ، رجوع به ضنک شود:
عیش [ ع َ ] ( ع اِ ) زندگانی، حیات حیوانی، زیست. زندگی.
– تلخ عیشی: بدی زندگی، ناگواری زیست.
|| خوردنی و آنچه بدان زیست نمایند: عیش بنی فلان اللبن: بنی فلان بوسیله شیر زندگی میکنند || نان || فلان عیش و جیش و فلان مرة عیش و مرة جیش، او یک بار با من است و یک بار برمن، و یا یک بار سود دارد و یک بار زیان میرساند || زرع و کشت، در لهجه حجاز.
|| ( از ع، اِ ) خوشی و نشاط، خوشی و خرمی و شادمانی و کامرانی و سرور، عشرت، خوشگذرانی.
– عیش خضر: زندگی خضر.
– امثال :
ذکر عیش نصف عیش است
وصف عیش نصف عیش است
– تاریک کردن عیش: منغص کردن آن، منغص کردن شادی، ناگوار ساختن عیش و عشرت.
واژه عیش در اشعار فارسی
بر تو در سعادت همواره باز باد
عیش تو باد دایم با یار مهربان منوچهری
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی در پُرّی و بسیاری منوچهری
علت عیش را سه چیز نهند
کآن مکان و زمان و اخوان است خاقانی
نسیه دادیم بر خزانه عیش
همه نقداز خزانه بستانیم خاقانی
سررشته عیش اینست آسان مده از دستش
کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید خاقانی
تا به تو بر ملک مقرر شود
عیش تو از خوی تو خوشترشود نظامی
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید، که خنده شکرآمیز میکنی سعدی
مبر تلخ عیشی ز روی ترش
به آب دگر آتشش بازکش سعدی
چو تلخ عیشی من بشنوی بخنده درآی
که گر بخنده درآئی جهان شکر گیرد سعدی
جان ندارد هرکه جانانیش نیست
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست سعدی
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان سعدی
جرعه ای درد و حیات تلخ قسمت کرده اند
عیش خضر و آب حیوان گر نباشد گو مباش
عیشیم بود با تو در غربت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی وهشیاری
عیشی است مرا با تو چونانکه نیندیشی
حالیست مرا با تو چونانکه نپنداری منوچهری
دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم
کآنگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را خاقانی
بلای خمار است در عیش مل
سلحدار خار است با شاه گل سعدی
معنای عیاشی
مترادف و معادل واژه عیاشی:
- الواطی
- خوشگذرانی
- عشرت طلبی
- عیش ونوش
- فساد
- فسق وفجور
- لهوولعب
- ملاهی
- کامجو
معنای عیاشی در لغتنامه دهخدا
عیاشی [ ع َی ْ یا ]( حامص ) عمل عیاش، عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی و اشتغال به شادی.
|| شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی.
عیاشی [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابی بکر عیاشی مغربی. رجوع به عبداﷲ ( ابن محمد… ) شود.
واژه عیاشی [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) محمدبن احمد مالکی زیانی عیاشی ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از بنی مالک بن زغبةبود و از مجاهدان مغرب اقصی بشمار میرفت. او را جنگهایی با پرتقالی ها میباشد که شرح آنها در الاعلام زرکلی آمده است. عیاشی بسال 1051 هَ-ق در طنجه بقتل رسید. رجوع به الاعلام زرکلی و الاستقصا ج 3 ص 107 شود.
عیاشی [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) محمدبن مسعود عیاشی سمرقندی. از فقهای بزرگ شیعه امامیه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری. رجوع به ابوالنصر ( محمدبن… ) و مآخذ ذیل شود: خاندان نوبختی ص 140، الاعلام زرکلی، الفهرست ابن الندیم، سفینةالبحارج 2 ص 301، منهج المقال ص 319، الذریعة ج 4 ص 295.
عیاش در لغتنامه دهخدا
عیاش [ ع َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکو حال، صیغه مبالغه است از «عیش»، یعنی دارای حیات گشتن.
|| فروشنده «عیش » یعنی نان || ( از ع ، ص ) خوب زندگانی کننده، بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و خرمی گذراند و مشغول لهو و لعب باشد و از امور عالم بی خبر و بی بهره بود || شهوت پرست و فاسق و فاجر و ماژپرست.
واژه عیاش [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
عیاش [ ع َی ْیا ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ ( عیاش جشمی… ) شود. [ ع َی ْ یا] ( اِخ ) ابن ابی ثور صحابی بود.
عیاش [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن ابی ربیعه.
عیاش [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن عقبةبن کلیب حضرمی مصری ( 90-160 هَ ق) فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد ( از الاعلام زرکلی از الولاة و القضاة و تهذیب التهذیب ج 8 ص 198 ).
مطالب پیشنهادی
عیش یعنی چه ?